تاريخ تفسير قرآن كريم (جلاليان)

مشخصات كتاب

سرشناسه : جلاليان حبيب الله 1332 -

عنوان و نام پديدآور: تاريخ تفسير قرآن كريم تاليف حبيب الله جلاليان تصحيح و تعليق محمدرضا آشتيانی

مشخصات نشر :تهران. سازمان حج و اوقاف امور خيريه، اسوه. 1378

مشخصات ظاهری 236 ص

شابك : 964-8653-90-9 ؛ چاپ سوم 978-964-542-134-0 ؛ 28000 ريال چاپ ششم 978-964-8653-90-8 :

يادداشت : چاپ سوم: 1387 (فيپا).

يادداشت : چاپ پنجم 1384.

يادداشت : چاپ ششم: تابستان 1387.

يادداشت كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : تفسير -- تاريخ

موضوع : تفاسير -- تاريخ و نقد

شناسه افزوده : آشتيانی محمد رضا، 1319 - ، مصحح

رده بندي كنگره : BP92/ج 8ت 2 1378

رده بندي ديويی : 297/19

شماره كتابشناسی ملی : م 79-11509

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

تاريخ تفسير قران كريم (1)

مقدمه

متجاوز از چهارده قرن، از تاريخ تنزيل قرآن مجيد مى گذرد. و تفسير اين كتاب مبين و مبارك سابقه اى از صدر اسلام تاكنون دارد. دانشمندان اسلامى همه توان و تخصص و استعداد و دانش خويش را با علاقه وافر و عشق سرشار همه عمر را به پاى تبيين و تفسير اين كتاب عظيم صرف نموده و همه همّ خود را در اين راه مقدّس و خطير مصروف داشته اند. ارباب ادب و اصحاب بلاغت، از بعد ادبى دقائق و ظرائف كلمات و الفاظ نورانى قرآن را كه به زبان (عربى مبين) نازل گرديده، مورد بحث و فحص قرار داده و به (تدبّر) و تبيين ارتباط محكم مفاهيم و انسجام متقن مضامين و هم آهنگى زيباى معانى و اثبات ( (عدم اختلاف) در كلام اللّه مجيد پرداخته اند. متكلمان و حكماى اسلام نيز، زبان برهان گشودند و روش تعقلى و مبانى و قواعد فلسفى را به خدمت تفسير قرآن كريم در آوردند.

اگرچه در اين وادى عدّه اى بعلت تعصّب در تحزّب و فرقه گرايى، دچار پيش داورى، و گرفتار رأى شخصى در تفسير قرآن شدند! ولى عالمان عامل

ص: 15

و مخلص با تكيه به تفسير مأثور از تبيين معقول، در آيات دور نيفتادند و جانب حقّ را رها نساختند.

حكيمان الهى هنگامى كه در تعمّق و تفكّر آيات قرآن، در مقابل فهم و بيان آياتى چون (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)، به پايان قلمرو و عقل و انديشه بشرى رسيده و از درك عمق معانى آيات عاجز مانده و پاى عقل را در طى طريق لنگ ديده اند؛ و عارفان و اهل ذكر كه در كشف حقايق قرآنى و معارف عميق الهى، پاى استدلاليان را چوبين و بى تمكين يافته اند، هر دو گروه با تشويق آياتى چون (إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) و (يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ) براى تفسير و فهم قرآن از (معرفت شهودى) استمداد كرده و در حوزه لطيف (عرفانى) به كند و كاو حقايق مصحف محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبادرت نموده اند. فقها نيز از منبع فيض آيات الاحكام مستفيض بوده و بويژه در عصر غيبت در اجتهاد و استنباط احكام از اين بحر نور مستفيد گشته اند. علماى اخلاق نيز براى ارشاد (ناس) و تزكيه نفوس و بعد اخلاقى و ارزشى آيات الهى را مورد تفسير و تفصيل قرار داده و قلوب را به نور قرآن منوّر ساخته اند: اولى الالباب هم به سفارش قرآن كريم در تفسير آيات (آفاقى و انفسى)، كتاب تكوين را مورد مطالعه و تحقيق قرار داده و قرآن مجيد را (تفسير علمى) و عينى نموده، و (رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا) از زبان و قلم جارى ساخته اند.

و خلاصه، صاحبان عقل سالم و قلب سليم در طول (تاريخ تفسير)، همه و همه، بقدر (طاقت بشرى) براى فهم (مراد اللّه) و حقايق قرآن در اين بحر عميق و بى پايان به غوّاصى پرداخته و هركس بقدر ظرفيتش از اين (آب حيات) نوشيده و هركس بر اساس (قابليت استفاضه) و مرتبه علمى و تقوائى و

ص: 16

مطابق درجه (تطهير باطن) و تمسّك به (عترت)، از بواطن نورانى و ژرف اين كتاب الهى مستفيض و مستفيد گشته است. و امروز ما در تفسير قرآن كريم، وارث اين همه جهاد و اجتهاد و تلاش طولانى در قرون متمادى هستيم و نبايد از اين همه فيض خدائى بى بهره بمانيم بويژه وارثانى چون (امت اسلامى ايران) كه با تمسّك به (نور الثقلين) در خط سرخ آل محمّد (ص) و على (ع)، به رهبرى فرزند رشيد على (ع) و اسوه زمان حضرت امام خمينى و بنيان گزار جمهورى اسلامى (ره) و با ايثار جان و خون پاك خويش، نظام و رژيم ضدّ قرآنى طاغوت را سرنگون كرده و شريعت پاك و اسلام ناب محمّدى (ص) را از سلاسل و اغلال استكبار جهانى آزاد نموده و با روح و حقيقت قرآن جامعه اسلامى را احياء و نظام حكومت اسلامى را در ايران مستقر و تثبيت كرده اند و با زنده كردن نظام فكرى و نظام ارزشى اسلام عزيز قرآن كريم را از مهجوريت و مظلوميت خارج ساخته اند. امروز ما از رهبر كبير انقلاب خونبار اسلامى، آن بنده صالح و مخلص خدا كه قرآن در يكدست و (تبر ابراهيمى) در دست ديگر داشت؛ خوب آموخته ايم كه فقط در بحث الفاظ ماندن و در متن كتابهاى اسلامى متوقف شدن و تنها در علوم و معارف الهى تفحص و تخصص داشتن و سيره و سنت نبوى (ص) و امامان معصوم (ع) را بعنوان درس و بحث بازگو كردن براى احياء اهداف مقدّس اسلام و اجراى احكام و ارزشهاى والاى قرآن در جامعه و نجات امت مسلمان، هرگز كافى نمى باشد.

نشر اسلام و قرآن بصورت صورى و رعايت رسمهاى شعارى و تشريفاتى و فرو رفتن و غرق شدن در بحثهاى فنّى بدون توجه به غرض اصلى ارسال رسل و انزال كتب و بدون عنايت به سرنوشت پيروان قرآن، پرداختن به بخشى

ص: 17

از دين و دور افتادن از روح و حقيقت قرآن است نشر (قرآن بزرگ سلطانى) توسط شاه معدوم در ايران از يك طرف و زير پا گذاردن احكام و اخلاق قرآن از طرف ديگر بيانگر اين واقعيت. نشر قرآن توسط شاه فهد در حجاز و هديه به حجاج سراسر جهان از يك طرف و به شهادت رساندن صدها نفر زن و مرد زائر خانه خدا در حرم امن الهى از طرف ديگر شاهد بر اين مطلب است و امروز شاهديم كه در جهان اسلام معلم و مفسّر و حافظان قرآن بسيارند ولى حافظ و پاسدار و عامل به قرآن و مجرى احكام آن معدود آنهم عده قليلى از مسلمانان جهان بعلاوه امت وفادار بقرآن ايران اميد است كه قدر نعمت انقلاب الهى و اسلامى خود را بدانيم و در فضاى آزاد و عطر آگين و معنوى آن با استشمام نسيم معطّر و حيات بخش (قرآن) هوشيار باشيم و با آواى آسمانى قرآن گوشهايمان (شنوا) و را رؤيت و قرائت قرآن چشمانمان (بينا) و با تحقيق در تفسير و معانى آن دلهايمان (روشن و افكارمان سالم و با عمل به قرآن از (قيود) غير خدا آزاد و به مقام والاى قرب حضرت حق تعالى نائل آئيم البته اصلاح جزوه در زمانى اتفاق افتاد كه حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه به لقاء اللّه پيوسته و مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنه اى راه امام راحل را با قدرت هرچه بيشتر ادامه مى دهند.

ص: 18

معناى تفسير

معناى لغوى تفسير

معناى لغوى تفسير

دانشمندان لغت و زبان عربى گفته اند: كلمه تفسير در لغت بمعنى (روشن نمودن و تبيين) است. و اهل ادب معتقدند كلمه تفسير از ريشه (فسر) است و يا از ريشه (سفر) مى باشد كه مقلوب فسر است. و هر دو بمعنى (كشف) بكار مى رود. مانند:

(اسفر الصّبح)، يعنى صبح روشن شد و مانند: (اسفرت المرأة عن وجهها) يعنى زن روى باز نمود و صورتش نمايان گرديد. تفاوت اين دو آن است كه (سفر) بمعنى كشف ظاهرى و مادّى و (فسر) بمعنى كشف باطنى و معنوى بكار مى رود. چنانكه راغب اصفهانى در مفردات مى گويد: (الفسر: اظهار المعنى المعقول) (1) در اينجا براى نمونه نظريات چند تن از بزرگان لغت عرب را درباره كلمه تفسير يادآور مى شويم:

ابن منظور مى گويد: (الفسر: البيان. و كشف المغطّى). يعنى فسر بمعنى (بيان و بمعنى كشف نمودن چيز پوشيده است) و نيز مى نويسد: (التفسير كشف المراد عن اللّفظ المشكل) يعنى تفسير بمعنى كشف نمودن معنى لفظ مشكل است. و نيز

ص: 19


1- راغب اصفهانى: مفردات الفاظ القرآن، ص 394، چاپ بيروت.

ايشان يادآور مى شود كه مضارع فسر بر وزن يفعل و يفعل بكار مى رود. (1)

ابن فارس گفته است: (الفسر تدلّ على بيان شي ء و ايضاحه) يعنى فسر دلالت مى كند بر بيان نمودن چيزى و روشن ساختن آن. (2)

صاحب قاموس المحيط مى نويسد (... الفسر: الابانة و كشف المغطّى ... و هو كشف المراد عن المشكل) (3) معنى فسر يعنى روشن نمودن، كشف نمودن چيز پوشيده اى و كشف نمودن معنى از لفظ مشكل.

در المنجد آمده است: التّفسير: التأويل. الكشف. الايضاح. البيان. (4)

جلال الدين سيوطى مى نويسد: (التفسير تفعيل من الفسر و هو البيان و الكشف و يقال هو مقلوب السفر) (5) تفسير از باب تفعيل از ريشه فسر بمعنى (بيان و كشف) است و گفته مى شود كه تفسير از سفر گرفته شده است.

معناى اصطلاحى تفسير

معناى اصطلاحى تفسير

تفسير در اصطلاح دانشمندان زبان عرب و علماى علوم قرآنى همان (علم فهم قرآن) است. و ما نظريات بعضى از علما را در اين مورد ذكر مى نمائيم:

1- بدر الدين زركشى در تعريف تفسير گفته است: (التفسير علم يعرف به فهم كتاب اللّه المنزل على نبيّه محمّد، صلّى اللّه عليه [و آله و سلّم، و بيان معانيه و استخراج احكامه و حكمه). (6) (تفسير علمى است كه با آن، كتاب خداوند كه بر

ص: 20


1- ابن منظور: لسان العرب، ج 5، ص 55.
2- ابن فارس: معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 504.
3- علامه فيروز آبادى: قاموس المحيط، ص 587، چاپ بيروت.
4- المنجد: ذيل ماده فسر.
5- الاتقان: الجزء الثانى، ص 173.
6- بدر الدين زركشى: البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 13.

پيامبرش (ص) نازل شده فهميده مى شود و بيان معانى و استخراج احكام و حكمتهاى آن انجام مى گردد).

2- بعضى گفته اند: (تفسير. بيان كلام اللّه و بيان الفاظ قرآن و مفهومات آن است). (1)

3- گروهى گفته اند: (تفسير عبارت است از علم به نزول آيات و اسباب نزول و آيات مكّى و مدنى، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، مطلق و مقيد، حلال و حرام، وعد و وعيد، امر و نهى قصص قرآن). (2)

4- ابو حيّان در بحر المحيط مى گويد: (تفسير علمى است كه در آن بحث مى شود از چگونگى تلفظ قرآن و مدلولات و احكام فردى و تركيبى و معانى آنها كه در حال تركيب به معانى حمل مى شود و تتمه هايى بر اينها). (3)

و افزوده است كه: منظور از (كيفيت تلفظ قرآن)، علم قرائت است. منظور از (مدلولات) مدلولهاى آن الفاظ مى باشد و اين متن علم لغت است. و منظور از (احكام فردى و تركيبى) شامل علم تصريف و بيان و بديع است. و منظور از (معانى آنها كه در حال تركيب به معانى حمل مى شود) هم شامل مواردى است كه دلالت بر حقيقت دارد و هم مواردى كه به مجاز دلالت دارد. و منظور از (تتمه هايى بر اينها)، شناخت نسخ و سبب نزول و قضيه اى كه چيزى از مبهمات قرآن را واضح مى سازد.

5- دكتر محمد حسين ذهبى مى نويسد: (تفسير عبارت است از دانشى كه بحث مى كند از مراد اللّه در قرآن بقدر طاقت بشرى). (4)9.

ص: 21


1- محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 15.
2- جلال سيوطى: الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 174.
3- ابو حيان: البحر المحيط، ج 1، ص 13 و 14.
4- محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 15 و 19.

كلمه تفسير در قرآن و حديث

كلمه تفسير در قرآن و حديث

در قرآن مجيد تنها در يك مورد كلمه (تفسير) بكار رفته است كه بمعنى (شرح و تفصيل) است. (وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً). (1) كلمه (سفر) و مشتقات آن در حدود يازده مورد در قرآن كريم بكار رفته است.

امّا در احاديث: اعم از روايات عامّه و اماميه كلمه (تفسير) يا مشتقات آن بسيار ديده مى شود مانند احاديث زير: از رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرمودند:

من فسّر القرآن برأيه: ان أصاب لم يوجر و ان اخطا فليتبوّأ مقعده من النّار. (2)

كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند اگر چه به واقع رسيده باشد مأجور نيست و اگر خطا كند جايگاه او از آتش آكنده خواهد شد.

از امام على عليه السّلام روايت شده كه فرمودند:

ايّاك ان تفسّر القرآن برأيك حتّى تفقّهه عن العلماء. (3)

از تفسير به رأى بر حذر باش تا آنگاه كه از دانشمندان و علما در آن بصيرت يابى.

و نيز در اين مورد از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود:

من فسّر القرآن برأيه لم يوجر و ان اخطا كان اثمه عليه.

اگر كسى قرآن را به رأى خود تفسير كند و حق را نيز بيان كند مأجور نيست و اگر خطا كند گناه آن بعهده خود اوست.

ص: 22


1- فرقان، 32.
2- بحار، ج 92، ص 110؛ به نقل از قانون تفسير دزفولى.
3- بحار، ج 92، ص 107.

از امير المؤمنين عليه السّلام نقل گرديده:

قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: قال اللّه عزّ و جل: (ما آمن بي من فسّر برأيه كلامي).

امام على فرمود: پيامبر (ص) فرمود: خداى بزرگ فرمود، كسى كه كلام مرا به نظر و رأى خود (تفسير) كند به من ايمان نياورده است. (1)

على بن ابى طالب عليه السّلام:

ذكر جابر بن عبد اللّه و وصفه بالعلم، فقال له رجل: جعلت فداك تصف جابرا بالعلم و انت انت. فقال: انّه كان يعرف تفسير قوله تعالى: (إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ). (2)

امام على (ع) جابر بن عبد اللّه را ياد نمود و او را به دانش وصف فرمود، مردى به آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم آيا جابر را به دانش وصف مى فرماييد در حالى كه شما خود در دانش بى نظير هستيد؟ امام فرمود: بدرستى جابر روشن مى داند تفسير گفتار خدا را: (آنكس كه قرآن را بر تو واجب كرد تو را به مكّه بر مى گرداند). (3)د.

ص: 23


1- امالى صدوق، ص 5؛ نقل از قانون تفسير دزفولى.
2- تفسير قرطبى 1- 26؛ نقل از قانون تفسير دزفولى، ص 36- آيه 85 سوره قصص.
3- شايد علت اينكه امام (ع) جابر را به سبب روشن كردن تفسير آيه 85 قصص توصيف فرموده اين باشد كه، مفسرين در معنا و تفسير آيه را مورد اختلاف قرار داده بودند و گفته اند مراد از كلمه (معاد) در آيه مذكور ممكن است: مكّه، قيامت، مقام شفاعت، بهشت و ... بوده باشد. علامه طباطبائى (قده) با توجه به سياق آيات سوره قصص كه امنيت و سلامت و تمكن و پيروزى بنى اسرائيل را پس از يك دوره حقارت بيان مى فرمايد منظور از (معاد) در آيه مزبور (مكّه) است كه پيامبر گرامى (ص) را با قدرت و عزّت پس از هجرت به آنجا بر مى گرداند.

معناى لغوى تأويل

معناى لغوى تأويل

كلمه تأويل از مادّه (اول) بمعنى رجوع، مشتق است. صاحب قاموس گفته:

(آل اليه: رجع، و عنه ارتدّ) آل اليه يعنى بسوى او برگشت و با (عن) متعدّى مى شود و معنى سرپيچى و ارتداد را مى دهد. آل عنه يعنى از او سرپيچى كرد (مرتد شد). (1)

و نيز گفته شده: (اوّل الكلام، تأويلا و تأوّله، دبّره و قدّره و فسّره و التأويل عبارة عن الرؤيا) كه در اين صورت تأويل بمعنى تدبير و تقدير و تفسير و تعبير خواب مى باشد.

ابن منظور در مورد تأويل مى گويد: (الاول: الرّجوع، آل الشّي ء يؤول اولا و مآلا رجع و اوّل الشي ء رجعه). (2)

شيخ طبرسى مى گويد: (تأويل به معناى (به سرانجام رساندن) مى باشد) (3) و بعضى نيز گفته اند: تأويل از (ايالة) بمعنى سياست گرفته شده است. و تأويل كننده گوئى كلام را رهبرى و سياست مى كند تا در جاى خود قرار دهد. خلاصه (تأويل) در تمام موارد به همان معناى (باز گردانيدن) به كار مى رود و خصوصيات ديگر به تناسب موارد استعمال بر آن اضافه مى گردد.

راغب گويد: تأويل برگرداندن چيزى است بپايان، و نتيجه اى كه از آن مراد است خواه گفتارى باشد خواه كردارى، دليل اين قول از قرآن قوله تعالى است: (ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً). (4)

ص: 24


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 16؛ به نقل از قاموس، ج 3، ص 331.
2- ابن منظور: لسان العرب، ج 11، ص 32، (18 جلدى).
3- شيخ طبرسى: مجمع البيان.
4- راغب: مفردات الفاظ القرآن.

معناى اصطلاحى تأويل

معناى اصطلاحى تأويل

در نزد علماء متقدم (تأويل) در اصطلاح داراى دو معنى بوده است:

1- تأويل و تفسير مرادف است. (مجاهد و طبرى بر اين عقيده بوده اند).

2- تأويل مراد اصلى كلام است. اگر گفته شود: (طلعت الشّمس) تأويل آن نفس طلوع شمس مى باشد. و در نزد علماء متأخر تأويل در اصطلاح، برگرداندن لفظ از معنى راجح به معنى مرجوح است. بشرط آنكه شواهد و دلائلى آن را تأييد نمايد.

علامه طباطبائى قدّس سرّه الشريف در باب تأويل فرموده است: تأويل هر چيزى حقيقتى است كه آن چيز از آن سرچشمه مى گيرد و آن چيز بنحوى تحقق دهنده و حامل و نشانه اوست چنانكه صاحب تأويل زنده تأويل است. و ظهور تأويل با صاحب تأويل است. اين معنى در قرآن مجيد نيز جارى است زيرا اين كتاب مقدّس از يك رشته حقايق و معنويات سرچشمه مى گيرد كه از قيد مادّه و جسمانيت آزاد و از مرحله حسّ و محسوس بالاتر و از قالب الفاظ و عبارات كه محصول زندگى مادى ما است بسى وسيع تر مى باشد. اين حقايق و معنويات بحسب حقيقت در قالب بيان لفظى نمى گنجد. تنها كارى كه از ساحت غيب شده اين است كه با اين الفاظ به جهان بشريت هشيارى داده شده كه با ظواهر اعتقادات حقّه و اعمال صالحه، خودشان را مستعد درك سعادتى بكنند كه جز اينكه با (مشاهده) و عيان درك كننده راهى ندارد.

و روز قيامت و ملاقات خدا است كه اين حقايق بطور كامل روشن و هويدا مى شود.

چنانكه خداى متعال فرموده است:

(وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا)

ص: 25

(لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ). (1)

سوگند به كتاب مبين، ما آن را قرآنى عربى قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد و بدرستى آن در حالى كه پيش ما در ام الكتاب است بلند است (دست فهم عادى به او نمى رسد) و محكم است (نمى شود در او رخنه كرد).

پس (تأويل) قرآن حقيقت يا حقايقى است كه در ام الكتاب پيش خدا است و از مختصات غيب مى باشد.

و نيز فرموده:

(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ). (2)

اين قرآنى است محترم در كتابى كه محفوظ و پنهان است (ام الكتاب) كتابى است كه جز پاكان و پاك شدگان آن را مسّ نمى كنند. فرو فرستاده شده از پيش خداى جهانيان است.

چنانكه پيداست آيات كريمه براى قرآن دو مقام اثبات مى كند. مقام كتاب مكنون كه از مسّ مسّ كننده گان مصون است و مقام تنزيل كه براى مردم قابل فهم مى باشد.

در آيه مطهرون به دلالت آيه، مطهّرون به حقيقت قرآن مسّ مى كنند و به انضمام آيه كريمه:

(إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً). (3)

كه به موجب اخبار متواتره، در حق اهل بيت پيغمبر (ص) نازل شده است، پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خاندان رسالت عليهم السّلام از مطهرون و3.

ص: 26


1- زخرف، 2- 4.
2- واقعه، 77- 80.
3- احزاب، 33.

پاك شدگان و به (تأويل) قرآن مجيد عالم و آگاه هستند. (1)

و پيامبر گرامى اسلام كه آگاه به (تأويل) و حقايق ماورائى قرآن مجيد است آنها را مطابق استعداد درك و فهم مخاطبين خود ارائه مى فرمايد كه در اين مورد فرموده است:

نحن معاشر الانبياء نكلّم النّاس على قدر عقولهم ما طايفه پيامبران با مردم به اندازه (افهام و عقول و شعورشان) تكلم مى كنيم و با آنها سخن مى گوئيم.

استعمال تأويل در قرآن

استعمال تأويل در قرآن

آياتى كه متضمن كلمه (تأويل) است در هفت سوره از قرآن مجيد آمده و شانزده آيه مى باشد من جمله:

1- (... وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا). (2)

... تأويل آيات را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند آنها كه گويند ما به آن كتاب ايمان داريم كه تماما از جانب پروردگار ماست.

2- (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا). (3)

اى كسانى كه ايمان آورديد! از خداى يكتا و پيامبر و صاحبان امر از (ميان) خود، اطاعت كنيد.

پس اگر درباره چيزى با يكديگر نزاع كرديد. آن را به خدا و رسول برگردانيد (ارجاع دهيد)، اگر به خدا و روز آخرت ايمان دارد. اين بهتر است و نيكوترين تأويل.

ص: 27


1- علامه طباطبائى (قده)، قرآن در اسلام.
2- آل عمران، 7.
3- نساء، 59.

3- (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ ...). (1)

آيا جز عاقبت و پايان آن را انتظار مى كشند. روزى [قيامت كه عاقبت و پايان آن بيايد آنان كه پيش از اين، آن را فراموش كرده بودند مى گويند: به راستى و به حق فرستادگان پروردگارمان آمدند ... در اين مورد كه از آيات معاد است نيز، كلمه (تأويل) به معناى بازگشت و سرانجام زندگى اين جهان مى باشد.

4- (وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ ...) (2)

و پروردگار تو اينچنين تو را بر مى گزيند و تأويل احاديث را به تو مى آموزد و ...

5- (وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا). (3)

و [يوسف گفت: اى پدر اين تعبير و تفسير خوابى است كه پيش از اين ديده بودم كه به تحقيق پروردگارم آن را آشكار گردانيد.

استعمال تأويل در روايات

استعمال تأويل در روايات

در بخشى از روايات كلمه (تأويل) بكار رفته است كه بعضى از آنها را متذكر مى شويم:

1- ابو عبد اللّه عليه السّلام: انّ اللّه علّم نبيّه من التّنزيل و التّأويل فعلّمه رسول اللّه عليّا. (4)

امام صادق (ع) فرمود: بدرستى كه خداوند تنزيل و (تأويل) را به پيامبرش آموخت و

ص: 28


1- اعراف، 53.
2- يوسف، 6.
3- يوسف، 100.
4- دزفولى: قانون تفسير، ص 32 به نقل از بحار، ج 93، 97.

رسول خدا آن را به على (ع) آموخت.

2- ابو عبد اللّه عليه السّلام قال: نحن الرّاسخون في العلم، و نحن نعلم تأويله. (1)

امام صادق فرمود: ما راسخين در علم هستيم و ما تأويل [قرآن مى دانيم.

3- ابو جعفر عليه السّلام: انّ رسول اللّه افضل الرّاسخين في العلم فقد علم جميع ما انزل اللّه عليه من التّأويل و التّنزيل. (2)

امام باقر عليه السّلام فرمود: بدرستى كه رسول خدا برترين راسخين در علم است محققا تمام تأويل و تنزيل را كه خداوند بر او نازل فرمود مى دانست.

4- قال الصّادق عليه السّلام: بينما امير المؤمنين عليه السّلام مارّ بفناء الكعبة، اذ نظر الى رجل يصلّي فاستحسن صلاته فقال: يا هذا الرّجل! تعرف تأويل صلاتك؟ فقال الرّجل: يابن عمّ خير خلق اللّه و هل للصّلاة تأويل غير التّعبد؟ فقال عليه السّلام: اعلم يا هذا الرّجل ان اللّه تبارك و تعالى ما بعث نبيّه صلّى اللّه عليه و آله بامر من الامور الّا و له متشابه و تأويل. و كلّ ذلك على التّعبد. فمن لم يعرف تأويل صلاته فصلواته كلّها خداج ناقصة غير تامّة. (3)

[يك روز] هنگامى كه امير المؤمنين از كنار كعبه مى گذشت، نگاهش متوجه مردى شد كه [نيكو] نماز مى گذاشت. حضرت نحوه نماز خواندن او را پسنديده، به او فرمود: آيا تأويل نمازت را مى دانى؟ آن مرد گفت: اى پسر عمّ بهترين خلق خدا! آيا نماز را جز عبوديّت [خالصانه حق ، تأويلى ديگر هم هست؟ حضرت به او فرمودند: اى مرد بدان، خداوند پيامبرش [رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، را بر امرى از امور مبعوث نكرد مگر آن كه براى آن امر متشابهى است و تأويلى [كه همه بر تعبّد او استوار است. پس 6.

ص: 29


1- همان مدرك به نقل از بحار الانوار، ج 92 و 93.
2- همان مدرك به نقل از بحار الانوار، ج 92- 81.
3- شيخ صدوق: علل الشرائع، به نقل از مراة الانوار، ص 6.

هر كس تأويل نماز خويش را نداند، نمازهايش همه، ناقص و نا تمام است. (1)

معنى ترجمه

معنى ترجمه

درباره ريشه اين كلمه علماى فن اختلاف كرده اند. بعضى آن را از ترجم (2) در ريشه چهار حرفى دانسته اند. و برخى از رجم عربى بمعنى سخن گفتن از روى گمان و حدس گرفته اند. (3) در اينكه اين لغت اصلا عربى باشد جاى سخن بسيار است.

برخى آن را مشتق از كلمه ترجمان (4) و بعضى آن را مأخوذ از (ترجمان آرامى) مى دانند. (5) يا بعيد نيست كه از رجم كلدانى بمعنى افكندن باشد (6) و يا چنانكه گفته اند، اصل لغت فارسى است. يعنى ترجمان از (تر زبان) گرفته شده است. (7)

ترجمه و بازگردانى قرآن كريم

اشاره

ترجمه و بازگردانى قرآن كريم

يكى از مسائل قابل توجه در مورد تاريخ تفسير، ترجمه و بازگردانى قرآن به زبانها و لغات ديگر مى باشد كه خود نوعى تفسير و بازگشودن معانى آن شمرده مى شود در اين مسأله چند مطلب مهم قابل عنايت و بررسى است:

1- ريشه لغوى و ادبى ترجمه

ص: 30


1- به نقل از مبانى و روشهاى تفسير قرآن- عميد زنجانى.
2- الذريعه، ج 4، ص 72.
3- محيط المحيط، پطرس بستانى.
4- ديوان دين.
5- غرائب اللغة العربية، ص 175.
6- محيط المحيط.
7- كتاب شفاء الغليل.

2- انواع و اقسام آن 3- سير فقهى و ادبى آن 4- شرائط ترجمه 5- فوائد ترجمه و آثار آن

1- ريشه لغوى و جنبه ادبى آن

1- ريشه لغوى و جنبه ادبى آن

برخى ترجمه را از (ترجم) مانند (دحرج) از ريشه چهار حرفى دانسته اند، و به معناى كشف و تفسير و بيان گفته اند.

برخى آن را از ريشه (رجم عربى) گرفته اند و به معنى سخن گفتن از روى حدس و گمان دانسته اند.

برخى آن را مشتق از كلمه ترجمان مانند (نردبان) فارسى دانسته اند و جمعى آن را مأخوذ از كلمه omomvrgI آرامى دانسته اند.

و برخى بعيد نمى دانند كه از رجم كلدانى بمعنى افكندن باشد.

و برخى هم هستند مانند مرحوم دهخدا كه گفته اند اصل آن از كلمه تر زبان گرفته شده است ايشان مى گويد: (ترجمه به تفسير كردن زبانى از زبان ديگر گويند و ترجمان كسى است كه كلام دو شخص متغير اللسان را به يكديگر بفهماند).

(فردوسى) در اين باره مى گويد:

يكى ترجمان راز لشكر بجست كه گفتار تركان بداند درست

صحيح همان است كه ترجمه يك كلمه عربى رباعى مجرد از ماده (ترجم) مانند (دحرج و يدحرج دحرجة) (ترجم يترجم ترجمة) باشد آنگونه كه در لسان العرب و صحاح و قاموس آمده است و مرحوم آقا بزرگ تهرانى در (الذريعه) آن را پسنديده است. مرحوم دكتر محمّد معين در فرهنگ خود آورده است:

ص: 31

(ترجمه مصدر از گزاردن، گزارش كردن گردانيدن از زبانى به زبانى ديگر نقل كردن 2- ذكر كردن سيرت، اخلاق و نسب شخصى 3- شرح احوال (بيوگرافى) مى باشد).

ابن منظور در لسان العرب گويد:

(ترجم- الترجمان و الترجمان- المفسر للسان. و في حديث هرقل: قال لترجمانه، الترجمان بالضم و الفتح هو الذى يترجم الكلام آي ينقله من لغة- الى لغة اخرى- و الجمع التراجم و التاء و النون زائدتان و قد ترجم عنه، و ترجمان هو من المثل التي لم يذكرها سيبويه، و قال ابن جني اما ترجمان فقد حكيت فيه ترجمان بضم اوله و مثاله فعلان كتعرفان و اخمسان) (ترجمه و ترجمان به تفسير كننده لغت گفته مى شود و ترجمان كسى است كه لغتى را به لغت ديگر نقل و بازگوئى مى كند و در داستان هرقل آمده است كه به مترجم خود گفت جمع آن تراجم است تاء و نون در ترجمان اضافه است و آن از امثالى است كه سيبويه ذكر نكرده است و ابن جنى آن را بر وزن تعرفان و اخمسان دانسته است).

2- انواع و اقسام آن

2- انواع و اقسام آن

ترجمه، باز گرداندن كلمه به كلمه ديگر و از زبانى به زبان ديگر با همان معنى و مفهومى است كه در اصل وجود دارد با صرف نظر از معنى لغوى آن در اصطلاح و در عرف ترجمه داراى معانى متعددى مى باشد.

1- تبليغ و رساندن به كسى كه نشنيده است.

2- تفسير و شرح سخن به همان زبان اصلى است، به همين مناسبت به ابن عباس (ترجمان) القرآن لقب داده اند و در تفسير طبرى آمده است (ترجمة القرآن) يعنى مفسران و شارحان قرآن.

3- شرح حال بيوگرافى مانند تراجم و احوال.

ص: 32

4- برگرداندن از زبانى به زبان ديگر كه مشهورترين معنى ترجمه همين نوع است و در لغت اين معنى بيشتر بكار رفته است و مقصود ما نيز از ترجمه همين معنى مى باشد گذشته از معانى فوق، ترجمه خود به دو نوع صورت مى پذيرد:

الف: ترجمه كلمه به كلمه يا به اصطلاح (تحت اللفظى) اين نوع ترجمه هرگز نمى تواند بازگوكننده معانى پر محتواى قرآن باشد.

ب: ترجمه آزاد و رساندن مفهوم جمله با عبارات رسا و روان با كمال دقت و احتياط از اين نوع ترجمه بايد در قرآن استفاده شود هرچند الفاظ لغات ديگر را آن ضخامت استعداد و تحمّل معانى واقعى قرآن نيست.

3- سير فقهى آن

3- سير فقهى آن

در مورد برگرداندن و ترجمه قرآن به زبانهاى ديگر و نظريه فقهى بين دانشمندان اختلاف وجود داشت و بيشترين اوج مباحثات و گفتگوها در مصر بالا گرفته بود.

عدّه اى معتقد بودند كه ترجمه قرآن صحيح نيست چون زبان قرآن و عربى شعار اسلام و مسلمانان است و قرآن كريم اسمى است شامل نظم و معنى هر دو، و اگر قرآن ترجمه شود نظم آن برجا نمى ماند و اين تعريف بر آن صادق نخواهد بود.

ترجمه معانى آن نيز جايز نخواهد بود حريم قرآن بايد از ترجمه محفوظ بماند.

ترجمه زيانهائى براى دين دارد و بالأخره اين عده آن را نوعى فتنه انگيزى در دين قلمداد كرده اند. جمعى ديگر به جواز ترجمه و ضرورت آن قائل شده اند و معتقد هستند ترجمه نه تنها ممنوع نيست بلكه با توجه به دلائل زير ضرورت هم دارد:

اولا: دعوت اسلام مخصوص عرب نبود بلكه اسلام يك آئين جهانى و جاودانى است و قرآن اين سخن را تأييد مى كند جايى كه مى فرمايد:

(تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً)

ص: 33

منزّه است آن آفريدگارى كه قرآن را به بنده خود فرو فرستاد تا انذار و بيم دهنده جهانيان باشد.

ثانيا: تبليغ و رساندن هدايت و ارشاد قرآن به ديگر ملل و امم خود يك امر واجب است و ابلاغ آن، جز با ترجمه و تكثير بدست نمى آيد چون اغلب آنان، عربى زبان نيستند در صورتى كه قرآن به زبان عربى نازل شده است و در اصول فقه هم آمده است هر چيزى كه وجوب واجب، جز با آن پيش نياز، تمام و كمال نپذيرد پس انجام آن پيش نياز و مقدمه نيز واجب خواهد بود مانند قرار دادن نردبان در مورد صعود به بام در صورتى كه رفتن به پشت بام دستور مولى و امر پروردگار باشد.

ثالثا: خداوند متعال هرگز مكلفين را به امر محال و ممتنع تكليف ننموده است جائى كه او تكليف داشته باشد و از آن طرف، زبان تكليف و كليد آن را نداده باشد كه بتواند به آن عمل كند پس تكليف به محال و امر ممتنع خواهد بود از اينرو بر مكلفين بويژه به عالمان مسئول و آشنا به زبان ضرورت پيدا مى كند كه پيام الهى را به ديگران نيز برساند و بر آنان نيز ضرورى خواهد بود كه زبان تكليف و آئين خود را تحصيل نموده باشند.

رابعا: در صريح سنت و روايت جواز ترجمه قرآن، و صحت و مشروعيت آن آمده است چون حديث است كه مردم فارس از سلمان فارسى صحابى بزرگ درخواست نمودند كه سوره فاتحه را به زبان فارسى به آنان نوشته و ارسال نمايد.

او در پاسخ به ترجمه (بسم اللّه الرحمان الرحيم) (به نام يزدان بخشاينده) اكتفا نمود و به پيامبر اكرم (ص) نيز عرضه نمود.

(نووى) يكى از محدثين عامه گفته است: (ان قوما من اهل فارس طلبوا من سلمان ان يكتب لهم شيئا من القرآن فكتب الفاتحة بالفارسية).

در اين نقل مجموع سوره فاتحه آمده است بى آنكه موضوع عرضه كردن به پيامبر

ص: 34

اسلام آمده باشد، البته در مورد هر كدام از استدلالهاى فوق جاى خدشه وجود دارد ولى مجموع آنها مى تواند دليل كافى بر موضوع مورد بحث ما باشد.

به اعتقاد ما ضرورت دارد كه پيام قرآن به تمام آحاد بشر برسد چون قرآن آخرين پيام آسمانى در راه خوشبخت ساختن انسان در دنيا و آخرت است پس هر انحراف و اعوجاجى كه در جهان ديده مى شود از كوتاهى و قصور پيروان قرآن است.

در مورد خدا و احكام آن از نظر كردار و گفتار كوتاهى نموده اند و به نشر تعاليم آن اهتمام نورزيده اند در حالى كه علم وسائل تبليغى مهمى را در اختيار بشر قرار داده است.

4- شرائط ترجمه

4- شرائط ترجمه

ترجمه قرآن به اين سادگى ها هم نيست كه هر فردى بتواند به آن دست بزند، چون در ترجمه قرآن علاوه بر دارا بودن شرائط عمومى از قبيل علم و آگاهى و فضل و داشتن تسلّط كافى به هر دو زبان اوّل و دوّم به حدى كه ريزه كاريها و ظرائف اصل را درك كند و آنها را در زبان دوّم نيز در حد توان به كار بندد. بايد ترجمه بحدى روان باشد كه به هيچ وجه نشان ترجمه در آن ديده نشود و ميان ترجمه و اصل هماهنگى لازم از نظر ضمائر، قيد زمان و مكان، پسوند، پيشوند روابط- تركيب جمله و امثال آن رعايت گردد بسيار روشن است كه در ترجمه قرآن نمى توان تمام ظرائف و ريزه كاريها را به كار گرفت ولى ضرورت دارد كه مفردات كلمات و روابط و ضمائر مطابق اصل باشد و از تغيير و تبديل و تحريف مصون باشد.

5- فوائد ترجمه قرآن

5- فوائد ترجمه قرآن

ترجمه قرآن فوائد و آثار متعددى در بردارد:

ص: 35

اولا: آنكه پرده از جمال ملكوتى سخنان الهى بر مى دارد و همگان را با سخنان خدا آشنا مى سازد و بر شوق ايمان مردم مى افزايد و حجت خدا را بر همگان روشن مى سازد و مردم بيشترى را در مسير هدايت قرار مى دهد.

ثانيا: مردم از راه ترجمه، جلال و شكوه قرآن را مى يابند و به تدبر در آيات نورانى مى پردازند شبهات معاندان در اثر انتشار ترجمه پاسخ داده مى شود از اينرو ترجمه قرآن توسط افراد عالم به زبانهاى زنده دنيا ضرورت پيدا مى كند چون بعثت رسول اكرم (ص) بر همه مردم جهان اعمّ از عرب و عجم و سفيد و سياه و شرقى و غربى بوده است. (1)

فرق تفسير و تأويل

فرق تفسير و تأويل

عده اى از محققان معتقدند كه تفسير عبارت است از: (شرح و گزارش لفظى) كه صرفا محتمل يك وجه باشد. ولى تأويل توجيه لفظى است كه محتمل وجوه و معانى مختلف باشد و موّول لفظ را با استفاده و استمداد از شواهد به يكى از آن وجوه حمل كند. بهرحال در فرق تفسير و تأويل اقوال و نظريات مختلفى وجود دارد كه به ذكر بعضى از آنها مى پردازيم:

1- ابو عبيده و عدّه اى گفته اند: (تفسير و تأويل به يك معنى مى باشد).

2- راغب اصفهانى گفته است: تفسير اعم از تأويل است. تفسير بيشتر در الفاظ بكار مى رود، و تأويل بيشتر در معانى و جمله ها بكار مى رود و اكثرا در كتب الهى انجام مى گيرد و تفسير هم در كتب الهى و هم در كتابهاى ديگر واقع مى شود. (2)

ص: 36


1- - طبقات مفسران شيعه، ج 1.
2- - التفسير و المفسرون، ج 1، به نقل از مفردات راغب.

3- ماتريدى گفته است: تفسير تعيين كردن آن است كه مراد از لفظ همين معنى است و شهادت دادن به اينكه خداوند همان منظور را از آن لفظ داشته، پس اگر دليل قطعى بر آن باشد، صحيح، وگرنه تفسير به رأى است كه از آن نهى شده. (تفسير غير مجاز) و تأويل ترجيح دادن يكى از احتمالات است بدون قطع و شهادت بر خداوند نسبت به آن. (1)

4- ابو طالب ثعلبى گويد: تفسير بيان وضع لفظ است بطور حقيقت يا مجاز، مانند تفسير صراط به طريق راه، و تفسير صيّب، به مطر باران. و تأويل بيان باطن لفظ است كه از اول يعنى بازگشت به عاقبت امر گرفته شده است. بنابر اين تأويل خبر دادن از حقيقت مراد و تفسير خبر دادن از دليل مراد است. زيرا لفظ كاشف از مراد است و كاشف دليل مى باشد. مانند اينكه خداى تعالى فرموده: (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ)، تفسيرش چنين است: مرصاد از (رصد) گرفته شده. رصدته يعنى:

رقبته (آن را زير نظر گرفته و مراقبش بودم) و مرصاد باب مفعال از آن است. و تأويل آن چنين است: هشدار از مسامحه و سهل انگارى نسبت به امر خداوند و بر حذر داشتن از غفلت در آمادگى و مهيّا بودن براى عرضه بر خداوند. و دلائل قطعى مى رساند كه مراد از آيه همين است بر خلاف وضع آن لغت.

5- ابو نصر قشيرى گفته است: (تفسير فقط از پيروى و روايت بدست مى آيد، و تأويل به استنباط انجام مى شود).

6- عده اى گفته اند: (آنچه در كتاب خدا بيان شده، و در احاديث صحيح از سنّت تعيين گشته تفسير ناميده مى شود. زيرا كه معنايش ظاهر و واضح است، و كسى را نشايد كه در آنها اجتهاد يا غير آن بكار برد، بلكه بايد بر همان معنايى كه براى آن وارد شده آن را حمل نمايد و از آن تجاوز نكند؛ و تأويل آن است كه علماى 2.

ص: 37


1- - الاتقان، ج 2.

عامل به معانى كتاب و ماهران در علوم و معارف براى آن استنباط مى نمايند).

7- بعضى گفته اند: فرق اساسى بين تفسير و تأويل آن است كه: (تأويل) مدلول الفاظ قرآن نمى باشد، امّا (تفسير) بر خلاف تأويل، در معانى و مدلولهاى لفظى استعمال مى شود. و باطنى بودن تأويل قرآن را نمى توان وجه تمايز حقيقى بين (تفسير) و (تأويل) دانست زيرا تفسير نيز شامل معانى و مفاهيم باطنى لفظ مى باشد.

علامه طباطبائى قدّس سرّه تأويل را بالاتر از تفسير و تنزيل مى دانند و معظم بودن مرحله تأويل را مستند به آيات قرآن شرح مى دهند. ايشان با توجه به آيات:

(... وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ). (1)

(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ). (2)

(ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ). (3)

فرموده است: قرآن مجيد از حقايق ماورائى و غير مادى سرچشمه مى گيرد و تأويل قرآن كه همان حقايق غير محسوس هستند در قالب بيان لفظى بشرى نمى گنجد، زيرا الفاظ و عبارات بشرى محصول زندگى مادّى اوست و نمى تواند بيانگر حقايق والاى الهى باشد. پس تأويل قرآن آن چيزى است كه آيه بسوى آن بر مى گردد. در مقابل تنزيل كه معنى روشن و تحت اللفظ آيه است. البته با استناد به آيات:

(لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ). (4)9.

ص: 38


1- - زخرف، 4.
2- - واقعه، 80.
3- - آل عمران، 7.
4- - الواقعه، 79.

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ). (1)

و نيز آيه شريفه (تطهير) (2) فقط خدا و رسول خدا و امامان معصوم عليهم السّلام را عالم به تأويل قرآن ميداند. و در نتيجه (تأويل) با (تفسير) تفاوت بسيار خواهد داشت.

ضرورت تفسير قرآن كريم

اشاره

ضرورت تفسير قرآن كريم

تاريخ تفسير مرتبط به ضرورت تفسير قرآن كريم است. زيرا وجوب تفسير سبب تدوين و تفصيل تفاسير گشته است و بطور اختصار به ذكر ادلّه اين ضرورت مى پردازيم:

1- آيات الاحكام قرآن (قانون اساسى همه عصرها)

1- آيات الاحكام قرآن (قانون اساسى همه عصرها)

در حدود پانصد آيه از كلّ آيات قرآن مجيد بيانگر (كلّيات) احكام و قوانين عملى براى انسان است و چون اين كتاب عظيم كاملترين و آخرين شريعت الهى است، احكام آن تا انقراض جهان، امّ القوانين براى ملل اسلامى و پيروان دين محمّدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. و مى دانيم مقررات و قوانين وسيع و مختلفى كه در جامعه ضرورت پيدا مى كند، بايد از متن احكام كلّى قرآن كريم فهميده و شناخته شود. مثلا در قرآن كريم حكم نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و ساير احكام بصورت كلّى بيان گرديده و جزئيات و چگونگى اجراى آن ذكر نگرديده است. و اينجا است كه شناخت جزئيات و نحوه اجراى احكام و تبيين و تفسير قرآن كريم ضرورت پيدا مى كند. بهمين دليل مسلمانان جزئيات احكام را از

ص: 39


1- - جنّ، 26 و 27.
2- - احزاب، 33.

پيامبر اكرم (ص) و نيز از امامان معصوم عليهم السّلام سئوال مى كردند و در عصر غيبت نيز اجتهاد فقهاء جامع الشرايط بر اساس ادله اربعه (كتاب و سنت و عقل و اجماع) در تبيين جزئيات كار ساز است. روايات تفسيرى منقول از پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) در شناخت و تفسير قرآن در ابعاد مختلف بويژه در مورد احكام بيانگر اين واقعيت است.

2- قرآن معجزه جاويد است

2- قرآن معجزه جاويد است

بر اساس آيه شريفه:

(ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ). (1)

محمّد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى او رسول خدا و آخرين پيامبر است و آيات مشابه آن و نيز بر اساس روايات فراوان من جمله روايت (منزله) پيامبر بزرگوار اسلام آخرين فرستاده خداوند است. بنابر اين دين اسلام آخرين دين الهى بوده و تمام انسانهاى اعصار بعد از ظهور اسلام مكلّف به پذيرش آن هستند. و چون تنها دليل و حجّة براى اثبات نبوّت و حقانيّت حضرت ختمى مرتبت، قرآن مجيد است. كه بيّنه الهى و معجزه جاويد است و به همين دليل قرآن مجيد در اثبات معجزه بودنش؛ (تحدّى) فرموده است. و منكران خود و نيز طالبان حق را دعوت به (تفكّر) و تدبّر و شناخت اين مصحف الهى نموده و تمام دانشمندان را براى رفع شكّشان، به مبارزه خوانده است. و بطور مطمئن و روشن تمام جنّ و انس را از آوردن مثل قرآن ناتوان و عاجز دانسته است. با اين توصيفات شناخت قرآن ضرورت پيدا مى كند. حتى براى كسانى كه بخواهند قرآن مجيد را نپذيرند بايد اقامه دليل كنند و براى اين كار ملزم مى باشند قرآنى را نپذيرند كه خوب (شناخته اند)!

ص: 40


1- - الاحزاب، 40.

3- قرآن منبع مطمئن شناخت جهان هستى

3- قرآن منبع مطمئن شناخت جهان هستى

انسان براى شناخت واقعيات و حقايق جهان هستى مى تواند از ابزار شناخت موجود در وجود خويش يعنى (حسّ)، (عقل) و (قلب) استفاده كند. در شناختهاى علمى و تجربى و حسّى از حواس استفاده كند و در شناختهاى عمقى و فلسفى از (عقل) بهره گيرد و در شناخت و دريافت حقايق ماورائى و متعالى و در معرفت شهودى از (قلب) استفاده نمايد.

امّا اين سه ابزار با تمام محسّنات و كاربردهاى قوى كه دارند. داراى قلمرو محدود هستند و چشم اندازشان ناتمام است. به همين دليل تجربه گرايان بخاطر اعتماد بيش از حدّ به شناخت هاى حسّى و تجربى در معرفت (ماوراء طبيعت) و در درك وجودات و عوالم مجرّد به چاه ويل شك و انكار افتاده اند. و حكيمان مغرور به (خرد) نيز در ورود به وادى مقدّس عشق حضرت قدّوس براى چشيدن حلاوت محبت حضرت محبوب پايشان چوبين و بى تمكين است. و عارفان سالك و عاشقان صادق كه در طى طريق معرفت از قلّه بلند (عقل) نيز گذر كرده و با بال (اطاعت) متّكى بر (تزكيه) و (طهارت نفس) خود را به (ديار محبّت) مى رسانند، صدق آيه: (وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا) (ما به شما جز اندكى از دانش نداديم) را به چشم دل مى نگرند! و عجز و ناتوانى خويش را بيشتر مى فهمند و نياز شديد خود را به دريچه اى ديگر براى معرفت هستى احساس مى نمايند! وقتى انسان كامل و سرور كائنات، مهبط وحى الهى و صاحب علم لدنّى، پيامبر عظيم الشأن اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مظهر عصمت و اسوه امت است، با تمام ظرفيت وجودى و صلاحيت علمى و تقوايى كمر همّت به معرفت و عبادت حق بسته بود و آن وجود مقدّس به امر حضرت حق تعالى در شب معراج از عالم

ص: 41

ملك تا ملكوت و از ملكوت تا جبروت اوج گرفت و از آنجا تا (سدرة المنتهى) پيش رفته و به فاصله (قاب قوسين او ادنى) به (قرب حضرت حق تعالى) واصل و نائل شد سرانجام فرياد: ما عرفناك حقّ معرفتك و ما عبدناك حقّ عبادتك سر داد. چه كه ما سوى اللّه (هر چيز و هركس) محدود است و محاط و خداوند وجود نامحدود و محيط و وجود محاط كى بر وجود محيط، محيط مى گردد!! انسان با ظرفيت محدود و وجود عاريتى و هويت تعلّقى و فقر وجودى چگونه قادر است كه به معرفت كامل هستى مطلق نائل آيد؟ كه اين التّراب و ربّ الارباب؟ خاك كجا و خدا كجا؟!! و اينجا است كه قرآن كريم به عنوان يك (منبع شناخت) مطمئن به يارى بشريت در معرفت هستى نور افشانى مى كند و بشر را در شناخت منشأ هستى و بيان اسماء الهى و تفسير اطلاق و لا حدى مبدأ اعلى راهنما مى شود و در درك عالم پس از مرگ و عوالم و نشئات عالى (برزخ) و (قيامت) و بهشت و دوزخ برزخى و صحنه هاى غير قابل تصوّر عالم محشر انسان را يارى مى دهد. و حيات و ممات و حشر و نشر و پاداش و كيفر و سعادت و شقاوت و خلاصه كمالى نهائى و هدف غائى بشر را كه مقام قرب حضرت حق تعالى است روشن مى كند و (رجعت) حقيقت انسان يعنى (نفس مطمئنّه) را بسوى پروردگار و (تقرّب) آن را در مقام والاى (في مقعد صدق عند مليك مقتدر) بيان مى نمايد مقام و منزلتى كه هرگز در عقل و درك انسان نمى گنجد بنابر اين قرآنى وحى نورانى الهى است و نافهميدنى ها را مى فهماند و ناديدنى ها را نشان مى دهد شناختش براى بيرون آن قطعا وجوب و ضرورت دارد.

4- اختلاف لهجه ها و تفاوت انديشه

4- اختلاف لهجه ها و تفاوت انديشه

در ميان مسلمانان عرب زبان در صدر اسلام خود ضرورت معرفت صحيح قرآن را بيان مى دارد چنانكه آورده اند:

الف: ابن عباس گفت نمى دانستم (فاطر السموات) يعنى چه تا اينكه ديدم دو مرد

ص: 42

بيابان نشين (عرب) در مورد چاهى به مخاصمه برخاستند و يكى از آنها گفت (... انا فطرتها) و منظورش اين بود كه من حفر چاه را آغاز كردم. (1) [پس فاطر بودن خداوند به زبان قرآن يعنى خالق بگونه اى كه قبل از خداوند خالقى نبوده و نيست .

ب: آلوسى گفته است: (صحابه با اينكه از نظر فصاحت و شيوايى بيان و درك مفاهيم قرآن به بركت مصاحبت با پيغمبر (ص) داراى موقعيتى شايان توجه بودند، در باره آياتى كه فهمشان از درك مقاصد آنها قاصر بود از بيان پيامبر گرامى (ص) استمداد مى كردند. (2)

تفسير قرآن كريم در عصر نبىّ اكرم (ص)

تفسير قرآن كريم در عصر نبىّ اكرم (ص)

بدون ترديد اوّلين مفسّر آيات قرآن پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. زيرا به گواهى خود قرآن آن حضرت مبين و معلّم اصلى اين كتاب الهى است. چنانكه در اين مورد در اين كتاب عظيم آمده:

(وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ). (3)

ما بر تو قرآن را نازل كرديم تا بر امت آنچه فرستاده شد تبيين كنى باشد كه خرد را بكار بندند.

ادلّه و شواهد فراوان دانشمندان علوم قرآنى، بر اثبات اينكه نخستين مفسّر قرآن كريم پيامبر گرامى اسلام (ص) بوده است، در آثار و كتب خود ثبت نموده اند. چنانكه

ص: 43


1- سيوطى: الاتقان، ج 2.
2- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 35.
3- نحل، آيه 44.

ابو الفتوح رازى (1) و جلال الدين سيوطى (2) و ابن خلدون (3) و طبرسى (4) در آثار خود بيانگر اين واقعيت مى باشند كه؛ در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن مجيد به طرز بسيار ساده كه در خور فهم همگان بود، تفسير مى شد. ولى در برخى آيات، تعابير و الفاظ پيچيده اى بنظر مى رسيد كه زبان شناسان عرب هم درست مفاهيم و مقاصد آنها را دريافت نمى كردند. لذا احساس مى كردند كه اينگونه تعابير و الفاظ نياز به (تفسير) و شرح و توضيح دارد.

ابن خلدون مى گويد: اگر چه قرآن به زبان عربى نزول يافت و سبك و اسلوب بلاغى آن با اين زبان هماهنگ بود و تمام عرب زبانان عصر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معانى، قرآن را در قالب تك واژه ها و جمله بنديهاى آن درك مى كردند، ولى رسول خدا (ص) مطالب مجمل و پيچيده قرآن را تفسير مى فرمود و ناسخ و منسوخ آن را باز مى شناساند (5) و هنگامى كه آيه شريفه (82 انعام) نازل گشت:

(الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ). (6)

آنان كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ستم نيالودند. ايمنى آنها راست، و همانا هدايت شدگان اند.

مردم به پيامبر اكرم (ص) عرض كردند: و ايّنا لم يظلم نفسه؟ كدام يك از ما به خود ظلم نكرده؟ (تا مشمول امن و هدايت باشد؟) رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (ظلم) را تفسير كردند و فرمودند: منظور از ظلم شرك به خداوند است. سپس براى 2.

ص: 44


1- روض الجنان، ج 1.
2- الاتقان، ج 2.
3- مقدمه.
4- مجمع البيان، ج 1.
5- مقدمه العبر، ص 438.
6- انعام، 82.

تأييد اين تفسير، به آيه ديگرى از قرآن كريم استشهاد فرموده كه مى گويد:

(يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ). (1)

اين مطلب را ابو الفتوح رازى (2) و سيوطى (3) نيز ذكر كرده اند. كه از اين حديث و امثال آن چنين استفاده مى شود كه رسول خدا (ص) عملا (روش تفسير آيه به آيه) را پايه گذارى فرموده و آن را به مفسرين بعدى قرآن كريم آموخت.

و نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه در سوره فاتحة الكتاب، (المغضوب عليهم) را به يهود و (الضّالين) را به نصارى تفسير فرموده (4) و ابو الفتوح رازى نيز درباره آن مى نويسد:

(عبد اللّه بن شفيق روايت كرد از بعضى صحابه كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در وادى القرى با جهودان كارزار مى كرد، مردى از اهل يقين گفت: اينان كه اند كه با تو كارزار مى كنند؟ گفت: (المغضوب عليهم). گفت ديگران كه اند؟ و اشارت به ترسايان كرد و گفت: (هم الضّالّون) و اين موافق دو آيه است در حق يهوديان و ترسايان). (5)

اين روايت نمونه اى از ده ها حديث و روايتى است كه منسوب به پيامبر اكرم (ص) مى باشد كه رسول خدا (ص) بسيارى از آيات قرآنى را ضمن آنها تفسير فرموده است. و نيز درباره تاريخ تفسير در عصر نبىّ اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 3.

ص: 45


1- لقمان، 13.
2- روض الجنان، ج 4، ص 224.
3- الاتقان، ج 2، ص 296.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 31.
5- روض الجنان، ج 1، ص 53.

گفته اند (1) خداوند قرآن را به لغت عرب نازل فرموده بر اساس آيه شريفه:

(ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ) (2) هيچ رسولى در ميان قومى نفرستاديم مگر به زبان آن قوم تا بر آنها (معارف و احكام الهى را) بيان كند.

پيامبر گرامى مسئول و عهده دار بيان و تفسير معارف و احكام الهى مى باشند و بهمين دليل اصحاب آن حضرت و ساير افراد كه از شناخت و درك دقائق و بواطن قرآن ناتوان بودند، تشريح و تفسير و بيان آنها را از رسول گرامى مى خواستند و آن حضرت آيات مجمل و متشابه و ناسخ و منسوخ و جزئيات از احكام و دقائق معارف را بيان و تفسير مى فرمودند و امت اسلامى را از منبع فيض الهى متّكى به وحى و عصمت خويش مستفيض و بهره مند مى نمودند.

تفسير قرآن كريم در عصر صحابه

اشاره

تفسير قرآن كريم در عصر صحابه

تفسير قرآن كريم در عصر صحابه كه از نيمه دوّم قرن اوّل هجرى بيشتر قوت داشته جنبه روائى و اثرى داشته و بر اثر و اساس روايات و احاديث و تقرير نبىّ اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است. تفسير صحابه بعلت مأثور بودن به شكل ساده بيان مى گرديد و در حقيقت اين تفسير شاخه اى از (علم الحديث) بوده است.

روائى و منابع و متون اصيل اسلامى مراجعه نمود.

اگر چه بعضى از صحابه در تفسير داراى اجتهاد و روش ويژه خود بودند و بهمين جهت بانى و مؤسس مكاتب تفسيرى شمرده شدند، مانند ابن عباس و ابن مسعود

ص: 46


1- التفسير و المفسرون، ج 1، ص 33.
2- ابراهيم، 4.

امّا اجتهاد و روش خاص آنها در تفسير قرآن هم آهنگ و موافق تفسير و تقرير پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود. بايد دانست كه گروهى از صحابه رسول خدا (ص) در زمان حيات آن حضرت و نيز پس از رحلت آن بزرگوار در تفسير قرآن كريم مشهور بودند كه فريقين بر اين مطلب متفق هستند.

مفسرين مشهور از صحابه پيامبر اكرم (ص):

امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام

امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام

امام على عليه السّلام كه اوّل من آمن و دست پرورده و باب مدينه علم پيامبر عظيم الشأن اسلام بود بعد از پيامبر اكرم (ص) اوّلين و بزرگترين معلّم و مفسّر قرآن كريم است اگر چه برادران اهل سنت على (ع) را بعنوان مفسّر بزرگ قرآن، صحابى و از نزديكان پيامبر گرامى و از خلفاى عادل و آگاه مسلمانان پس از پيامبر مى دانند.

ولى پيروان آن حضرت يعنى شيعه بر اساس مبانى اعتقادى، متكى به آيات قرآنى و روايات متواتر اسلامى آن انسان ماورائى و شخصيت الهى را، غير از مقام تشريع كه به وجود حضرت ختمى مرتبت (ص) پايان يافت، تالى پيامبر دانسته و مشمول وحى تسديدى الهى و صاحب قوّه قدسيه عصمت مى دانند. بهمين دليل آن حضرت در تمام ابعاد وجودى و علمى و تقوائى من جمله مقام تفسيرى با ساير صحابيان بهيچ وجه قابل مقايسه نمى باشد. مطالعه دقيق در زندگى نورانى و آثار درخشان آن حضرت در كتب عامه و خاصه و گاهى گواهى غير مسلمانان اين ادعا را بوضوح اثبات مى كند.

بدون شك انبياء و اولياء الهى بر اساس مقام والاى تقوى و (يقين) و به سبب الهامات و افاضات پروردگار، قادر به (شهود) و رؤيت عوالم عاليه غير مادّى و

ص: 47

(درك) حقايق و (بواطن) امور هستند. كه از ديد حسّى انسان خارج مى باشد.

اين است كه پيامبر گرامى (ص) و امامان معصوم عليهم السّلام به سبب داشتن مقامات الهى (عصمت و علم غيب) آگاه به حقايق آيات تكوين و آيات تشريع (قرآن كريم) هستند. يعنى هم بواطن و (ملكوت) آسمان و زمين و هم (بواطن) قرآن مجيد را درك و دريافت مى كنند و (مشاهده) مى نمايند و آگاهى كامل و تمام به (مراد اللّه) در آيات و (تأويل) آنها دارند. و مى بينيم كه خداوند حقيقت و (ملكوت) آسمان و زمين را به پيامبرش ابراهيم خليل نشان مى دهد.

(كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ). (1)

و به حضرت يوسف صديق (برهان) خويش را (هنگام خطر و اضطرار) مى نماياند.

(... لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ ...). (2)

و نيز پروردگار جهانيان، سرور كائنات و اشرف مخلوقات محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را براى معاينه و (مشاهده آيات الهى) به معراج مى برد كه:

(سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ). (3)

و پس از آنكه چنين مشاهدات و معاينات را پيامبر گرامى انجام داد خداوند فرمود:

(لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى . (4)8.

ص: 48


1- انعام، 75.
2- يوسف، 24.
3- اسراء، 1.
4- نجم، 18.

با توجه به مطالب مذكور مسلم است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه كه مهبط وحى الهى بود (مى شنيد) آنچه را كه ديگران نمى شنيدند و (مى ديد) آنچه را كه ديگران نمى ديدند. كه مقام والاى تفسيرى پيامبر گرامى (ص) هم روشنتر مى شود. و از اين حقيقت در مورد مقام عالى تفسيرى امام على (ع) بهره مى گيريم و اينجا است كه پيامبر درباره مقام والاى الهى و ماورائى على بن ابيطالب عليه السّلام فرمودند:

انّك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى الّا لست بنبيّ. (1)

[اى على بدرستى كه تو مى شنوى آنچه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه را كه من مى بينم.

و نيز به نقل از فريقين در كتب معتبر روائى در مورد امام على عليه السّلام و مقام علمى و الهى آن حضرت آمده:

قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: انا مدينة العلم و عليّ بابها.

قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: عليّ مع القرآن و القرآن مع عليّ. (2)

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه: من كنت مولاه فهذا علي مولاه.

و على عليه السّلام در مورد مقام الهى خود (مرتبه يقين) فرمود:

لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. (3)

اگر همه پرده هاى مادى كنار رود ذره اى به يقين من افزوده نشود.

و همين بيان كافى است كه ريشه (صبر) و (اخلاص) و (زهد) و (صداقت) و (شجاعت) و (ايثار) و (شهادت) آن مظهر حق را دريابيم كه شرح كامل مى طلبد.

و اين است كه اگر مولانا آن عارف و انسان شناس بزرگ اسلامى، على (ع) را در سقيفه نمى بيند او را در (بارگاه خدا) مى نگرد و مى گويد:1.

ص: 49


1- انقلاب و پيامبرى، فارسى.
2- كنز العمال، ج 2، ص 201.
3- ترجمه و تفسير نهج البلاغه، استاد محمّد تقى جعفرى، ج 1.

از على آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزّه از دغل

در غزا بر پهلوانى دست يافت زود شمشيرى برآورد و شتافت

او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبىّ و هر ولىّ

او خدو انداخت بر رويى كه ماه سجده آرد پيش او در سجده گاه

اى على كه جمله عقل و ديده اى شمّه اى واگو از آنچه (ديده اى)!

بازگو اى باز عرض خوش شكار تا چه (ديدى) اين زمان از كردار!

چشم تو ادراك غيب آموخته چشم هاى حاضران بردوخته!

چون تو بابى آن مدينه علم را چون شعاعى آفتاب حلم را

باز باش اى باب رحمت تا ابد بارگاه ماله كفوا احد

و آن حضرت در مورد چشم حقيقت بين و ماورائى خود فرمود:

ما رأيت شيئا الّا رأيت اللّه قبله و معه و بعده. (1)

و امام در خطبه شقشقيه (خطبه 3) در مقام علمى و الهى و سياسى خود فرموده است:

... و انّه ليعلم انّ محلّي منها محلّ القطب من الرّحى او (!) خوب مى دانست كه من در گردش حكومت اسلامى همچون (مدار) سنگهاى آسيايم.

ينحدر عنّي السّيل و لا يرقى اليّ الطّير ...

سيلها و چشمه علم و فضيلت از كوهسار وجودم سرازير است و بال هيچ پروازكننده اى به اوج كمالات من نمى رسد.

و نيز آن حضرت در خطبه اى خطاب به كميل بن زياد فرمود:1.

ص: 50


1- ترجمه و تفسير نهج البلاغه، استاد محمّد تقى جعفرى، ج 1.

... ها انّ هيهنا لعلما جمّا (و اشار بيده الى صدره) لو اصبت له حملة. (1)

اى كميل درون سينه من دانش فراوانى انباشته شده است (با دست اشاره فرمودند به سينه خود) اگر كسانى پيدا مى كردم كه تاب تحمّل آن مى داشتند!!.

جلال الدّين سيوطى آورده:

عن ابى الطّفيل قال: شهدت عليّا يخطب و هو يقول:

سلونى فو اللّه لا تسألوني عن شي ء الّا أخبرتكم و سلونى عن كتاب اللّه فو اللّه ما من آية الّا و انا اعلم أبليل نزلت ام بنهار ام في سهل ام في جبل.

از ابو الطفيل نقل شده كه گفت ديدم على [عليه السّلام سخنرانى مى كند و مى گفت:

(از من بپرسيد، پس بخدا سوگند كه از چيزى از من نپرسيد مگر اينكه به شما خبر دهم و از من درباره كتاب خدا بپرسيد. كه بخدا سوگند هيچ آيه اى نيست مگر اينكه من مى دانم در شب نازل شده يا روز و آيا در دشت فرود آمده يا در كوه؟). (2)

و سيوطى مى نويسد:

عن ابن مسعود قال:

انّ القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الّا و له ظهر و بطن و انّ عليّ بن ابي طالب عنده منه الظاهر و الباطن ... (3)

از ابن مسعود نقل گرديده كه گفت:

همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده و هيچ حرفى از آن نيست مگر اينكه ظاهرى و باطنى دارد و بدرستى كه على بن ابيطالب [عليه السّلام علم و آگاهى به ظاهر و باطن آن دارد.7.

ص: 51


1- خطبه 140، فيض (147 صبحى الصالح)، نهج البلاغه.
2- الاتقان عربى، ج 2، ص 187.
3- الاتقان عربى، ج 2، ص 187.

و نيز ايشان گفته است:

قال علي (ع): و اللّه ما نزلت آية الّا و قد علمت فيم انزلت و اين انزلت انّ ربّي وهب لى قلبا عقولا و لسانا سؤلا. (1)

امام على (ع) فرمود: بخدا سوگند كه هيچ آيه اى نازل نشد مگر اينكه دانسته ام درباره چه؟ و در كجا نازل شد؟ براستى پروردگارم به من دل پرفهم و زبان پرسؤالى بخشيده است! و نيز سيوطى مى نويسد:

قال [ع : و الّذي لا اله غيره ما نزلت آية من كتاب اللّه الّا و انا اعلم فيمن نزلت و اين نزلت و لو اعلم مكان احد اعلم بكتاب اللّه منّى تناله المطايا لأتيته. (2)

امام على (ع) فرمود: به آنانكه جز او خدايى نيست سوگند كه هيچ آيه اى از كتاب خدا فرود نيامد مگر اينكه مى دانم درباره كه و كجا نازل شد. و اگر كسى را بشناسم كه نسبت به كتاب اللّه از من داناتر است و دسترسى به او باشد به نزدش خواهم رفت.

محمد حسين ذهبى مى نويسد:

... كان [علي رضي اللّه عنه بحرا فى العلم و كان قويّ الحجّة، سليم الاستنباط ...

و كان ذا عقل قضائى ناضج و بصيرة نافذة الى بواطن الامور.

على رضى اللّه عنه دريايى در دانش بود و استدلال قوى و محكم داشت و داراى استنباط درست و قطعى بود و صاحب عقلى كامل و پخته و داورانه بود و چشم و ديدى تيز و نافذ به حقايق و ماوراء امور داشت!!. (3)

و نيز ايشان درباره آن حضرت گفته است:9.

ص: 52


1- همان مدرك.
2- الاتقان عربى، ج 2، ص 187.
3- التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.

مكانته في التفسير: جمع علي رضي اللّه عنه الى مهارته في القضاء و الفتوى، علمه بكتاب اللّه و فهمه لأسراره و خفيّ معانيه، فكان اعلم الصحابة بمواقع التنزيل و معرفة التأويل.

مقام على (ع) در تفسير: گرد آمد در على (ع) مهارت در قضاوت و مرجعيت و فتوى.

دانش او به كتاب خدا و فهم و درك او در مورد اسرار و رموز قرآن و شناخت مفاهيم و معانى پنهان از چشمها و علمها. پس او آگاهترين صحابه در مورد تنزيل و شناخت (تأويل) قرآن كريم بود! (1) و نيز ذهبى مى نويسد:

و اخرج أبو نعيم في الحلية عن ابن مسعود قال:

انّ القرآن انزل على سبعة احرف ما منها الّا و له ظهر و بطن و انّ عليّ بن أبي طالب عنده منه الظاهر و الباطن. (2)

شيخ محمّد عبده در شرح نهج البلاغه مى نويسد:

... و احيانا كنت اشهد انّ عقلا نورانيا. (3)

... [در مطالعه نهج البلاغه عقل و خردى الهى و نورانى را مشاهده مى كردم!.

و نيز ايشان در همان كتاب مى نويسد:

و ليس في اهل هذه اللّغة الّا قائل بانّ كلام الامام علي بن ابي طالب هو اشرف الكلام و ابلغه بعد كلام اللّه تعالى و كلام نبيّه. (4)

جرج جرداق مسيحى درباره على عليه السّلام چنين مى نويسد:ك.

ص: 53


1- همان مدرك.
2- التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.
3- شرح نهج البلاغه عبده، ص 12.
4- همان مدرك.

ماذا عليك يا دنيا لو شحذت قواك فأعطيت فى كلّ زمن عليّا بعقله و قلبه و لسانه و ذي فقاره ... (1)

اى دنيا چه مى شد اگر همه نيروهايت را بكار مى گرفتى و در هر زمان و عصر شخصيتى چون على (ع) با آن عقلش و با آن قلبش و با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به ما مى بخشيدى! و شبلى شميّل مادّى مى نويسد:

الامام علي بن أبي طالب عظيم العظما نسخة مفردة ... (2)

امام على بزرگ بزرگان است. او يك نسخه منحصر بفرد در جهان مى باشد ...

ابن عطيه از محققان قرن ششم (از اهل سنت) مى نويسد:

(گروه بسيارى از پيشينيان قرآن را تفسير كرده اند. امّا (صدر المفسرين) كه تفسير او مورد تأييد تمام صحابه بوده است. على بن ابيطالب [عليه السّلام مى باشد. و پس از او؛ ابن عباس قرار دارد كه عمرى را در تفسير قرآن مصروف داشته و آن را به كمال رسانيد. (3)

سيوطى مى نويسد: (از ابى بكر، جز آثار اندكى در تفسير به ياد ندارم و اين آثار از شمار ده تجاوز نمى كند. ولى درباره امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام چنين مى نگارد: امّا عليّ فروي عنه الكثير. و نيز راجع به خلفاء ديگر اينگونه يادآور مى شود:

امّا الخلفاء فاكثر من روي عنه منهم عليّ بن أبي طالب. (4)

اعلميّت على عليه السّلام مورد گواهى مفسران بزرگ عصر تابعين نيز بوده است.2.

ص: 54


1- ترجمه و تفسير نهج البلاغه، استاد جعفرى، ج 1.
2- همان مدرك.
3- ابن عطيه: مقدمة الجامع المحرر، ص 363 (بنقل از سه مقاله دكتر حجتى)؛ و مقدمتان في علوم القرآن، ص 263.
4- سيوطى: الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 318- زرقانى: مناهل العرفان، ج 1، ص 482.

در اين مورد، از عطاء بن ابى رياح مى پرسند:

اكان فى اصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اعلم من عليّ عليه السّلام؟

آيا در ميان اصحاب پيامبر (ص) عالمتر از على عليه السّلام بوده است؟

در پاسخ مى گويد:

لا و اللّه لا اعلمه. (1)

نه، به خدا سوگند عالمتر از او، كسى را نمى شناسم.

لذا اگر در تفسير قرآن و يا درباره مسائلى كه مربوط به امر دين يا دنياى مردم بوده رأى على عليه السّلام به دست مى آمد، به هيچ وجه از آن عدول نمى كردند. سعيد بن جبير كه خود يكى از مفسران معروف عصر تابعين است گفته است:

اذا ثبت لنا الشّي ء عن عليّ لم نعدل عنه الى غيره. (2)

وقتى چيزى از على عليه السّلام براى ما محرز مى شد از آن عدول نمى كرديم.

بهمين جهت اعلميّت على بن ابيطالب به اسباب نزول و تفسير و تأويل قرآن و مسائل و موضوعات ديگر نزد علماى عام نيز محرز و مسلّم است لذا آن حضرت (ع) به (كلام اللّه النّاطق) ملقب گرديد. (3) و اين است كه يكى از مصادر مهم بلكه مهمترين مصدر و منبع تفسيرى ابن عباس وجود مقدّس على عليه السّلام است كه در اين باره گفته است: (من هر چه از تفسير قرآن آموخته ام از على بن ابيطالب است) (4) و آراء تفسيرى امام على (ع) در تفسير و بيانات ابن عباس منعكس مى باشد. (5)

مسلّما قلم از تقرير مقام والا و ماورائى آن بزرگوار در تفسير و تبيين آيات قرآنى،7.

ص: 55


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.
2- ذهبى: همان مدرك.
3- گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 331 (به نقل از سه مقاله دكتر حجتى).
4- سيوطى: مقدمتان فى علوم القرآن، ص 14.
5- تاريخ تفسير و نحو، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 27.

عاجز و ناتوان است. و فقط براى آشنائى نسبى در اين مورد مى توان به تفاسير معتبر روائى و منابع و متون اصيل اسلامى مراجعه نمود.

1- عبد اللّه بن عباس (م 68 ه ق)

1- عبد اللّه بن عباس (م 68 ه ق)

عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب پسر عمّ پيامبر اسلام (ص) و نياى بزرگ خاندان بنى عباس است. محققان و مورخان على رغم سنّ كم ابن عباس به هنگام وفات پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه سيزده ساله بود وى را از اصحاب او بشمار آورده اند. (1) و نوشته اند كه:

او از كودكى و به ويژه، وقتى كه به سن تميز و تشخيص رسيد، همواره ملازم پيامبر اكرم (ص) بوده و اسرار فراوانى از مسائل نبوّت و رسالت آن حضرت را از نزديك مشاهده نموده، و بدانها آگاهى يافته بود. (2)

اكثر محققان اسلامى، ابن عباس را شاگرد امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام و از خواصّ تلاميذ او معرفى كرده اند (3) چون اعجوبه اى در تفسير مانند ابن عباس بايد نزد على عليه السّلام تعليم يافته باشد.

شاگردى ابن عباس در تفسير قرآن كريم نزد على بن ابيطالب عليه السلام مطلبى است كه خود ابن عباس بارها بدان تصريح و يا اشاره كرده است چنانكه گفته است:

ما اخذت من تفسير القرآن فعن عليّ بن أبي طالب. (4)

آنچه از تفسير قرآن دريافت نمودم از على بن ابيطالب (ع) است.

ص: 56


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 65.
2- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 318.
3- محدّث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 154.
4- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.

شهرت چشم گير ابن عباس بخصوص در تفسير قرآن كريم چنان عميق و گسترده بود كه غالبا ذوق سرشار او در كشف رموز قرآنى معترف بوده اند. مى دانيم كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره ابن عباس دعا كرد و فرمود:

اللّهمّ علّمه الحكمة (1) و نيز درباره او فرمود:

اللّهمّ فقّهه في الدّين و علّمه التأويل. (2)

و نوشته اند: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابن عباس را در آغوش گرفت و درباره اش فرمود:

اللّهمّ فقّهه في الدّين و انتشر منه. (3)

ابن عباس در طول (تاريخ تفسير) به القاب مختلفى شهرت يافته است، مانند:

ترجمان القرآن، فارس القرآن، حبر الامّة، بحر الامّة، رئيس المفسّرين، شيخ المفسّرين. (4)

امام على بن ابيطالب عليه السّلام تفسير ابن عباس را ستوده و مردم را به گرفتن و آموختن آن از ابن عباس تشويق مى كرد. و درباره او فرمود:

ابن عبّاس كانّما ينظر الى الغيب من ستر رقيق. (5)

گويا، ابن عباس به مسائل نهانى و غيب از وراى پوشش نازكى مى نگرد!9.

ص: 57


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 67.
2- همان مدرك.
3- محدث قمى: سفينة البحار، ج 2 ص 154.
4- مراغى، مقدمة التفسير.
5- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 319.
2- عبد اللّه بن مسعود (م 32 ه ق)

2- عبد اللّه بن مسعود (م 32 ه ق)

ابن مسعود از نظر كثرت احاديث تفسيرى نفر بعد از ابن عباس است. او حافظ قرآن بوده و از اين نظر مورد توجه و عنايت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است. نوشته: پيغمبر گرامى اسلام (ص) دوست مى داشت تلاوت قرآن كريم را از زبان او استماع نمايد (1) و محققان ايشان را از جمله دوازده نفرى مى دانند كه در زمان صحابه به دوستى خاندان رسالت معروف بوده است. آگاهى ابن مسعود در قراءت و تفسير قرآن و نيز وسعت و گسترش اطلاع او در اين زمينه ها مورد تأييد محققان و مفسران اسلامى است. ابن مسعود را مى توان پايه گذار مكتب تفسير كوفى دانست، زيرا مفسران كوفه در زمان تابعين از تفسير او پيروى مى كردند.

3- ابيّ بن كعب (م 19 بين 32 ه ق)

3- ابيّ بن كعب (م 19 بين 32 ه ق)

ابن كعب نخستين كاتب وحى بوده و از مفسرين بنام و مشهور عصر صحابه بشمار مى آيد. وى از احبار يهود بود كه مسلمان شد و بهمين جهت به اسرار كتب كهن نيز واقف بود. گويند او داراى نسخه بزرگى در تفسير است، كه بعضى از علما از آن تفسير در كتب خويش آورده اند.

4- زيد بن ثابت ضحّاك انصارى (م 45 ه ق)

4- زيد بن ثابت ضحّاك انصارى (م 45 ه ق)

وى از كتّاب وحى و از بزرگان بود و به كنيه (ابو خارجه) معروف است و بيشتر شهرت او در كتابت وحى و قرائت و نيز مقام على بوده است. زيد در مدينه در امور قضائى و فتوى و قرائت و فرائض سرآمد ديگران بود. و اوست كه با تشويق عمرو به

ص: 58


1- محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 137.

دستور ابى بكر پس از جنگ يمامه به جمع آورى و تدوين قرآن كريم پرداخت و عثمان نيز مردم را به قرائت زيد متّحد ساخت.

ابن عباس با وجود جلالت قدر و وسعت دانش، براى كسب علم به خانه زيد مى رفت و مى گفت: (به نزد علم بايد رفت، چه علم نزد كسى نمى آيد).

5- جابر بن عبد اللّه انصارى (م 74 ه ق)

5- جابر بن عبد اللّه انصارى (م 74 ه ق)

جابر بن عبد اللّه انصارى از مفسران معروف عصر صحابه است (1) و ابى الخير در كتاب طبقات المفسرين وى را از مفسران طبقه اول بشمار آورده است. جابر در هيجده غزوه همراه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و در جنگ صفين نيز جزء ياران على بن ابيطالب عليه السّلام بود او تا زمان امام محمد باقر عليه السّلام، زنده ماند و سلام پيامبر اكرم، صلوات اللّه عليه را به آن حضرت رساند.

عطيّه از مفسران معروف و بنام تابعين، از ملازمان جابر بوده و طبق روايت خود عطيه اين شخصيت بزرگ و مفسر بنام باهم به زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السّلام سفر كردند. جابر يكى از برجستگان حفّاظ حديث و سنن بوده و در كتب رجال شيعى از بزرگان شيعه و از ثقات محدّثين، معرّفى گرديده است (2) وى در سن 94 سالگى از دنيا رفته است. (3)

مشخصات تفسير در عهد صحابه

مشخصات تفسير در عهد صحابه

1- در اين مرحله همه قرآن تفسير نشده بلكه بخشى از آن كه داراى پيچيدگى

ص: 59


1- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 323.
2- محدث قمى: سفينة البحار، ج 1، ص 140.
3- أسد الغابه، جلد اول، ص 258 (نقل از روشهاى تفسيرى عميد زنجانى).

بوده مورد تفسير قرار گرفته است و هر چه از زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دورتر شده اند بر اساس سؤالات شيعه گسترش يافته است.

2- كم بودن اختلاف ميان تفسير صحابيان.

3- صحابه بمعناى اجمالى آيات اكتفا مى كردند و در زمان صحابه قرآن ساده تفسير مى شد.

4- اقتصار بر توضيح معانى لغوى و احيانا ياد كردن سبب نزول آيه.

5- گاهى از قرآن مجيد استنباط فقهى شده است.

6- در عهد صحابيان تفسير بصورت مدون در نيامده است اگر چه بعضى از صحابيان پاره اى از تفاسير را در مصاحف خود گنجانده اند. و همين كار سبب شده كه بعد از ايشان گمان كنند آن تفسير مدرّج از متن قرآن است.

7- در اين مرحله تفسير بخشى از حديث بود و شكل منظمى نداشت.

8- در عهد صحابه بواسطه اطمينان كاملى كه در ميان بود براى سند، تحقيقى انجام نمى گرفت، امّا گاهى به شهادت گواه استناد مى شد.

9- در تفسير صحابه هيچ تفسيرى درباره آراء و عقايد مختلف اصول مذاهب نمى توان يافت مگر در مسئله خلافت و جانشينى پيغمبر اكرم (ص) كه از افرادى مانند امير المؤمنين على عليه السّلام و ابوذر و عمّار نقل شده است. استناد به قرآن براى عقايد مذهبى بعد از صحابيان پيدا شده است.

10- در مكتب تفسيرى صحابيان روش صحيح، تفسير قرآن به قرآن، مشاهده مى گردد.

ص: 60

منابع صحابيان در تفسير قرآن كريم

1- قرآن كريم

1- قرآن كريم

اولين مصدر و منبع تفسيرى در عصر صحابه (قرآن كريم) مى باشد. زيرا مسلم است كه قرآن مجيد خود راهنما و هادى بشر بوده و نور و روشنائى است چنانكه فرموده است:

(إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ...). (1)

(بدرستى اين قرآن بسوى آيينى كه بهتر از هر آيين ديگر جهانى، بشريت را اداره مى كند راه نمائى مى كند).

و نيز قرآن مجيد بيانگر و روشنگر هر چيزى است:

(وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ). (2)

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

و انّ القرآن لم ينزل ليكذب بعضه بعضا و لكن نزل يصدّق بعضه بعضا ... (3)

بدرستى قرآن نازل نشده براى اينكه برخى از آن برخى ديگر را تكذيب كند ولى نازل شده كه برخى از آن برخى ديگر را تصديق نمايد ...

اين بيان پيامبر (ص) تفسير قرآن با قرآن را تأييد مى كند.

امام على عليه السّلام فرمود:

ص: 61


1- اسراء، 9.
2- نحل، 89.
3- الدر المنثور، ج 2، ص 8.

يشهد بعضه بعضا و ينطق بعضه بعضا. (1)

شهادت مى دهد برخى از قرآن بر برخى ديگر و بيان مى كند برخى از آن برخى ديگر را.

مفسرين صحابه با توجه به آيات روشن و صريح خود قرآن و با توجه به بيان پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نيز گفتار گهربار امير المؤمنين و صدر المفسرين على عليه السّلام روش تفسير قرآن با قرآن را مورد توجه و عمل قرار دادند. آنها موضوعات مكرر را در قرآن جمع آورى نموده و آيات را با هم مقابله مى كردند تا آيات مجمل را تبيين كنند. مثلا داستان حضرت آدم و هبوط او از بهشت و نيز داستان حضرت موسى عليه السّلام و مبارزه او با فرعون را كه در بعضى از سوره ها موجز و مختصر و در بعضى از سوره ها مشروح و مطوّل آمده، جمع نموده و با يكديگر مربوط ساخته و تفسير مى كردند. و نيز در مورد داستان خلقت حضرت آدم كه بصورتهاى مختلف بيان شده (خلقت از تراب- حماء مسنون- صلصال و ...)

آنها را مرتبط و تفسير مى كردند.

2- منبع دوم: سنّت
اشاره

2- منبع دوم: سنّت

دوّمين منبع و مصدر تفسيرى در عصر صحابه (سنّت) است و سنت عبارت است از گفتار و كردار و تقرير پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از نظر شيعه گفتار و كردار و تقرير اوصياء پيامبر گرامى كه ائمه اطهار عليهم السّلام هستند نيز سنّت محسوب مى شود.

در قرآن مجيد در مورد تبعيت مطلق از پيامبر اكرم (ص) و در مرجعيت آن حضرت در مسائل و غوامض شريعت خداوند فرموده است:

ص: 62


1- نهج البلاغه، خطبه 131.

(ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا). (1)

(آنچه را پيغمبر براى شما آورد يعنى امر كرد بگيريد و بپذيريد و آنچه از آن نهى كرد خوددارى كنيد).

و نيز خداوند فرمود:

(وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً). (2)

براى هيچ مرد و زن مؤمن در كارى كه خدا و رسول حكم كنند اختيارى نيست و هر كس نافرمانى خدا و رسول كند دانسته به گمراهى سختى افتاده است.

در عصر صحابه پيامبر مكرّم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكى از مصادر مهم و اصلى تفسير قرآن كريم بود و هرگاه صحابه در تفسير قرآن اشكال پيدا مى كردند به آن حضرت مراجعه مى نمودند و در تبيين آيات از آن حضرت استمداد مى كردند. و پيامبر اكرم نيز كه از طرف پروردگار مأمور تبيين آيات قرآن كريم بودند، بدليل آيه شريفه:

(وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ). (3)

و فرو فرستاديم به تو ذكر- قرآن- را براى اينكه (بيان و روشن كنى) آنچه را به مردم نازل شده براى آنها.

به تفسير و تبيين آيات مى پرداختند. بيان آيات مجمل و توضيح مشكلات و شرح و تفصيل كليات احكام از قرآن مانند وقت نمازهاى پنجگانه و عدد ركعت هاى آنها و كيفيت نماز را پيامبر (ص) بر عهده داشت و نيز بيان مقدار زكاة و چگونه اخذ نمودن و محل مصرف آنها و انواع زكاة و مناسك و احكام حج و بيان آيات ناسخ و منسوخ و4.

ص: 63


1- حشر، 7.
2- احزاب، 36.
3- نحل، 44.

ديگر مسائل از قرآن كريم را آن حضرت مى فرمودند. چنانكه فرمودند:

صلّوا كما رأيتمونى اصلّى.

و فرمود:

خذوا عنّى مناسككم. (1)

تذكر:

تذكر:

آنچه مسلّم است در تفسير و تبيين قرآن كريم آنچه را كه اهل زبان عرب مى فهميدند و فهم مسائلى كه بستگى به دانستن لغت و آگاهى از اسلوب و ادبيات عرب داشته نياز به تفسير پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نداشته است. مانند:

(إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى . (2)

بلكه آنچه از مسائل و مواردى كه علم به آن مختص خداوند و (راسخين در علم) بوده و فهمش محتاج به تفسير و تبيين پيامبر گرامى (ص) و ائمه اطهار عليهم السّلام بوده، سبب گرديده تا شخص پيامبر گرامى (ص) يا بهتر بگوئيم (سنّت پيامبر (ص)) و نيز (سنّت ائمه (ع)) از مصادر تفسيرى، حتّى در عصر صحابه بوده باشد.

3- مصدر سوّم: امير المؤمنين على عليه السّلام

3- مصدر سوّم: امير المؤمنين على عليه السّلام

بدون ترديد بعد از مرتبه والاى تفسير پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صحابيان در تفسير قرآن كريم در مكتب پرفيض على عليه السّلام بهره مى بردند و آن حضرت از مصادر تفسيرى آنها بشمار مى آمد و مرجع بيان آيات بود. على (ع) فاتح قلّه بلند (ايقان) در مراتب (ايمان)، آگاه به (بواطن و اسرار) آيات و اعلم به (تأويل) و

ص: 64


1- التفسير و المفسرون، ج 1، ص 55.
2- نحل، 90.

(تنزيل) قرآن كريم پس از رسول خدا (ص) و باب مدينه علم نبى (ص)، باب رحمت بارگاه وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، آن كس كه ترجمان القرآن و شيخ و رئيس المفسرين يعنى (ابن عباس) سرسپرده مكتبش بود و در تفسير قرآن افتخار شاگرديش را داشت و به قول ابن عطيه دانشمند علوم قرآنى از اهل سنّت: (صدر المفسرين بود) قطعا از مصادر و منابع مصفّى و سرچشمه زلال، در تفسير قرآن كريم در عهد صحابيان بوده است (كه پيوسته و همواره خواهد بود). و حديث شريف (ثقلين) عدم افتراق هميشگى و ابدى آن حضرت با كتاب خدا را اثبات مى كند.

4- مصدر چهارم: اجتهاد و استنباط

4- مصدر چهارم: اجتهاد و استنباط

صحابه بغير از مصادر مذكور خود با تمسّك به ادوات: (شناخت لغت و رموز آن، شناخت رسوم و عادات عرب، آگاهى از احوال يهود و نصارى در جزيرة العرب در هنگام نزول قرآن، و پرورش درك و فهم و ...)، با روش تفسير (قرآن با قرآن) به اجتهاد و استنباط مفاهيم و حقايق قرآن مجيد مى پرداختند كه اين استنباطات با تفسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تفسير امام على عليه السّلام هيچ منافات و مغايرتى نداشت. (1)

5- اخبار اهل كتاب

5- اخبار اهل كتاب

علت استفاده از اخبار اهل كتاب در تفسير قرآن اين بوده كه قرآن، مانند تورات، بسيارى از قضايا و تاريخ انبياء و امتهاى پيشين را نقل نموده است همچنين موارد مشابه و مشتركى بين قرآن و انجيل، مانند تاريخ ولادت حضرت عيسى (ع) وجود دارد.

ص: 65


1- ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 57.

اسلوب خاص قرآن در نقل و بازگوئى تاريخ گذشته اين است كه كمتر به جزئيات مى پردازد و در هر مورد تنها به ذكر بخشهائى كه با هدف و مقصود كلام ارتباط دارد، بسنده مى كند. و چون همواره سعى بر آن است كه حوادث تاريخى، به صورت منظم و كامل شناخته شده، نكات مبهم در آنها وجود نداشته باشند، لذا بسيارى از اصحاب، جهت تكميل معلومات خود در زمينه حوادث تاريخى ذكر شده در قرآن كريم، به اهل كتاب و آنان كه تازه به اسلام گرويده بودند مانند عبد اللّه بن سلام و كعب الاحبار مراجعه مى كردند، بديهى است اين مراجعه تنها در مواردى انجام مى گرفته كه دست آنان از سخنان و بيانات پيامبر اكرم (ص) كوتاه بوده است و با توجه به وقوع تحريف در تورات و انجيل و پديد آمدن مطالب جعلى در اخبار يهوديان و مسيحيان مى توان به خطر بزرگى كه از اين طريق تفسير قرآن و به تبع آن دين اسلام را تهديد مى كرد پى برد به طورى كه بنابر روايتى پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

لا تصدّقوا أهل الكتاب و لا تكذّبوهم و قولوا آمنّا باللّه و ما أنزل الينا. (1)

اهل كتاب را نه تصديق كنيد و نه تكذيب و- بلكه- بگوييد به خداى يكتا و آنچه بر ما نازل شده است ايمان آورديم.

6- اشعار و ادبيات جاهليت عرب

6- اشعار و ادبيات جاهليت عرب

خليفه دوّم تأكيد داشت كه در فهم قرآن به اشعار عرب، مراجعه شود، ذهبى نقل مى كند كه: [خليفه دوّم مى گفت:] عليكم بديوانكم لا تضلّوا. قالوا: و ما ديواننا؟ قال: شعر الجاهليّة فانّ فيه تفسير كتابكم و معاني كلامكم.

ص: 66


1- صحيح بخارى، ج 6، ص 25، باب التفسير.

[خليفه دوّم مى گفت:] ديوان خود را حفظ كنيد تا گمراه نشويد، [اطرافيان گفتند: ديوان ما چيست؟ گفت: شعر جاهليت، زيرا تفسير كتاب شما و معانى گفتارتان در آن موجود است. (1)

ابن عباس نيز در پاسخ بسيارى از سؤالات مربوط به قرآن به اشعار عربى استناد مى نمود اين نكته را مى توان در جوابهاى او به سؤالات نافع ابن ازرق به خوبى مشاهده نمود او (نافع بن ازرق) ابن عباس را چنين توصيف مى كند كه:

هذا الّذي يجترى ء على تفسير القرآن بما لا علم له به.

اين (ابن عباس) كسى است كه قرآن را بر اساس مطالبى كه به آنها علم و آگاهى ندارد، با جرأت و اطمينان بسيار، تفسير مى كند.

هنگامى كه نافع درباره تفسير قرآن از او سؤال مى كند، به گونه اى مطالب را مطرح مى كند كه ابن عباس به ناچار، گفته هاى خود را به موارد مشابهى (شواهدى) از كلام عرب استناد دهد سپس شروع به پرسش مى كند نخست، درباره كلمه (عزين) در آيه (عن اليمين و عن الشّمال عزين) سؤال مى كند: ابن عباس در پاسخ مى گويد: العزون حلق الرفاق: عزون به معناى گروه دوستان زياد است.

نافع مى پرسد آيا مردم عرب نيز اين كلمه را به همين معنى استعمال مى كنند؟

(آيا براى اين معنا شاهدى از كلام عرب دارى؟) ابن عباس در پاسخ مى گويد: آرى مگر شعر عبيد بن ابرص را نشنيده اى كه گفته است:

فجاؤوا يهرعون اليه حتّى يكونوا حول منبره عزينا

(2) يعنى: (پس آمدند در حالى كه به سوى او مى شتافتند تا آنكه چون دوستان گرد جايگاهش حلقه زنند).0.

ص: 67


1- التفسير و المفسرون، ج 1، ص 74.
2- اتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 120.

و به همين ترتيب، سؤال و جواب بين ابن عباس و نافع بن ازرق، تا دويست مورد ادامه پيدا مى كند كه سيوطى تمام آنها را، به طور كامل، ذكر كرده است.

برخى ابن عباس را بخاطر تبحرش در استناد به لغات اشعار جاهليت، مبتكر اسلوب لغوى در تفسير قرآن دانسته اند. طبرى از وى نقل مى كند كه مى گفت: هرگاه مطلبى از قرآن را نفهميديد، به اشعار مراجعه كنيد، زيرا اشعار به زبان عربى است. (1)

نيشابورى، صاحب تفسير معروف، در مقدمه تفسير خود، اين شيوه را مورد نقد قرار داده مى گويد:

با اين اسلوب در حقيقت ما شعر را اصل قرار داده ايم و قرآن را به عنوان فرعى بر آن بررسى نموده ايم. (2) (3)

تفسير در عصر تابعين

اشاره

تفسير در عصر تابعين

بطور مسلّم در عصر صحابه به دليل آنكه زمينه ها و ضوابط علمى و كلامى و فلسفى و عرفانى هنوز مدون نگشته بود، قرآن مجيد بر اساس اين زمينه ها تفسير نمى گشت، و بجز خود قرآن كتاب ديگرى تدوين نشده بود. در دوره تابعين (قرن دوّم يا اواخر قرن اوّل- انقراض بنى اميه) احاديث تفسيرى از كل احاديث منفصل و مستقل گرديده و در ابواب خاص تدوين شد و در اين مورد عده اى از علما بودند كه براى جمع آورى احاديث و روايات به شهرها مسافرت مى كردند و با تلاش و تفحّص احاديث را گرد مى آوردند. كه بعضى از آنها عبارتند از:

ص: 68


1- همان مدرك، ص 119 و تفسير طبرى، ج 17، ص 129.
2- تفسير نيشابورى، ج 1، ص 6.
3- اقتباس از مبانى و روشهاى تفسير قرآن.

يزيد بن هارون السّلمى (م 117 ه ق) شعبة بن الحجاج (م 160 ه ق) وكيع بن الجراح (م 197 ه ق) سفيان بن عيينه (م 198 ه ق) روع بن عبادة البصرى (م 205 ه ق) عبد الرّزاق بن همّام (م 211 ه ق) آدم بن ابى اياس (م 220 ه ق) عبد بن حميد (م 249 ه ق) اين افراد همگى از گردآورندگان و پيشوايان حديث بودند كه احاديث تفسيرى را نيز تماما جمع آورى، نمودند و آن را بصورت ابواب درآوردند. (1)

قدم مهم ديگرى كه بعدا برداشته شد اين بود كه پس از جمع آورى احاديث و روايات و جدا شدن احاديث تفسيرى از كل روايات، هر آيه اى از قرآن مجيد بر حسب اين روايات تفسير مى شد و به ترتيب تفسير قرآن مرتّب مى گشت و اين كار بدست عده اى از علما به انجام و به اتمام رسيد من جمله:

ابن ماجه (م 273 ه ق) ابن جرير طبرى (م 310 ه ق) ابوبكر بن منذر نيشابورى (م 318 ه ق) ابن ابى حاتم (م 327 ه ق) ابو الشّيخ بن حيّان (م 369 ه ق) الحاكم (م 405 ه ق) ابوبكر بن مردويه (م 410 ه ق)1.

ص: 69


1- محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 141.

خلاصه آنكه در عصر تابعين تفسير قرآن كريم در سه گام بزرگ و تدريجى پيشرفت نموده و تدوين شده است:

گام اوّل: نقل احاديث تفسيرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از صحابه و تابعين.

گام دوّم: جمع آورى و مبوّب شدن احاديث و روايات تفسيرى.

گام سوّم: مستقل شدن روايات تفسيرى و (مدوّن) شدن تفسير قرآن كريم. (1)

و نيز پيدايش مكتب هاى تفسيرى در عصر تابعين است كه اين مكاتب و طبقات از نظر مشايخ و استادان تفسير مشخص و ممتاز مى شدند و بر حسب شهرهاى مهمّ اسلامى نامگذارى شده بودند. مانند: مفسران مكّه، مفسّران مدينه، مفسران عراق (بصره و كوفه).

مفسّران معروف مكّه در دوره تابعين

اشاره

مفسّران معروف مكّه در دوره تابعين

در اين دوره، چون اغلب مفسّران مكّه از شاگردان ابن عباس بودند. از روش او در تفسير پيروى مى كردند. و گزارشهاى او را درباره آيات قرآنى نقل مى نمودند. در اين ميان مفسّران چند تن بيش از ديگران در تفسير قرآن مشهور بودند كه عبارتند از:

سعيد بن جبير، مجاهد بن جبر مكّى، عكرمه، عطاء بن ابى رباح، طاووس بن كيسان يمانى و جز آنها.

1- سعيد بن جبير (م 95 ه ق)

1- سعيد بن جبير (م 95 ه ق)

او تفسير قرآن را از ابن عباس اخذ كرده است، بنابراين روايات تفسيرى او مستند

ص: 70


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 141.

به ابن عباس است (1) مفسران از وى با تجليل خاصى ياد كرده اند بصورتى كه وى را در ميان مفسّران دوره تابعين، برجسته و ممتاز مى سازد.

سفيان ثورى گفته است: تفسير را از چهار تن بياموزيد: سعيد بن جبير، مجاهد، عكرمه و ضحّاك (2) در اين بيان سفيان، سعيد بن جبير در رأس ساير مفسّران قرآن كريم قرار دارد. با اينكه: سعيد بن جبير از مفسران شيعى است- و بهمين جهت با حجاج بن يوسف درگير شد و با او مناظراتى داشت و بخاطر تشيع و وفادارى نسبت به آن با شكنجه سختى به شهادت رسيد (3) در عين حال محققان فريقين يعنى دانشمندان سنى و شيعه- دانشمندانى كه در امر جرح و تعديل روات صاحب نظر هستند وى را ستوده اند.

وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح ستّه اهل سنت و كتب اربعه شيعى مى باشد. (4) ابن عباس نيز وى را بعنوان مطمئن ترين حجّت و سند دينى توثيق كرده است. (5) سعيد بن جبير سخت از تفسير به رأى بيمناك بود و از آن بشدت خوددارى مى كرد كه منشأ اين خوددارى از تفسير، تقوى و زهد و پارسائى او بوده است. بارى نام سعيد بن جبير در كتب تفسير قرآن، جاى وسيع و مقام ارجمندى را براى خود باز كرده و بيان تفسيرى وى بسيار مورد استفاده مى باشد.

2- مجاهد بن جبر مكّى (21- 104 ه)

2- مجاهد بن جبر مكّى (21- 104 ه)

مجاهد، مكنّى به (ابو الحجاج) از موثق ترين اصحاب و از شاگردان ابن عباس

ص: 71


1- ابن خلكان: وفيات الاعيان، ج 1، ص 363.
2- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 323.
3- حسن صدر- تأسيس الشيعه، ص 324.
4- محمد باقر حجتى: تاريخ تفسير و نحو، ص 44.
5- گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 291.

بشمار مى آيد. (1) روايات تفسيرى مجاهد به نقل از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام و ابن عباس مى باشد. گروهى از محققان اهل سنت از قبيل شافعى و بخارى به تفسير او اعتماد كرده اند و عده اى نيز يادآور شده اند كه او صحيح ترين وجوه در شرح و گزارش آيات قرآنى مى باشد. مجاهد در تفسير قرآن داراى حرّيت و جسارت بيشترى از ديگران بوده است. به اين معنى كه در مورد برخى از آيات قرآنى معتقد به تشبيه و تمثيل بوده و قرآن كريم را احيانا بگونه اى تفسير نمود كه مناسب و موافق مفاهيم ظاهرى الفاظ و تعابير قرآنى نبوده است.

خط مشى مجاهد و روش ويژه او در تفسير كه جسته و گريخته در مورد برخى آيات قرآنى ديده مى شود بنياد و زيربنائى براى روش تفسير معتزلى بشمار مى آيد.

چنانكه دستاويزى نيز در اختيار متصوفه براى تفسير قرار داده است.

طبرى مى نويسد: مجاهد در تفسير آيه:

(وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ) (2) و به تحقيق دانستيد آنان را كه تعدى كردند از شما در روز شنبه پس گفتيم به آنها بوزينه هاى رانده شده گرديد.

مى گفت: اين آيه بعنوان كنايه و تمثيل مى باشد و منظور از آن مسخ قلوب و دلها است نه مسخ قيافه و شكل و اين خود ضرب المثلى است و بعنوان تمثيل و تشبيه بكار رفته است. چنانكه خداوند در سوره جمعه مى فرمايد (كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) (3) ولى طبرى بعلت آنكه اشعرى است اين گونه تفسير را نپذيرفته است (4)3.

ص: 72


1- ابن تيميه: تفسير سورة الاخلاص.
2- بقره، 65.
3- جمعه، 5.
4- طبرى، جامع البيان، ج 1، ص 253.

و آيه (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ) (1) را تفسير كرده است: تنظر الثّواب من ربّها لا يراه من خلقه شي ء. (2)

اين تفسير مبناى مسئله عدم رؤيت خدا براى معتزله مى باشد (3) بهمين جهت گروهى از مفسّران اهل سنت و بخصوص اشعريها از تمسّك به تفسير او خوددارى مى كردند و علاوه بر اين او را متهم ساختند كه در تفسير قرآن به اهل كتاب مراجعه مى كرده كه اين اتهام ناروا است. زيرا او بمانند استاد خود ابن عباس از چنين كارى خوددارى مى نمود.

روش تمثيلى و عقلى مجاهد در تفسير، نسبت به همه آيات قرآن عموميت ندارد بلكه درباره برخى از آيات اين روش را ارائه داده است كه بنظر وى مبتنى بر اثر و حديث بوده است. منتهى توأم با استنباط مشخصى خود او كه بعلت احاطه وسيعى كه به تفسير قرآن داشت جرأت و شهامت بيشترى در تفسير نشان داده است لذا مى نويسند كه مجاهد در تفسير مقام پيشوائى دارد و بى رقيب است. اگر وى به خود اجازه شهامت را در تفسير داده است از ارزش تفسير او نمى كاهد و خدشه اى به مقام و منزلت وى در تفسير وارد نمى سازد. (4)

3- عكرمة (104 يا 105 ه ق)

3- عكرمة (104 يا 105 ه ق)

وى از مردم بربر مغرب بوده و از مولاى خود ابن عباس و امير المؤمنين عليه السّلام تفسير را روايت مى كند. شعبى گويد:

ص: 73


1- قيامت، 22 و 23.
2- طبرى: جامع البيان، ج 29، ص 120.
3- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 106.
4- همان مدرك، ص 107.

از مفسّران قرآن كسى اعلم از عكرمه باقى نماند. سماك بن حرب گويد: از عكرمه شنيدم كه گفته بود: من آنچه ميان دو لوح قرار گرفته [يعنى تمام قرآن را تفسير كرده ام و نيز آنچه در مورد تفسير قرآن مى گويم منقول از ابن عباس مى باشد.

حبيب بن ثابت نيز مى گفت:

پنج مفسر قرآن نزد من گرد هم آمدند. طاووس، مجاهد، سعيد بن جبير، عكرمه و عطا، مجاهد و سعيد بن جبير تفسير آيات قرآن را از عكرمه مى پرسيدند و او به همه سؤالهاى آنان پاسخ مى داد.

شخصيت علمى عكرمه در تفسير قرآن از خلال روايات فوق كاملا بدست مى آيد. و نيز در ضمن روايات ديگر ما به اين نتيجه مى رسيم كه عكرمه داراى ذوقى سرشار در تفسير بوده بطورى كه گاهى ابن عباس يعنى استاد او از قريحه و شمّ تفسيرى وى بهره مند مى شد (1) عكرمه مواردى از آيات قرآن را كه تفسير آنها براى ابن عباس غامض و مبهم مى نمود شرح و توضيح مى داد. علّامه حلّى و محدّث قمى مى نويسند:

عكرمه از مفسران اماميه نبوده (2) بلكه از خوارج بشمار مى آيد (3) و حتى يادآور شدند كه به امام باقر عليه السّلام عرض كردند كه عكرمه را اجل نزديك شده و مرگش فرا رسيده است امام باقر عليه السّلام فرمود اگر به وى دسترسى داشتم سخنى را به او تعليم مى دادم كه طعمه آتش دوزخ نگردد. (4)6.

ص: 74


1- تاريخ نحو و تفسير، دكتر حجتى، ص 48.
2- محدّث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 216.
3- گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 96.
4- محدث قمى: سفينة، ج 2، ص 216.
4- عطاء بن أبي رباح مكّى (م 114 ه ق)

4- عطاء بن أبي رباح مكّى (م 114 ه ق)

وى از فقهاء مفسّران بنام مكّه مى باشد و چنانكه از خود وى نقل شده است:

هفتاد صحابى را درك كرده بود (1) قتاده وى را داناترين مردم عصر به مناسك و آيين هاى دينى معرفى نموده است. چنانكه نوشته اند، وقتى مردم براى اخذ معارف دينى به ابن عباس مراجعه مى كردند؛ مى گفت:

تجتمعون اليّ يا اهل مكّة و عندكم عطاء؟

چرا براى فرا گرفتن تفسير، پيرامون من گرد مى آييد در حالى كه عطاء بن رباح در دسترس شما است. (2)

ذهبى مى نويسد:

شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه موقع و مقام بارز عطاء را از نظر تفسير و حديث بازگو نموده و از آنها چنين برمى آيد كه وى مردى راستين و مورد اعتماد بوده است. اگر چه از لحاظ كثرت روايات تفسيرى به پايه مجاهد و سعيد بن جبير نمى رسد. ولى اين حقيقت از اهميت مقام او در تفسير نمى كاهد. بلكه به عكس اين نكته- با توجه به اينكه وى از تفسير به رأى خوددارى مى ورزد- اهميت بيشترى به تفسير او مى بخشد.

گويند از وى راجع به مسئله اى پرسش نمودند، وى در پاسخ صريحا اظهار داشت نمى دانم. بدو گفتند: آيا نمى توانى درباره آن اظهار نظر كنى؟ گفت:

انّي استحيي من اللّه ان يدان في الارض برأيي روايات تفسيرى عطاء و مجاهد كه از مكتب تفسيرى ابن عباس الهام مى گيرد اساس كهنترين مصنفات تفسيرى مى باشد.

ص: 75


1- همان مدرك.
2- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 113.

مطلب قابل توجه درباره او اين است كه عطاء سخت مورد احترام و توجه بنى اميّه بوده كه دستور داده بودند به مردم اعلام شود جز عطاء كسى ديگر براى مردم فتوى ندهد! و در صورتى كه در دسترس مردم نباشد بايد؛ عبد اللّه بن نجيح اين مهم را بر عهده گيرد!

5- طاووس بن كيسان يمانى (م 104 يا 108 ه ق)

5- طاووس بن كيسان يمانى (م 104 يا 108 ه ق)

وى بيشتر معارف تفسيرى خود را از ابن عباس اخذ كرده است. طاووس در تفسير خود از عبادله اربعه كه عبارتند از: (عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن مسعود، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن زبير) و ديگر مفسران صحابه نقل و روايت مى نمايد و مدعى بود كه با پنجاه صحابى مجالست داشته و با ابن عباس بيش از ديگران آمد و شد مى كرد. (1)

برخى از دانشمندان او را ايرانى الاصل مى دانند و شيخ طوسى و نيز صاحب روضات او را از اصحاب امام سجّاد عليه السّلام معرفى نموده است. (2) چنانكه ابن قتيبه به تشيع او تصريح مى كرد. (3) ولى عده اى از محققان شيعى وى را از متصوفه و مفسّران اهل سنت مى دانند (4). آقا بزرگ تهرانى با استناد به نوشته ابن الجزرى احتمال مى دهد كه وى كتابى در تفسير تدوين كرده است. (5)

طاووس از اتقياء و پارسايان نام آور زمان خود بوده و بسيارى از مفسّران در مورد وثاقت و امانت او با تجليل خاصى، اتفاق نظر دارند و درباره همو ابن عباس گفته بود:

ص: 76


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 112.
2- محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 94.
3- ابن قتيبه: المعارف، ص 306.
4- محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 95.
5- تهرانى: الذريعه، ج 4، ص 280.

انّي لاظنّ طاووسا من اهل الجنّة. (1)

براى طاووس بسيار شگفت آور بود كه مردم عراق، حجاج بن يوسف را با تمام سياهكاريها و گناهش مؤمن و مسلمان مى دانستند.

مفسّران معروف مدينه در عصر تابعين

اشاره

مفسّران معروف مدينه در عصر تابعين

مى دانيم كه بسيارى از صحابه در مدينه مقيم شدند و مانند عده اى ديگر به ساير بلاد اسلامى روى نياوردند. و اينان براى تعليم كتاب خدا و تفسير قرآن مجالس رسمى درس در مدينه داشتند كه بسيارى از (تابعين) در تفسير قرآن از اين مجالس مستفيض مى شدند و در نتيجه مكتبى در تفسير بوجود آمد كه اهل مدينه از آن پيروى مى كردند و چون ابىّ بن كعب در مدينه بسر مى برد و در نتيجه در اين منطقه بيش از ديگران در كار تفسير شهرت يافت مفسّران دوره تابعين در مدينه غالبا از تفسير او پيروى مى كردند.

عده اى از مشاهير تفسير در مدينه عبارتند از: ابو العاليه رفيع بن مهران- ابو اسامة زيد بن اسلم، محمد بن كعب قرظى.

1- ابو العاليه رفيع بن مهران رياحى (م 90 يا 93 ه ق)

1- ابو العاليه رفيع بن مهران رياحى (م 90 يا 93 ه ق)

وى قارى و مفسّر بود كه ابن عباس او را گرامى مى داشته و او را بر فراش و سرير خود مى نشاند و قريش را پائين تر قرار مى داد.

ابو العاليه قرائت را از ابى بن كعب فرا گرفت. نسخه اى بزرگ در تفسير ديده شد كه ابو جعفر رازى از ربيع بن انس از ابى العاليه و از ابى بن كعب روايت كرده است.

ص: 77


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 2، ص 112.

ابن ابى حاتم و محمد بن جرير طبرى از اين نسخه در تفسير خود بسيار نقل دارند. و همچنين حاكم در المستدرك و احمد بن حنبل در مسند از اين نسخه رواياتى در تفسير آورده اند. (1)

2- زيد بن اسلم (م 136 ه ق)

2- زيد بن اسلم (م 136 ه ق)

از تابعان ذيلى است كه در عصر خود به فزونى علم شهرت داشت و برخى معاصران او معتقد بودند كه از وى بيش از ديگران مستفيد مى شدند چون زيد در مدينه داراى حلقه و مجلس درسى بوده است. گويند كه زيد از اصحاب امام سجّاد عليه السّلام بوده بهمين جهت از وى در كافى و تهذيب روايات فراوانى نقل شده است. ولى اخباريان او را از مفسّران اهل سنّت مى دانند. فرزندش عبد الرحمن بن زيد و نيز مالك بن انس معروف به (امام اهل المدينه) صاحب كتاب (الموطّأ) تفسير را از او اخذ كرده اند. (2)

معروف است كه زيد قرآن را به رأى خويش تفسير مى كرده و در اين كار احساس دشوارى نمى نمود شايد بدان جهت كه مى ديد احيانا برخى صحابه نيز دست به چنين كارى مى زدند.

3- محمد بن كعب قرظى كوفى مدنى (م 117 يا 118 ه ق)

3- محمد بن كعب قرظى كوفى مدنى (م 117 يا 118 ه ق)

وى از كبار مفسّرين از قبيل على بن ابيطالب عليه السّلام و ابن مسعود و ابن عباس با واسطه از ابىّ بن كعب، تفسير را روايت كرده است. وى به عدالت و وثاقت و كثرت حديث و تأويل قرآن شهرت داشت.

ص: 78


1- سه مقاله دكتر حجتى به نقل از تهذيب التهذيب ابن حجر، ج 3، ص 284.
2- زرقانى: مناهل العرفان، ج 1، ص 489.

ابن حيان مى گفت كه قرظى از فاضل علما و فقهاء اهل مدينه بود و روزى در مسجد با يارانش به گفتگو نشسته بود كه سقف مسجد فرو ريخت و او و جمعى از يارانش زير آوار جان خود را بسال 118 هجرى از دست دادند. (1)

مدرسه تفسير قرآن در عراق

اشاره

مدرسه تفسير قرآن در عراق

مدرسه عراق بر عبد اللّه بن مسعود قائم بود. اگر چه ديگران از صحابه آنجا بودند كه اهل عراق از ايشان اخذ تفسير مى كردند. امّا عبد اللّه بن مسعود استاد اوّل و ممتاز اين مدرسه بود كه در كثرت روايات تفسيرى مشهور بود.

وقتى عمر، عمار ياسر را به فرماندارى كوفه فرستاد ابن مسعود را بعنوان معلم قرآن و معاون او با وى همراه ساخت. كوفيان در محضر او مى آمدند و بيش از ساير صحابه از او فرا مى گرفتند. اهل عراق در بكار بردن رأى مشهور و از ديگران ممتاز بودند و اين مطلب از كثرت مسائل خلاف در ميان ايشان معلوم مى شود. بعضى مى گويند اين اساس را ابن مسعود بنا نهاد و پس از او علماى عراق از وى بميراث بردند و طبيعى است كه اين روش در تفسير قرآن اثر گذاشت. و از آن به بعد مى بينيم كه روز به روز دائره رأى و اجتهاد در اين باب وسيع تر شده است.

مشهورترين از مفسرين در مدرسه عراق:
1- علقمة بن قيس (م 61 ه ق)

1- علقمة بن قيس (م 61 ه ق)

علقمة بن قيس بن عبد اللّه بن مالك كوفى در زمان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه

ص: 79


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 116.

و آله و سلّم متولد شد او از معروفترين و داناترين روات ابن مسعود بشمار مى رود: و از ديد اهل سنت از روات موثقى است كه به ورع و تقوى موصوف مى باشد. عبد اللّه بن مسعود مى گفت: آياتى كه من قرائت و تفسير آنها را مى دانستم علقمه نيز بدانها آگاهى داشت (1) و او نه تنها در احاديث اهل سنت توثيق شده بود بلكه در ميان رجال حديث شيعى نيز به زهد و تقوى و وثاقت نامى و مشهور است و در رجال كشّى از بزرگان تابعين و رؤسا و زهّاد اين عصر بشمار آمده است.

2- مسروق بن اجدع (م 63 ه ق)

2- مسروق بن اجدع (م 63 ه ق)

مسروق بن اجدع بن مالك كوفى روزى عمر از او پرسيد چه نام دارى؟ گفت مسروق بن اجدع، عمر گفت اجدع شيطان است. نام تو مسروق بن عبد الرحمن باشد. وى از برجسته ترين ياران و اصحاب ابن مسعود بشمار مى رود. چنانكه از خود او نقل شده است كه گفت: من بسيارى از معارف تفسيرى خود را از ابن مسعود اخذ كردم و ابن مسعود عادتا سوره را بر ما مى خواند و سپس براى تفسير آن با ما به گفتگو مى نشست و در تمام طول ساعات روز به تفسير همان سوره مى پرداخت. مسروق از نظر اهل سنت از وثاقت برخوردار است. شريح قاضى در مشكلات قضاوت به او رجوع مى نمود (2) ولى در كتب رجال شيعى از كوفيانى است كه با على عليه السّلام عداوت مى ورزيدند (3) او در سال 63 هجرى وفات نمود. (4)

ص: 80


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 119.
2- كمالى: قانون تفسير، ص 46.
3- سه مقاله: دكتر حجتى، ص 56.
4- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 120.
3- اسود بن يزيد نخعى (م 74 يا 75 ه ق)

3- اسود بن يزيد نخعى (م 74 يا 75 ه ق)

ابو عبد الرحمن اسود بن يزيد از بزرگان تابعين بود از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام و ابن مسعود و حذيفه و بلال و ابى بكر و عمر روايت كرده.

فقيهى زاهد و ثقه اى صالح بود و در تفسير ماهر. او در كوفه به سال 74 يا 75 وفات نمود.

4- مرّة همدانى كوفى (م 76 ه ق)

4- مرّة همدانى كوفى (م 76 ه ق)

ابو اسماعيل مرّه بن سراحيل معروف به (مرّة الطيب) و مرّة الخير بوده. او از ابى بكر و عمر و على عليه السّلام و ابن مسعود روايت مى كرد. او صاحب زهد و ورع بود و در سال 76 هجرى درگذشت، مرّه از نظر اهل سنت در زهد و پارسائى داراى مقامى ارجمند بود (1) ولى مرّه مانند مسروق و شريح قاضى نسبت به على عليه السّلام كينه و عداوت داشت. (2)

5- عامر شعبى كوفى (م 104 ه ق)

5- عامر شعبى كوفى (م 104 ه ق)

ابو عمرو عامر بن شراحيل الشعبى كوفى- قاضى كوفه بود درباره علم او سخن بسيار هست. گويند هنوز بسيارى از صحابيان در كوفه زنده بودند كه مردم به درس او حاضر مى شدند وى در علوم تفسير و فقه و ادب قدرت حافظه و بسيارى اخذ، از ميان صحابيان مشهور بود؛ با وجود اين، جرأت تفسير به رأى نداشت.

وى گفته: سه چيزند كه تا بميرم در آنها سخن نگويم: تفسير، روح و رأى، بر

ص: 81


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 121.
2- دكتر حجتى: سه مقاله.

مفسّران معاصر خود انتقاد مى كرد به تفسير سدّى خوش نداشت و بر او و ابى صالح طعن مى زد و مى گفت: در نظر من مقصر هستند. گويند بر ابى صالح باذان مى گذشت گوش او را گرفت و گفت: قرآن را تفسير مى كنى و حال آنكه آن را نخوانده اى؟ (1) محققان اسلامى وى را در تفسير قرآن معرفى كرده اند و در نزد شيعه داراى شخصيتى مذموم است!

6- حسن بصرى (م 110 ه ق)

6- حسن بصرى (م 110 ه ق)

ابو سعيد حسن بصرى دو سال به آخر خلافت عمر مانده متولد شد مردى عالم و فصيح بود بيانى دلنشين و مؤثر داشت. مالك بن انس مى گفت از حسن بپرسيد. زيرا او حاضر الذهن است آماده و ما فراموش كرده ايم شايد آغازگر سخنگوئى درباره زهد و ترك دنيا به سبكى افراطى تر از فرهنگ اسلام او بود. ترك دنيا را بجاى اصلاح دنيا توصيه مى كرد. او تقريبا اوّل كسى است كه تفسير اشارى و كلمات غريبه از فرهنگ اسلام بوسيله متصوفه از او نقل شده است.

حسن بصرى قائل به (قدر) بوده و از اين جهت و جهاتى ديگر شخصيتى مقبول در نزد شيعه نيست. مرحوم محدث قمى و سيد مرتضى او را متظاهر به زهد و پارسائى معرفى كرده اند. (2) حمّاد بن سلمه مى گويد كه حميد مى گفت من قرآن را بر حسن بصرى قرائت مى كردم و او آن را بر اثبات قدر تفسير مى كرد و مى گفت:

من كذب بالقدر فقد كفر. (3)

حسن بصرى در سال 110 هجرى وفات يافت. روايات درباره جرح و تعديل او

ص: 82


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 123.
2- محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 405.
3- ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 263.

متناقض است. (1)

7- قتاده (م 117 ه ق)

7- قتاده (م 117 ه ق)

قتاده بن دعامة سدوسى عربى الاصل و ساكن بصره بود، حافظه قوى داشت او اطلاع گسترده اى در شعر عربى و انساب عرب و تبحّرى در زبان تازى را دارا بود.

بهمين جهت در تفسير قرآن شهرتى فراوان بدست آورد. كه سعيد بن مسيّب مفسر مى گفت: هيچ عراقى بهتر و كارآمدتر از قتاده نزد من نيامد. (2)

چنين بنظر مى رسد كه قتاده از محبّان على بن ابيطالب عليه السّلام بوده. چون در مجلسى سخن و گفتارى از خالد بن عبد اللّه قسرى درباره نكوهش على عليه السّلام شنيد لذا برخاست و در حالى كه مى گفت: زنديق و ربّ الكعبة و زنديق و ربّ الكعبة (3) از مجلس خارج شد. ترجمه چنين است كه: (سوگند به پروردگار كعبه خالد بن عبد اللّه قسرى بى دين است).

ويژگيهاى تفسير قرآن در عصر تابعين

ويژگيهاى تفسير قرآن در عصر تابعين

1- در اين دوره بسيارى از اسرائيليات (اعم از فرهنگ يهود و يا فرهنگ نصارى) در تفسير داخل شد.

2- تفسير در اين دوره هم مانند دوره صحابيان نشانه روايت و اثرى داشت و از حدود تفسير نقلى بيرون نرفت و غالبا قرآن بر اساس نقل و اثر تفسير مى شد. ولى

ص: 83


1- كمالى دزفولى، تاريخ تفسير، ص 47.
2- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 135.
3- محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 405.

نتوانست مانند عصر صحابيان رنگ روائى و نقلى خود را حفظ كند و تفسير در اين عصر تابع مكتب هاى مختلف در بلاد گشت در مكّه از ابن عباس در مدينه اكثر از ابىّ بن كعب و در عراق از عبد اللّه بن مسعود پيروى مى كردند. در ميان مفسران اين عصر، سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عامر شعبى، سخت از تفسير به رأى خوددارى مى كردند. ولى درباره مجاهد و عطاء بن ابى رباح و زيد بن اسلم و قتاده و اصولا اكثر مفسران اهل كوفه نوشته اند كه از تفسير به رأى ابائى نداشته اند.

3- در اين دوره بذر اختلاف مذهبى پاشيده شد و تفسيرهائى پديد آمد كه در آنها از مذهب خاصى حمايت مى شد چنانچه قتاده متهم به (قدر) و حسن بصرى و شاگردش و اصل بن عطاء سرآغازى براى مكتب اعتزال بودند.

4- اختلاف ميان تابعان از اختلاف ميان صحابيان بيشتر و مشهورتر است. كه اختلاف هاى اين دوره مولود تأويلات ناروا است كه براى اثبات عقايد سياسى و مذهبى استخدام شده است.

نخستين اختلافى كه ميان مسلمين پس از وفات پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خودنمايى كرد، بنا به گفته ابو الحسن اشعرى (م 324 ه) اختلاف در امامت و خلافت است. (1) ولى در زمان تابعين اختلافات مذهبى رو به شدت نهاد.

ايشان در كتاب خود گفته است:

و اوّل ما حدث من الاختلاف بين المسلمين بعد نبيّهم صلّى اللّه عليه و سلّم اختلافهم في الامامة.2.

ص: 84


1- اشعرى، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 2.

[فهرست مفسرين مشهور صحابه و تا بعين

[فهرست مفسرين مشهور صحابه و تا بعين

مفسرين مشهور صحابه امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام (م 40 ه) 1- عبد اللّه بن عباس (م 68 ه) 2- عبد اللّه بن مسعود (م 32 ه) 3- ابيّ بن كعب (19- 32 ه) 4- زيد بن ثابت ضحّاك انصارى (م 45 ه) 5- جابر بن عبد اللّه انصارى (م 74 ه) مفسرين معروف تابعين الف: مفسّران مكّه 1- سعيد بن جبير (م 95 ه) 2- مجاهد بن جبر مكّى (م 21- 104 ه) 3- عكرمه (104- 105 ه) 4- عطاء بن ابى رباح (م 114 ه) 5- طاووس بن كيسان يمانى (104- 108 ه) ب: مفسّران مدينه 1- ابو العاليه رفيع بن مهران رياحى (90- 93)

ص: 85

2- زيد بن اسلم (م 136 ه) 3- محمّد بن كعب قرظى (م 117- 118) ج: مفسّران عراق مفسّران بصره 1- ابو سعيد حسن بصرى (م 110 ه) 2- قتادة بن دعامه سدوسى (م 117 ه) 3- ابو صالح باذان بصرى (پس از قرن اوّل) مفسّران كوفه 1- مرّة همدانى كوفى (م 76 ه) 2- علقمة بن قيس كوفى (م 61 ه) 3- مسروق بن اجدع كوفى (م 63 ه) 4- عامر شعبى كوفى (104- 109 ه) 5- اسود بن يزيد نخعى (76 يا 75 ه) 6- جابر بن يزيد جعفى (127- 132) 7- اسماعيل بن عبد الرحمن كوفى (127 ه ق) گروه ديگر از مفسّران دوره تابعين و كمى پس از آن 1- عطاء بن ابى سلمه خراسانى (؟)

ص: 86

ص: 87

2- محمّد سائب كلبى (146 ه) 3- على بن ابى طلحه (؟) 4- قيس بن مسلم كوفى (؟) 5- سلمان بن مهران (148 ه) 6- مقاتل بن سليمان ازدى خراسانى (150 ه) 7- ضحّاك بن مزاحم هلالى (102- 105) 8- عطية بن سعيد عوفى جدلى كوفى (111 ه)

ص: 88

ص: 89

ص: 90

تاريخ تفسير قرآن كريم (2)

تفسير قرآن در عصر تدوين

تفسير قرآن در عصر تدوين

نوشته اند ظهور مرحله تدوين تفسير در اواخر عهد بنى اميه و اوّل عهد بنى عباس (1)، يعنى در سال 133 هجرى قمرى بوده است (2) و آغاز تفسير همزمان با تدوين حديث بوده (3) زيرا همانطور كه در درس تاريخ تفسير يك يادآور شديم، در ابتدا تفسير قرآن كريم بخشى از روايات بود كه با تلاش و كوشش علماء و بزرگان اسلام روايات تفسيرى از كل احاديث جدا و مستقل گرديده و نهايتا مدوّن شد. (4)

نخستين مدوّن تفسير قرآن كريم

اشاره

نخستين مدوّن تفسير قرآن كريم

تشخيص نخستين مدوّن تفسير كلّ قرآن بر اساس مدارك مختلف و متفاوت، كار

ص: 91


1- محمّد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 140.
2- دكتر فيّاض: تاريخ اسلام، ص 204.
3- كمالى دزفولى: تاريخ تفسير، ص 127.
4- جلاليان، جزوه تاريخ تفسير (1)، ص 25.

سهلى نيست و در اين مورد نظرات مختلفى وجود دارد كه به ذكر اهمّ آن پرداخته و با شواهد و مدارك موجود به جمع بندى آن مبادرت مى نمائيم.

1- ابن عباس (م 68 ه ق)

1- ابن عباس (م 68 ه ق)

طبرى در جامع البيان (1) مى نويسد، ابن مليكه مى گفت:

رأيت مجاهدا، يسأل ابن عبّاس عن تفسير القرآن و معه الواحه. فيقول له ابن عباس: اكتب. قال: حتّى سأله عن التّفسير كلّه.

مجاهد را ديدم با لوحه هائى كه از ابن عباس از تفسير قرآن مى پرسيد. و ابن عباس به او مى گويد: بنويس همينطور ادامه داد تا تمام تفسير قرآن به اتمام رسيد.

جلال الدّين سيوطى نيز در كتاب (مقدمتان) (2) از اين حديث ياد كرده است.

محققان از اين روايت به نتيجه قطعى نرسيده اند و نسبت به آن مردّد بوده اند. ما به دنبال اين روايت به ذكر اسامى اشخاص ديگرى كه جداگانه هر كدام اولين مدون تفسير قرآن كريم ناميده شده اند مى پردازيم.

2- سعيد بن جبير (شهادت 94 يا 95 ه ق)

2- سعيد بن جبير (شهادت 94 يا 95 ه ق)

ابن حجر در ترجمه احوال عطاء بن دينار هذلى مصرى آورده است كه على بن حسن هسنجانى از احمد صالح روايت كرده است كه گفت:

(عطاء بن دينار از ثقات مصريين بوده ... عبد الملك مروان (م 86 ه) از سعيد بن جبير درخواست كرد كه براى او تفسير قرآن بنويسد و سعيد بن جبير آن را نگاشت و عطاء بن دينار اين كتاب را در ديوان يافت، چون سعيد بن جبير را نديده بود آن را بطور مرسل از

ص: 92


1- جلاليان: جزوه تاريخ تفسير (1)، صفحه 30.
2- جلاليان: جزوه تاريخ تفسير (1)، صفحه 194.

وى روايت كرده. اين روايت صراحت دارد به اينكه سعيد بن جبير كتابى در تفسير قرآن نگاشته و بدون ترديد تفسير او پيش از مرگ عبد الملك مروان است). (1)

3- فرّاء نحوى (م 207 ه)

3- فرّاء نحوى (م 207 ه)

ابن نديم مى نويسد (2): (عمرو بن بكير به فرّاء نحوى نوشت: حسن بن سهل گاهى درباره قرآن چيزى از من مى پرسد و من پاسخى آماده ندارم اگر مى توانى كتابى براى من فراهم كن تا از آن بهره مند شوم. فرّاء به شاگردان خود گفت جمع شويد تا براى شما مطالبى در قرآن املاء كنم و روزى [در هفته را معين كرد، در مسجد (محل تجمع آنها) مؤذنى بود كه قرآن را قرائت مى كرد. فرّاء نحوى بسوى او آمد و گفت:

فاتحة الكتاب را قرائت كن تا آن را تفسير كنم و تفسير قرآن را به سرانجام برسانيم، به همين گونه آن مرد قرآن را مى خواند و فرّاء آن را تفسير مى كرد). (3)

صاحب (التفسير و المفسرون) نظر ابن نديم را قطعى نمى داند.

4- عكرمه (م 104 يا 105 ه)

4- عكرمه (م 104 يا 105 ه)

ابن نديم در (الفهرست) ضمن بر شمردن كتابهائى كه در تفسير قرآن كريم تدوين شده است از كتاب تفسير عكرمه ياد مى كند ولى عكرمه در سال 104 يا 105 هجرى قمرى وفات نمود و سال مرگ او متأخر از سال وفات سعيد بن جبير مى باشد. و بعبارت ديگر سعيد بن جبير در ميان مدوّنان تفسير عصر تابعين از نظر زمان جلوتر است و در رأس همه آنها قرار دارد.

ص: 93


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 144.
2- الفهرست: ص 99.
3- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 143.

5- عمرو بن عبيد

5- عمرو بن عبيد

ابن خلكان در كتاب وفيات الاعيان (1) مى نويسد كه عمرو بن عبيد شيخ معتزله كتابى در تفسير قرآن كريم از حسن بصرى (م 110 ه) نوشته است.

6- ابن جريح (م 150)

6- ابن جريح (م 150)

نوشته اند ابن جريح سه جزء بزرگ از تفسير قرآن را نوشت. (2)

قول ارجح درباره اولين مدون تفسير

قول ارجح درباره اولين مدون تفسير

استاد سيد محمد باقر حجتى در جمع بندى اين مسئله مى نويسد، با جرح و تعديل شواهد و مدارك محققان در اين مورد شايد به اين نتيجه برسيم كه نخستين مدوّن تفسير قرآن كريم سعيد بن جبير (ش 94 ه ق) باشد كه بعلت تشيع و وفادارى به على عليه السّلام و مكتب او با شكنجه هاى دردناك بوسيله حجاج به شهادت رسيد.

اگر چه ابن نديم فرّاء نحوى را اوّلين مدوّن تفسير قرآن مى داند ولى او در سال 207 هجرى از دنيا رفت و نيز سيوطى از مجاهد ياد كرده كه تفسير ابن عباس را تماما نوشته است. ابن عباس متوفى 68 ه ق و مجاهد متوفى (104 ه ق) است و در اين موارد نسبت به تعيين نخستين مدوّن تفسير قرآن مجيد محققان نظر قاطعى ارائه ننموده اند.

و با توجه به اين شواهد و اينكه دانشمندان اهل سنّت سعيد بن جبير را اعلم تابعين در تفسير قرآن معرفى كرده اند به حدس و ظنّ قوى مى توان گفت، وى نخستين مؤلف و مدوّن تفسير قرآن كريم است.

ص: 94


1- ابن خلكان: وفيات الاعيان، ج 2، ص 3، به نقل از سه مقاله دكتر حجتى.
2- كمالى دزفولى: تاريخ تفسير، ص 75.

سير تدريجى تفسير عقلى

سير تدريجى تفسير عقلى

منظور از تفسير عقلى، تبيين و تفسير آيات نورانى قرآن كريم بر اساس روش تعقلى است و اين تفسير و تبيين با تدبر و تعمق در قرآن و درك مفاهيم و معانى آيات بوسيله (عقل) كه خود (حجّت باطنى) و پيامبر درونى در وجود انسان است محقق مى شود.

قبل از ورود در اصل بحث لازم است اين واقعيت را مورد توجه قرار دهيم كه على رغم تفكّر متعبدانه و ظاهرى و ايستاى اهل الحديث از اهل سنت و اخباريون از شيعه كه حجيت عقل را مردود دانسته اند قرآن كريم خود حجيت عقل را تأييد فرموده و معرفت و تكليف و مسئوليت انسان را بر آن استوار مى سازد. و با مراجعه به اين كتاب كريم و بررسى واژه هائى كه مصادرشان تدبّر، عقل، فكر، علم نظر، فقه، رؤيت و مانند اينها مى باشد اين مبحث روشنتر و قابليت پذيرش آن زيادتر مى گردد.

و براى نمونه آياتى چند از اين قسم را ذيلا ذكر مى نماييم:

1- (كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ). (1)

اين قرآن بزرگ كتابى مبارك و عظيم الشأن است كه بر تو نازل كرديم تا امّت در آياتش تفكر كنند و صاحبان مقام عقل متذكر حقايق آن شوند.

2- (قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ). (2)

ما آيات خود را براى شما بخوبى بيان كرديم اگر عقل و انديشه را به كار بنديد.

ص: 95


1- سوره ص، آيه 29.
2- سوره آل عمران، آيه 118.

3- (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها). (1)

آيا منافقان در آيات قرآن تفكّر نمى كنند يا بر دلهايشان خود قفلها (ى جهل و نفاق) زده اند؟

4- (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً). (2)

آيا در قرآن از روى فكر و انديشه و تأمل نمى نگرند (تا بر آنان ثابت شود كه وحى خدا است) و اگر از جانب غير خدا بود در آن (از جهت لفظ و معنا) بسيار اختلاف مى يافتند؟

و حتّى خود قرآن كريم براى نفى شرك و اثبات وحدانيّت و يكتائى ذات اقدس احديّت به استدلال عقلى مى پردازد و مى فرمايد:

(لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا). (3)

يعنى اگر در آسمان و زمين به جز خداى يكتا خدايانى وجود داشت همانا خلل و فساد در آسمان و زمين راه مى يافت.

آيه شريفه مذكور در قالب يك قياس استثنائى بيان گرديده كه متضمّن مقدم و تالى است.

(لو كان فيهما آلهة الّا اللّه- مقدّم) و (لفسدتا- تالى) و بر اساس تلازم حاكم بين مقدم و تالى، و در آيه مورد بحث با توجه به بطلان تالى، مقدم نيز باطل مى گردد و يكتائى پروردگار عالم اثبات مى شود.

به اين معنى كه آيه مى فرمايد: اگر جز اللّه خدايان ديگر وجود داشتند عالم فاسد شده بود و نظم و انتظام و هماهنگى و انسجام آن از بين رفته بود. ولى انسان مى تواند بنگرد و شاهد باشد كه در اين عالم هر پديده اى در اثر فعل و انفعال پديده قبلى 2.

ص: 96


1- سوره محمّد (ص)، آيه 24.
2- سوره نساء، آيه 82.
3- سوره انبياء، آيه 22.

بوجود آمده است (علل اعدادى) و نظام عالم، نظام همبستگى و تفاعل و تأثير و تأثر است و جهان بصورت يكپارچه و منسجم و خلاصه بصورت (نظام احسن) برپا است. پس اين جهان منظم تحت حاكميت تكوينى يك ناظم مدبّر است و اگر فرض مى كرديم كه اين عالم داراى سيستمهاى متعددى است كه هر كدام خدايى دارد.

نظام عالم از هم مى پاشيد و از بين مى رفت زيرا مى بينيم كه اين موجودات بدون احتياج به موجودات ديگر تحقق پيدا نمى كنند و نمى توانند ادامه وجود بدهند و (فاسد) مى شدند و از بين مى رفتند.

و نيز قرآن مجيد به پيامبر عظيم الشّأن اسلام حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمان مى دهد كه مردم را با (برهان) و (موعظه) به راه پروردگارش دعوت كند و حتى با كسانى كه اهل مجادله و مناظره هستند بنحو احسن (جدل) كند كه اين متد و روش همان روش (تعقلى) است كه محور و مدار آن انديشه و تعقل و استنتاج و كلى سازى (تجريد و تعميم) مى باشد و مى فرمايد:

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ). (1)

(اى رسول ما) خلق را به حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با بهترين طريق با اهل جدل (مناظره) كن.

نتيجه آنكه قرآن كريم بر خلاف عقايد باطل اهل تحجّر استدلال و استنباط و تعمق در آيات و فهم عقلى كتاب خدا را تجويز مى فرمايد و بر آن تأكيد و سفارش مى نمايد. و امت اسلامى را از ظاهر بينى و تنگ نظرى و تعبّد و تسليم فكرى بر حذر مى دارد.

پس از اين مقدمه مى گوئيم:

بعد از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اوّلين مفسّر بزرگ قرآن كه 5.

ص: 97


1- سوره نحل، آيه 125.

مهبط وحى تسديدى خداوند بود امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام است.

و اوّلين كسى كه در معارف قرآن و معرفت توحيد با روش عقلى و بيان ظريف و عميق فلسفى به تبيين و تفسير پرداخت آن حضرت است و با مراجعه به نهج البلاغه اين ادعا بوضوح اثبات مى گردد.

آن حضرت در فرمايشات گهربار خويش (در خطب و نامه ها و مواعظ نهج البلاغه) در تبيين حقايق قرآنى و حتى در تشريح آيات آفاقى و انفسى و نيز در بحث توحيد و صفات خداوند يكتا مسائل بكر و عميق عقلى بيان فرموده اند كه در هيچ يك از مكاتب فلسفى مشّاء و اشراق و حتى مكتب فلسفى متعاليه صدرائى ديده نمى شود و اين سخنى گزاف نيست بلكه نتيجه تحقيق و بررسى و مقايسه صاحبنظران خبره و صادقى چون استاد بى نظير و شهيد آيت اللّه مرتضى مطهرى است (قدس سره الشريف).

درست است كه امام على عليه السّلام مستقلا تفسير عقلى براى قرآن بيان نفرموده اند ولى اولا اين مطلب ناقض ادعاى فوق الذكر نيست ثانيا مگر تفسيرهاى روائى نيز جز از راه جمع شدن و مبوّب ساختن و جدا سازى روايات تفسيرى بوجود آمدند؟ و اگر پيدايش تفسير قرآن و تدوين آن از اين طريق بود متأسفانه در زمان حيات على (ع) و در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) از نشر و تدوين احاديث جلوگيرى بعمل آمد.

خليفه دوّم بدليل آنكه قرآن و تدوين و حفظ آن تحت الشعاع احاديث و تدوين و حفظ آنها قرار نگيرد از نشر و تدوين احاديث جلوگيرى نمود! و نوشته اند حتى عمر سلمان و اباذر و ابو رافع را به جرم نقل حديث مدتى زندانى نمود! بنابر اين بيانات و روايات امام على عليه السّلام نيز سرنوشت بيانات و روايات نبوى را پيدا كرد و نقل آنها ممنوع شد بويژه كه گروه ابوبكر حساسيت سياسى نيز

ص: 98

نسبت به حضرت على عليه السّلام داشتند و نقل روايات آن عزيز را خوش نداشتند! و متأسفانه دستور دادند احاديث امام را متوقف و حتّى حديث جعل نمايند و حتى نسبت به آن بزرگوار سبّ و بى حرمتى كنند!! بنابر اين نبايد متوقع باشيم كه از حضرت على عليه السّلام آن مفسّر عظيم الشأن تفسير مستقلى اعم از روائى و عقلى در دست باشد الّا اينكه روايات و بيانات آن حضرت بطور متفرق در آثار و متون و كتب مختلف اسلامى بويژه در كتاب شريف نهج البلاغه گردآورى سيد رضى (قده) شاهد بر مدعاى ما است و افاضات آن وجود مبارك را در اين كتاب وحى گونه كه شامل بيانات عميق و ظريف عقلى و فلسفى درباره اطلاق و لاحدى و وحدانيت و بساطت خداوند متعال است ملاحظه نمائيم كه در حقيقت اين حقايق مشروح شرح آيات نورانى قرآن است كه به اجمال تنزيل يافته است. و ما بطور اختصار نمونه هائى از اين بيانات زيبا و ژرف را نقل مى نمائيم:

قرآن كريم در وحدانيت خداوند فرموده است:

(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ). (1)

و امام (ع) در نهج البلاغه در تبين توحيد حقيقى و نفى توحيد عددى و در حقيقت در شرح آيه شريفه فرموده است:

الاحد لا بتأويل عدد. (2)

يعنى او يكى است امّا نه آن يكى كه در عدد مى آيد و دوّمى و سوّمى و ... دارد.

امام (ع) با اين عبارت موجز و پر مغز توحيد عددى را در مورد خداوند يكتا نفى مى فرمايد. يعنى اين كلمه (احد) (در قل هو اللّه احد) و در بيان امام (ع) آن احدى است كه دوئى بردار نيست و آن احدى است كه ثانى و ثالث و ... ندارد. احد يعنى 2.

ص: 99


1- سوره اخلاص، آيه 1.
2- نهج البلاغه، خطبه 152.

(يكتاى مطلق) كه اين را بزرگان حكمت، (توحيد حقيقى) و (وحدت حقيقى) خوانده اند. وحدت عددى چند تايى بردار است و فرض تكرر دارد ولى وحدت حقيقى يعنى ذاتى كه (بسيط محض) است و هرگز كثرت پذير نيست و دوّمى براى او متصور نمى باشد. و نيز امام (ع) فرموده است:

لا يشمل بحدّ و لا يحسب بعدّ. (1)

يعنى هيچ حد و اندازه اى او را شامل نمى شود. و با شمارش و عدد بحساب نمى آيد.

قرآن كريم فرمود:

(و هو معكم اينما كنتم).

هر كجا باشيد خداوند با شما (حاضر) است.

و امام على (ع) فرموده است:

مع كلّ شي ء لا بمقارنة و غير كلّ شي ء لا بمزايلة (2) خداوند متعال، با همه چيز است (نه همدوش) و غير از همه چيز است (نه جداى از همه).

و فرمود:

ليس في الاشياء بوالج و لا عنها بخارج يعنى خداوند داخل اشياء نيست (حلول در آنها نكرده) مانند آب در اشياء (فرو نرفته است) ولى از اشياء هم بيرون نيست.

و نيز فرموده است:

كائن لا عن حدث موجود لا عن عدم.

يعنى: موجود است امّا حادث نيست (حادث زمانى نيست) موجود است امّا مسبوق به عدم نيست (حادث ذاتى نيست).8.

ص: 100


1- نهج البلاغه، خطبه 184.
2- نهج البلاغه، خطبه 228.

و نيز امام (ع) در نفى حدود و بيان اطلاق خداوند فرموده است: (1) فمن قال اين؟ بوّأه هر كه گويد: خدا كجا است؟ براى او مكان قائل شده.

و من قال فيم؟ فقد ضمّنه هر كه گويد: توى چيست؟ او را محدود دانسته.

و من قال الى م؟ فقد نهّاه هر كه گويد: كى هست؟ براى او پايان پنداشته.

و من قال كيف؟ فقد شبّهه هر كه گويد: چگونه است؟ او را تشبيه كرده است.

و من قال ذا؟ فقد وقّته هر كه گويد: در فلان وقت است، او را به زمان محدود نموده.

و من قال حتّى؟ فقد غيّاه هر كه گويد: تا فلان وقت هست براى او غايت و نهايت پنداشته.

و نيز امام (ع) فرموده است:

من وصفه فقد حدّه هر كسى او را به صفت مخلوق وصف كند او را محدود نموده.

و من حدّه فقد عدّه و هر كسى او را محدود قلمداد كند او را به عدد در آورده.

و من عدّه فقد ابطل ازله و هر كسى او را به عدد درآورد و بشمرد او را حادث دانسته است. (2)2.

ص: 101


1- على و فلسفه الهى، علامه طباطبائى.
2- نهج البلاغه، خطبه 152.

و بعد از توجه به مباحث گذشته و قدمت تفسير عقلى قرآن كريم در مورد امام على عليه السّلام مسير و تحوّل تدريجى تفسير عقلى را مقارن پيدايش بحثهاى كلامى و اعتقادى و بروز تعصبات فرقه اى نوشته اند. و اوج گيرى بحث قضا و قدر و جبر و اختيار از همين زمان دانسته اند و گفته اند نخستين كسانى كه در بحث قدر به مناظره و مباحثه پرداخته و در مقابل جبريون عكس العمل اعتقادى نشان دادند معبّد جهنى (م 8 هق) و غيلان دمشقى بودند.

معبّد جهنى نزد حسن بصرى مى آمد و مى گفت:

هؤلاء الملوك يسفكون دماء المسلمين و يقولون انّما تجري اعمالنا على قدر اللّه!.

اين خلفا خون مردم مسلمان را مى ريزند و (در پاسخ اعتراض جنايات خود) مى گويند:

اعمال و جنايات ما بر اساس قدر و خواست خداوند جارى مى گردد! معبّد با ابن اشعث عليه حجّاج قيام كرد و به دستور وى كشته شد و غيلان دمشقى بعد از معبّد در (قدر اختيار) سخن گفت. او مردى زاهد و عالم بود كه بدست عبد الملك مروان كشته شد.

و مقابل قدريون (اختياريون)، جبريّون پديد آمدند. اوّل ايشان جهم بن صفوان از اهل خراسان بود و در سال 128 هجرى قمرى كشته شد. مذهب قدريه و جهميّه چندان پايدار نماندند ولى معتزله و اشاعره وارث ايشان گشتند كه افكار و آراء اندك آنان را به شكل مكاتبى مستقل مدوّن ساخته و گسترش دادند. بهر حال فرقه هاى كلامى هر كدام براى نشر و تبليغ مذهب خود و براى دفاع از مشرب خويش به آيات قرآن استناد مى كردند و هر گروه به زعم خويش و مطابق پيشداوريهاى اعتقادى و كلامى خود به تفسير كلامى قرآن كريم مى پرداختند.

اين مناظرات و تحولات عقلى تفسير قرآن كه از اواخر دوره اموى شروع شده بود در دوران عباسى شدت بيشترى پيدا كرد و اصحاب مذاهب مختلف كه روز بروز در

ص: 102

ازدياد بودند همه از ديدگاه مذهب خود با توسّل به مبانى عقلى و كلامى به قرآن نظر مى كردند و هر كدام عقايد خويش را بر حق و ديگرى را باطل مى دانستند! طرفداران مسئله جبر آيات اختيار را در قرآن كريم تأويل و توجيه مى كردند و پيروان مكتب اختيار آياتى را كه از آنها به نفع عقايد مجبّره تفسير مى شد تأويل و تفسير مى نمودند. و بالأخره صاحبان عقايد در اين مباحثات و مناظرات كلامى و تفسيرى به بحثهاى عقلى و (فلسفى) روى آوردند و از كتب فلسفه يونان كه به عربى ترجمه شده بود بهره گرفته و با اين معيارها به تفسير و تبيين آيات و اثبات عقايد و آراء خويش پرداختند و بدين منوال سير تدريجى تفسير عقلى به شكل خاصى رو به رشد نهاد.

همانطور كه گذشت اين سير از قرن دوّم هجرى آغاز شد و در قرن چهارم و ششم بشدت رسيد چنانكه مى بينيم در قرن چهارم شيخ الطائفه محمّد بن حسن طوسى (م 460 ه) تفسير (التبيان في تفسير القرآن) را بصورت كلامى تدوين مى كند.

و پس از آن همگام تعطيل همه آثار فكرى، تفسير عقلى نيز رو به ضعف و كاهش نهاد.

از قرن هشتم تفسير فلسفى رو به فزونى نهاد تا يكبار در قرن يازدهم هجرى با ظهور مكتب فلسفى ميرداماد و ملا صدراى شيرازى و ديگران به اوج خود رسيد.

چنانكه ملا صدرا تفاسير خود را به نامهاى (اسرار الايات) و مجموعه تفاسير را بصورت عقلى و فلسفى نوشت و بار ديگر در قرن چهاردهم تفسير عقلى به شدت رسيد.

و در حال حاضر تفسير سوره حمد توسط حضرت امام خمينى قدس سرّه الشريف و تفسير موضوعى قرآن توسط آية اللّه حاج عبد اللّه جوادى آملى (كه پنج مجلد آن به چاپ رسيده است) متضمن تفسير عقلى و عرفانى مى باشد.

ص: 103

گسترش بحثهاى مستقل و تخصصى در تفسير قرآن كريم

اشاره

گسترش بحثهاى مستقل و تخصصى در تفسير قرآن كريم

پس از آنكه در دوره عباسى بحثهاى تفسيرى بر اساس مشربهاى مختلف و متضاد كلامى گسترش و شدت يافت. هر قومى از مسلمانان بر اساس تخصص و مذهب خود به تفسير قرآن كريم پرداخت. مثلا دانشمندان علم نحو از جهت ادبيات و علوم بلاغت به تفسير و تبيين آيات مبادرت نمودند مانند ابى حيّان در كتاب تفسير (البحر المحيط).

و دانشمندان علوم عقلى، قرآن را بر اساس قواعد و مبانى فلسفى و اقوال و آراء حكما و فلاسفه اسلامى تفسير نمودند. مانند امام فخر رازى در كتاب تفسير (مفاتيح الغيب).

فقهاء آيات الاحكام را مورد بحث و فحص قرار دادند و هر گروهى از فقيهان براى اثبات مكتب فقهى خود به تفسير و تأويل آيات پرداختند.

عده اى نيز به شرح و نقل قصص و بحثهاى تاريخى قرآن دست زدند مانند (ثعلبى). و گروهى از ديدگاه علم اخلاق آيات را تفسير و شرح نمودند. و در زمان پيشرفت علوم تجربى گروهى از علماء اسلامى كه از علوم جديد بهره اى داشتند با استفاده از اين علوم به تفسير آيات و تبيين شگفتيهاى اخبار غيبى قرآن پرداخته و در حقيقت قرآن را تفسير علمى نمودند.

نمونه هايى از تفاسير تخصصى

نمونه هايى از تفاسير تخصصى

قرن دوّم: تفسير جواليقى (نقلى- كلامى).

ص: 104

قرن سوّم: تفسير دينورى (نقلى- ادبى- حكمى).

قرن چهارم: تفسير ابو على فارسى (ادبى- كلامى).

قرن پنجم: تفسير ابو الفتح ديلمى (ادبى- نظرى).

قرن نهم: تفسير جامى (ادبى- صوفيانه).

قرن يازدهم: سدرة المنتهى (ميرداماد) (حكمى).

تفسير مولى صدرا (حكمى).

معاصر: الميزان علامه طباطبائى (ادبى- استنباطى- نقلى- فلسفى).

تفسير سوره حمد حضرت امام خمينى (ره) (ادبى- عرفانى- حكمى).

تفسير به مأثور

اشاره

تفسير به مأثور

تفسير به مأثور عبارت است از تفسير قرآن بر اساس احاديث و روايات منقول از حضرت رسول اكرم (ص) و روايات و احاديث منقول از صحابه و تابعين (از نظر اهل سنت) و روايات منقول از ائمه طاهرين عليهم السّلام (از نظر شيعه).

پيامبر اكرم (ص) اشكالاتى را كه صحابه در معانى قرآن داشتند تفسير روشن مى فرمودند و صحابه نيز اين تفسير و توضيحات را براى ديگر صحابه نقل نموده و سپس براى تابعين بعد از خود روايت مى نمودند. و اين تفسير از تابعين به تابع تابعين منتقل گرديد.

البته همانطور كه قبلا گفته شد (درس تاريخ تفسير/ 1) تفسير قرآن بصورت نقل روايات بوده كه راويان اين روايات و احاديث تفسيرى را از كل احاديث جدا نموده و مستقلا مبوّب نمودند و آنها را تدوين كردند.

و تفسير مأثور و روائى با تدوين روايات تفسيرى و تبيين آيات قرآن بر اساس آنها

ص: 105

بوجود آمد.

بايد دانست برادران اهل سنت روايات منقول از صحابيان و تابعين را به صرف صحابى بودن و احيانا تابعى بودن مورد وثوق مى دانند و احاديث و حتى اقوال منقول از آنها را از مقبولات و روايات موثق و مورد اعتماد براى تفسير آيات قرآن بحساب مى آورند زيرا آنها صحابيان و تابعين را نيز از (مصادر) تفسيرى مى شمارند.

ولى شيعه در تفسيرهاى روائى به رواياتى تكيه و اعتماد دارند كه صرفا از معصوم (پيامبر (ص) يا ائمه عليهم السّلام) باشد و روايات معصومين منقول از صحابيان و تابعان بشرط صحت شرايط نيز مورد قبول است. ولى اقوال اصحاب پيامبر (ص) بصرف صحابى بودن وثاقت و مصونيت ندارد و اگر درست هم باشد مانند اقوال ساير مسلمانان است نه در رديف قول معصوم كه ناشى از علم غيب خداوندى و متكى به (عصمت) آن مردان الهى است.

اسباب و علل ضعف پاره اى از تفاسير به مأثور

1- وضع و جعل حديث

1- وضع و جعل حديث

احاديث و روايات تفسيرى نيز مانند بقيه روايات از آفت جعل و ضربه وضع مصون نبوده اند. بخصوص در زمانى كه مسلمانان گرفتار تفرقه و انشعاب گشتند و بر اساس تعصبات فرقه اى به دام بدعت نامشروع افتادند و در اين مسير ناصواب بعضا براى اثبات مسلك خويش حتى دست به وضع و جعل حديث زدند! بويژه در زمان خوارج كه افرادى سطحى و ظاهر بين و كم فهم و متعصّب بودند.

آنها اقوال و احاديث زيادى را به نفع فرقه خود و عليه فرق ديگر به پيامبر اكرم (ص) نسبت دادند و اينگونه احاديث بى اساس را در تفسير قرآن مجيد وارد ساختند.

ص: 106

خوارج كه از تفسير به رأى آيات قرآن ترس و هراسى نداشتند و از آيه شريفه (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ) شعار (لا حكم الا للّه) را درآوردند و منظور از آن را نفى حكومت امام على و حكومت هر كس ديگر در جامعه اسلامى مى دانستند! چگونه از جعل حديث ترس و هراس داشته باشند؟

و نيز همه كسانى كه از راه جعل حديث ارتزاق مى كردند و آن را شغل خويش قرار داده بودند چگونه مى توان از آنها جعل و وضع روايات را بعيد دانست؟ و خلاصه تعصبات جاهلانه فرقه اى و با حسن نيت! به احاديث دروغين متمسك شدن ضربه اى مهلك بود به اصالت روايات اسلامى بويژه احاديث تفسيرى كه سبب ضعف تفاسير روائى گرديد.

2- مسائل سياسى

2- مسائل سياسى

در همان بدو جعل و وضع حديث كه تقريبا سال چهل و يك هجرى است قاسطين، همانطور كه به پول و سرباز و نفوذ و حيله نياز داشتند! به همان اندازه به شستشوى افكار عمومى محتاج بودند و در جامعه اسلامى كه بيش از هر قول آيات قرآن و روايات نفوذ داشت بهترين راه فريب، جعل حديث و تحريف آيات و مسخ حقايق و وارونه كردن مفاهيم و معانى آنها است! بهمين دليل قاسطين با توسل به جعل حديث و تأثير دادن آن در تفسير قرآن كريم بسوى اغراض و اهداف نامشروع و ناميمون خود حركت كردند! وقتى قاسطين در جنگ صفين خود (قرآن) را بر سر نيزه مى كنند تا مخالفين خشمناك و شمشير بر دست ولى احمق و بى شعور خود را كه در صف مقابل است (فريب) دهند! كه چنين هم كردند!! چگونه از جعل حديث و تحريف معانى آيات قرآن ابا و خوفى داشته باشند!! قاسطين با تمسك به روايات جعلى و احاديث

ص: 107

ساختگى صدها افراد منافق و منحرف را به نفع خود (صحابى) خواندند و با حصار صحابى بودن روى كذب و جنايات آنها مهر صحّه زدند! شخصيت هايى قلابى را به نام فقيه اعلم و عالم ازهد معرفى و مشهور ساختند و افراد مردود و مشكوك و حتى مجرم را بزرگ شمردند آنها خالد بن وليد را كه يكى از سرداران اسلام مالك بن نويره را بقتل رسانيد و دست تعدى و تجاوز بحرم او دراز كرد!! (سيف اللّه) لقب دادند و در مقابل ابر مردان و اهل فضيلت و حتى عترت پيامبر (ص) را عقب زدند و تقوى و فضائل آنها را به نامردان و فرصت طلبان و دنيا پرستان و رندان سياسى و گرگان درنده و سگان هار و روبهان حيله كار و مكار و موشان سكه پرست و منافق و ...

منسوب كردند!! در اين تحولات عمدى و سياسى و جابجائيهاى ناپسند و ضد اسلامى جعل حديث و روايت تشديد شد و خلفاى جور با توسل به زر و زور و با تمسك به تطميع و تهديد براى تحميق و استحمار مردم چهره تزوير را نمودار ساختند.

و در نتيجه تفاسير مأثور قرآن را با دخالت دادن روايات موضوعه و مجعول، بى اعتبار و مخدوش نمودند.

علّامه فقيد آيت اللّه عبد الحسين امينى در كتاب شريف (الغدير) تعداد هفتصد نفر از جاعلين و واضعين حديث را بر اساس حروف الف باء نام برده و نمونه هايى از احاديث دروغ منسوب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ذكر فرموده است. (1)

و نيز علّامه مرتضى عسكرى تعداد يكصد و پنجاه صحابى ساختگى را كه وجود خارجى نداشته اند ولى در كتب و آثار اسلامى بعنوان راويان و ناقلان احاديث و روايات نبوى قلمداد شده اند، شرح داده است بخصوص كه صرف صحابى بودن 0.

ص: 108


1- علّامه امينى: الغدير عربى، ج 5، ترجمه فارسى، ج 10.

شخصى براى صحيح قلمداد نمودن قول او براى اهل سنت كافى است و خلاصه علامه عسكرى حديث سازان دنيا پرست و مزور را رسوا ساخته است. (1)

بهر حال غير از تعصبات فرقه اى و دفاع از عقايد حزبى و فرقه اى، عوامل سياسى و حركت مزورانه و محيلانه رندان زيرك و سياست بازان بى تقوا براى ضعيف شدن بعضى از تفاسير مأثور و نيز براى ناخالص نمودن فرهنگ اصيل اسلامى كه انسانهاى عدل گرا و ظلم ستيز پرخاشگر عليه ظالمان مى پرورد، بسيار مؤثر و آسيب رسان بوده است.

3- حذف اسناد

3- حذف اسناد

تقريبا تا عهد تابعين، علماى تفسير خود را به حفظ (سند) روايت و نقل سند ملزم مى دانستند و اين كار بسيار مهم بود. زيرا وسيله اى بود براى تميز ميان روايات صحيح و سقيم، صحابيان و نيز نقل سند و حفظ داشتن آن سدّى بود براى جلوگيرى از احاديث موضوعه و ساختگى.

وقتى تابعين ديدند كه احاديث ساختگى رواج پيدا كرده و باب فتنه باز شده است حديث را نمى پذيرفتند مگر اينكه سندش معلوم و گفته شود و وثاقت راويانش محقق باشد امّا آنجا كه يادى از سند نمى باشد. يا در سلسله راويان روايات افرادى غير موثق بود آن را قبول نمى كردند.

بعد از تابعين كسانى به جمع تفسير پرداختند كه اقوال پيغمبر و صحابيان را با ذكر اسناد ياد مى كردند مانند تفسير وكيع بن جرّاح امّا بعد از ايشان قومى آمدند كه براى اختصار، اسناد حديث را حذف نموده و صحيح را از ناصحيح جدا نمى كردند از اينجا است كه اخبار و احاديث بدون سند توانستند در تفسير مأثور راه پيدا كنند و

ص: 109


1- مرتضى عسكرى: كتاب يكصد و پنجاه صحابى ساختگى، و كتاب سرگذشت حديث.

سبب ضعف تفسير روائى شوند و پس از اين، اشخاصى بودند كه، هر گفتارى را مى شنيدند بنام تفسير وارد مى كردند و هر چه به فكر ايشان مى آمد بر آن اعتماد مى نمودند و ديگران به گمان اينكه اقوال ايشان اصلى است آنها را بعنوان تفسير فراهم مى ساختند. در حقيقت (حذف اسناد) يكى از خطرناكترين اسباب و علل ضعف تفسير مأثور است. زيرا جعليات و اسرائيليات نيز بعنوان اخبار صحيح (بدون سند) وارد تفسير شدند.

4- پيدايش فرقه شعوبيه
اشاره

4- پيدايش فرقه شعوبيه (1) شعوبيه نام فرقه اى است كه على رغم تفكّر بعضى از اعراب نژاد پرست، معتقد به نفى فضيلت عرب بر ساير ملل بودند. كلمه شعوبيه از شعوب كه جمع (شعب) است گرفته شده و شعب عبارت از قوم يا ملت كه شمولش از طايفه و قبيله و عشيره بيشتر است.

اين فرقه كلمه شعوبيه را از آيه اى از قرآن كريم گرفته اند كه قوميت و نژاد پرستى را نفى مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ).

اى مردمان ما شما را از زن و مرد آفريده ايم و اينكه شما را به ملل و قبايل تقسيم نموده ايم براى آن است كه يكديگر را بشناسيد (نه براى تفاخر به نژاد و نسب) در پيشگاه خداوند هر كس با تقواتر است گرامى تر است.

شعوبيه با تمسك به مبانى اسلام بويژه آيه شريفه مذكور عليه اعراب نژاد پرست كه به عروبيت تفاخر نموده و ملل غير عرب بويژه ايرانيان را موالى (بنده) و محقّر و

ص: 110


1- دكتر حسينعلى ممتحن: نهضت شعوبيه، ص 200.

ذليل مى شماردند قيام كردند.

زمزمه عقايد شعوبيه از اواخر عهد اموى آغاز و از شروع خلافت بنى عباس علنى تر شد و در قرن سوّم هجرى به نهايت شدت خود رسيد. فرقه شعوبيه در ادامه نهضت فرهنگى خود از مرز ديندارى و ديانت خارج گرديده و درست مطابق مواضع اعراب با آنها مقابله به مثل مى كردند. (1)

خلاصه نژاد پرستان عرب كه به تحقير ايرانيان مى پرداختند و شعوبيه كه به تحقير عرب مبادرت مى كردند و هر دو به فضيلت و برترى خويش در اين مصاف و مبارزه دست به جعل حديث و روايت زدند كه در هر صورت جعل و وضع حديث بدست هر كس و هر گروه به ضرر اسلام و به ضعيف شدن بعضى از تفاسير روائى منجر شد.

الف: جعل حديث از طرف اعراب نژاد پرست

الف: جعل حديث از طرف اعراب نژاد پرست

1- عربها به دروغ به پيامبر اسلام نسبت دادند كه او فرموده است:

من غشّ العرب لم يدخل في شفاعتي و لم تنله مودّتي.

يعنى: هر كس بدخواه عرب باشد از شفاعت من محروم و از دوستى و مودّت من بى نصيب است! (2) 2- در حديث جعلى ديگرى گفتند پيامبر فرموده است:

احبّوا العرب لثلاث: لأنّي عربيّ و القرآن عربيّ و لسان اهل الجنّة في الجنّة عربيّ.

يعنى: عرب را براى سه چيز دوست بداريد يكى اينكه من عرب هستم، دوّم اينكه قرآن عربى است و ديگر اينكه زبان مردم بهشت عربى مى باشد! (3)

ص: 111


1- استاد جلال همايى: شعوبيه، ص 69- 79.
2- دكتر حسينعلى ممتحن: نهضت شعوبيه، ص 286.
3- همان مدرك، همان صفحه.
ب: مقابله شعوبيه با عرب نژاد پرست در جعل حديث

ب: مقابله شعوبيه با عرب نژاد پرست در جعل حديث

يك روايت جعلى اين است كه پيامبر فرموده است:

لا تسبّوا فارسا فما سبّه احد الّا انتقم منه عاجلا او آجلا. (1)

به ايرانيان ناسزا مگوئيد، هيچكس به آنها ناسزا نمى گويد مگر اينكه از او انتقام گرفته مى شود چه زود چه دير! خلاصه شعوبيه براى مقابله با اعراب و براى نفى فضيلت و برترى آنها بر ساير ملل و نيز براى اعاده عزّت ايرانيان به جعل حديث و روايت مبادرت نمودند كه تالى فاسد آن متوجه ديانت مقدّس اسلام و تفسير قرآن گرديد.

5- تداخل انواع تفسيرها

5- تداخل انواع تفسيرها

يكى ديگر از عوامل تضعيف تفسير به مأثور تداخل انواع تفسيرها از مأثور و اجتهادى و تفسير به رأى غير جايز مى باشد.

و همچنين تفاسير مكاتب مختلف و گاهى متضاد مذهبى و فرقه اى مانند تفاسير معتزله و تفاسير اشاعره و نيز تفاسير صوفيه و تفاسير اشارى و رمزى و تفاسير علمى.

6- ورود اسرائيليات در تفسير قرآن كريم

6- ورود اسرائيليات در تفسير قرآن كريم

از عوامل بسيار مهم و مؤثر در تضعيف و مخدوش شدن تفاسير مأثور داخل شدن فرهنگ محرّف يهود و نصارى (اسرائيليات) مى باشد كه در مبحث بعد به شرح آن خواهيم پرداخت.

ص: 112


1- همان مدرك، همان صفحه.

ورود اسرائيليات در تفسير قرآن

اشاره

ورود اسرائيليات در تفسير قرآن

در عهد تابعين بسيارى از اسرائيليات (اعمّ از فرهنگ يهود يا فرهنگ نصارى) در تفسير قرآن كريم وارد شد. در كتب تفسير، روايات كعب الاحبار يا (كعب الحبر) و وهب بن منبه، عبد اللّه بن سلام و عبد الملك بن عبد العزيز بن جريح معروف به (ابن جريح) و ديگران بسيار ديده مى شود.

آنان يهوديانى بودند كه اسلام آوردند و بخاطر اينكه از صحابه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، بشمار مى آمدند و برخى از آنان نيز مشقاتى را از رهگذر اسلام آوردن خود تحمل كردند، مقام و موقع ويژه اى را در ميان مسلمين بدست آوردند.

وقتى از اين افراد جديد الاسلام در مورد غير احكام شرعى يعنى درباره قصص و داستانهاى قرآن سئوالاتى مى شد طبق مأنوسات ذهنى خود كه از فرهنگ و معارف دينى يهود رنگ گرفته و متأثر شده بود، پاسخ مى دادند. از جمله قصّه حضرت آدم عليه السّلام كه در تورات ذكر شده و در قرآن مجيد نيز در سوره بقره و اعراف، آمده است، مى باشد.

مثلا در قرآن كريم در قصّه آدم (ع) جا و مكان بهشت آدم و نوع شجره ممنوعه و مكانى كه حضرت آدم و حوّا در زمين در آنجا هبوط كردند و امثال اينها ذكر نشده ولى در تورات بياناتى در اين موارد وجود دارد. مثلا گفته است، بهشت حضرت آدم در (عدن) شرق واقع شده و جاى آن درخت ممنوعه در وسط بهشت بوده و نوع درخت، شجره حيات بوده است كه درخت معرفت خير و شر مى باشد. حيوانى كه آدم و حوّا را به آن درخت خوانده (مار) بوده است. و نيز در تورات كيفيت ولادت حضرت عيسى عليه السّلام و ساير حوادث را شرح داده است كه در قرآن مجيد

ص: 113

چنين مسائلى وجود ندارد. و خلاصه اين عالمان جديد الاسلام پاسخ مسائل را با مطالعاتى كه در دين يهود داشتند كه آنهم غالبا با مطالب غير واقعى و افسانه آميخته بود، قصص و داستانهاى قرآن را گزارش مى كردند. سپس اين مطالب در ميان مسلمانان رايج گشت و مسلمين نيز بدون آنكه در ريشه اينگونه مطالب مطالعه كنند و مأخذ آنها را باز يابند آنها را بعنوان يك حقيقت بطور ناخودآگاه در تفسير خود آوردند. همچنين منافقين صدر اسلام كه غالبا متشكل از يهوديان بودند آگاهانه بمنظور ايجاد تزلزل در ايمان مردم و زوال شكوه و عظمت اسلام روايات مجعول و ساختگى را به اذهان آنها تحميل مى كردند بهمين جهت در قرن سوم هجرت نقد اخبار و احاديث بصورت علمى درآمد و سپس محققان اسلامى به تنظيم مسائل مربوطه پرداختند و قواعد و ضوابطى را براى شناخت احاديث و مآخذ آن منظم كردند.

ابن خلدون مى نويسد:

(اقوال اهل كتاب و آراء آنها كه به اسرائيليات از يهوديان و نصرانيات از ترسايان، شهرت يافتند در تفسير قرآن راه يافته است و مطالب غث و سمين و مردود و مقبول جايى را در تفسير قرآن براى خود باز نموده اند). (1)

ورود اسرائيليات و مطالب بيگانه در تفسير قرآن داراى عوامل اجتماعى و فرهنگى و دينى بوده است.

ابن خلدون يكى از عوامل ورود اسرائيليات در فرهنگ اسلامى را جهل و بيسوادى مردم تازى آن روز مى داند و مى نويسد:

(تمايل و گرايش عرب آن روز به شناخت اسباب و علل و مبدأ آفرينش و بالأخره اسرار وجود و نيز شناخت هر حقيقتى كه مالا با حوادث و رويدادها پيوند دارند سبب گشت تا7.

ص: 114


1- ابن خلدون: مقدمة العبر، ص 439؛ التفسير و المفسرون، ج 1، ص 177.

براى فهم و پاسخ آنها به اهل كتاب مراجعه كنند و از آنها بخاطر اينكه تصوّر مى كردند كه داراى احاطه بيشترى در اين مطالب مى باشند استمداد نمايند. شايد مجوّز مفسرين در رجوع به اهل كتاب و قبول روايات و آراء آنها اين بود كه اينگونه مطالب هيچگونه پيوند و رابطه اى با احكام و مسائل اعتقادى خاص اسلام نداشته تا درباره آنها احتياط و تعمق بيشترى مبذول دارند و اخبار نادرست را بشناسند). (1)

بهمين جهت مفسرانى در اين عصر سهل انگارى و مسامحه را در قبول اين روايات و آراء اهل كتاب روا دانسته و ناخودآگاه آنها را در تفسير قرآن كريم راه دادند.

رواياتى كه اهل تورات نقل مى كردند و بويژه داستانسرايان و قصه گويان آنها كه نوعا تجمعى براى داستانسرائى آنها فراهم مى آمد. اين روايات را مسلمين نيز مى شنيدند. قصه گويان در شرح قصص قرآن با تفصيل بيشترى سخن مى گفتند زيرا همانطور كه قبلا اشاره شد در تورات و بخصوص در سفر تكوين رواياتى كه مربوط به آفرينش است و اخبار مربوط به قصه آدم، سخنانى مفصل تر از قرآن دارد (اگر چه آن تفصيلات و سخنان غالبا خيالى بوده و معقول نمى باشد و مسلما وحى الهى نيست). در حالى كه در موارد مذكور قرآن مجيد به اختصار و اجمال سخن گفته است.

جاحظ در كتاب البيان و التبيين نام تنى چند از اين داستانسرايان را آورده و راجع به يكى از آنها به نام ابو موسى اسوارى مى گويد:

(وى يكى از اعجوبه هاى دنيا از نظر وسعت اطلاع و قوّت حافظه و ميان قصه هاى تورات و قرآن مقايسه مى كرد چون هم حافظ تورات بود و هم حافظ قرآن). (2)

ابن نديم مى گويد: تورات در قرن سوّم هجرى بوسيله احمد بن سلام به زبان 6.

ص: 115


1- ابن خلدون: مقدمة العبر، ص 440.
2- جاحظ: البيان و التّبيين، ج 1، ص 346.

عربى ترجمه شد. (1) و يهوديان بيش از ديگران در ورود مسائل دينى آنها به تفسير و حديث مؤثر بوده اند زيرا آنها بيش از ديگران مستقيما با تازيان در تماس بوده و بخاطر اينكه برخى يهوديان از حسن شهرت و اهميت مقامات دينى برخوردار بودند با اعتماد خاص منقولات آنها را مى پذيرفتند.

دكتر محمد حسين ذهبى صاحب التفسير و المفسرون، ورود اسرائيليات در تفسير قرآن كريم را در عهد صحابه مى داند زيرا ذهبى يكى از (مصادر تفسيرى) در نزد صحابيان را (اهل كتاب) معرفى مى كند! ذهبى مى گويد:

(صحابيان در مورد قصص و داستانهايى كه در قرآن كريم مجمل بيان شده بود تفصيل آن را از اهل كتاب مى پرسيدند ولى به پيروى از گفتار پيامبر اكرم (ص) كه در مورد اخبار اهل كتاب فرموده بود: فلا تصدّقوا اهل الكتاب و لا تكذّبوهم پاسخ آنها را تصديق يا تكذيب نمى كردند. البته بسيارى از سئوالات در مورد تفصيل بيشتر داستانهاى قرآن بيهوده بود. مانند: رنگ سگ اصحاب كهف! مشخصات قاتلى كه در سوره بقره آمده است! و اندازه كشتى حضرت نوح (ع) و نوع چوب آن! و مانند آن. و اسرائيليات عموما داستانهاى خيالى و ساختگى است كه وارد كتب تفسير گرديده است). (2)9.

ص: 116


1- ابن نديم: الفهرست (ترجمه فارسى)، ص 37- 38.
2- محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1- 279.
اقسام اسرائيليات
اخبار اسرائيلى بر سه قسم است
اوّل: اخبارى كه صحيح است

اوّل: اخبارى كه صحيح است

و از خود پيامبر اكرم (ص) نقل گرديده است. مانند نام همنشين حضرت موسى (ع) مبنى بر اينكه (خضر) بوده است و اين مسئله صريحا از قول حضرت رسول (ص) روايت گرديده است.

دوّم: اخبارى كه صحيح نيست

دوّم: اخبارى كه صحيح نيست

و عقلا و شرعا مقبول نمى باشد.

سوّم: اخبارى كه مسكوت عنه است.

سوّم: اخبارى كه مسكوت عنه است.

يعنى نه از قسم اوّل است و نه دوّم. و اين قسم متوقف است بر قول حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در اين باره فرمودند:

لا تصدّقوا اهل الكتاب و لا تكذّبوهم و قولوا آمنّا باللّه و ما انزل الينا.

يعنى: تصديق نكنيد [اخبار] اهل كتاب را و تكذيب ننمائيد آنها را و بگوئيد ما ايمان آورديم به خدا و به آنچه كه بسوى ما نازل گرديده است.

شخصيت هايى كه در ورود اسرائيليات در تفسير مؤثر بوده اند
اشاره

شخصيت هايى كه در ورود اسرائيليات در تفسير مؤثر بوده اند

1- عبد اللّه بن سلام.

2- كعب الاحبار.

3- وهب بن منبه.

4- عبد الملك بن عبد العزيز بن جريح (معروف به ابن جريح).

ص: 117

1- عبد اللّه بن سلام (م 43 ه ق)

1- عبد اللّه بن سلام (م 43 ه ق)

وى ابو يوسف عبد اللّه بن سلام بن حارث اسرائيلى انصارى است. زمانى كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ظهور فرمود عبد اللّه بن سلام به محضر آن حضرت آمد و عرض كرد: شهادت مى دهم كه تو رسول خدا هستى و بر حق مى باشى و آگاهى دارى بر اينكه من آقاى يهود و اعلم آنها هستم و فرزند آقا و اعلم يهود مى باشم اى رسول خدا قوم يهود را بخوان و درباره من از آنها سؤال كن پيش از آنكه بدانند من مسلمان شده ام. زيرا اگر آنها آگاه شوند كه من اسلام آورده ام آنچه دلشان بخواهد درباره من خواهند گفت.

رسول خدا (ص) به آنها فرمود: اى طايفه يهود واى بر شما از خدا بترسيد پس به خدا قسم جز خداى يكتا خدائى وجود ندارد. شما بدانيد كه من رسول بر حق خدا هستم و من بر شما به حق برگزيده شده ام از شما مى خواهم كه مسلمان شويد و ايمان بياوريد.

آنها گفتند: چگونه بدانيم كه شما پيامبر خدا هستيد؟

حضرت فرمود: عبد اللّه بن سلام در ميان شما چگونه مردى است؟

گفتند: او آقاى ما و فرزند آقاى ما است. و او اعلم و فرزند اعلم ما مى باشد.

پيامبر اكرم (ص) فرمود: آيا مى دانيد كه او اسلام آورده است؟

گفتند: ممكن نيست او مسلمان شده باشد.

پيامبر فرمود: اى ابن سلام برخيز و اسلام آوردن خود را بر آنها اظهار كن.

ابن سلام به آنها گفت: اى طائفه يهود بترسيد از خدا پس جز خداى يكتا خدائى نيست شما بدانيد كه محمّد (ص) پيامبر خدا و بر حقّ است.

آنها گفتند: دروغ مى گويى. و يهوديان در مقابل ابن سلام تمكين نكردند و او را

ص: 118

دروغگو ناميدند.

ذهبى مى نويسد: (1) نام او حصين بوده است و پيامبر اكرم (ص) او را عبد اللّه ناميده اند و عبد اللّه بن سلام كسى است كه در برابر انقلابيون مسلمان كه در مقابل عثمان لشگر آرائى كرده و بر او شوريده بودند، سخنرانى كرد و انقلابيون را [با صحبتهاى خود] از عثمان دور ساخت.

و از عبد الملك بن عمير روايت شده، هنگامى كه انقلابيون بر عثمان شوريدند؛ عبد اللّه بن سلام نزد عثمان آمد. عثمان گفت براى چه به نزد من آمده اى؟

گفت: براى ياريت آمدم.

عثمان گفت: بر مردم خروج كن و بر آنها بشور و آنان را از من دور كن. و تو اگر بيرون دار الخلافه باشى براى من بهتر است تا آنكه داخل باشى. عبد اللّه بن سلام بر مردم خروج كرد و گفت: اى مردم نام من در جاهليت (فلان) بود و رسول خدا مرا (عبد اللّه) ناميده و آياتى در قرآن درباره من نازل گشته. آيه:

وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ). (2)

از بنى اسرائيل شاهدى (چون عبد اللّه بن سلام عالمى) بر مثل قرآن گواهى داد و ايمان آورد و شما تكبر ورزيديد.

و بنابر احتمال ضعيف آيه:

قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ. (3)

بگو تنها گواه بين من و شما خدا و عالمان حقيقى به كتاب خدا كافى خواهند بود.

درباره من نازل شده. براى خدا شمشيرى است در غلاف و فرشتگان در جوار شما3.

ص: 119


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 184.
2- سوره احقاف، آيه 10.
3- سوره رعد، آيه 43.

هستند در اين شهر و بلدى كه بر رسول خدا وحى الهى نازل شده پس خدا را در نظر بگيريد درباره اين مرد (عثمان)، و او را نكشيد، بخدا قسم اگر او را بكشيد فرشتگان از جوار شما دور مى شوند و شمشير خدا از غلاف بر عليه شما كشيده مى شود بطورى كه تا قيامت ديگر به غلاف نمى رود؛ (و هميشه بسوى شما و بر روى شما كشيده است). انقلابيون گفتند: بكشيد يهودى را و كشتند عثمان را ...). (1)

بهر حال عبد اللّه بن سلام كه پيش از ايمان آوردنش به اسلام عالم بلكه اعلم يهوديان بوده در ورود اسرائيليات به تفسير قرآن قطعا مؤثر بوده است.

2- كعب الاحبار (م 32 ه ق)

2- كعب الاحبار (م 32 ه ق)

ابو اسحق كعب بن ماتع الحميرى معروف به كعب الاحبار و او از يهوديان يمن مى باشد، وى در زمان جاهليت مى زيسته و در زمان خلافت ابو بكر اسلام آورده است. و بعضى گفته اند در زمان خلافت عمر مسلمان گرديده است و بعضى گفته اند در زمان رسول خدا (ص) اسلام آورده است. و بعد از آن به مدينه رفته و در زمان خلافت عثمان به شام منتقل گرديده كه تا هنگام مرگ در آنجا ساكن بوده است.

شيخ رشيد رضا در تفسير المنار (2) كعب الاحبار را ناقل و راوى اخبار اسرائيليات مى داند. و نيز احمد امين مى نويسد (3) كه نقل كرده اند: كعب الاحبار قتل عمر را بر اساس تورات پيش بينى نموده و به او خبر داده است كه اگر چنين روايتى صحيح باشد معلوم مى شود كعب الاحبار از نقشه و توطئه قتل عمر خبر داشته است.

ذهبى مى نويسد: معاويه درباره كعب الاحبار گفته است: كعب الاحبار يكى از

ص: 120


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 185.
2- رشيد رضا، المنار، ج 1، ص 9.
3- احمد امين: فجر الاسلام، ص 198.

علماء و دانشمندان است و مانند درخت بزرگى است كه ما او را رها كرديم (و از او استفاده نكرديم). بهر صورت يكى از كسانى كه در ورود اسرائيليات به تفسير مأثور مؤثر بوده كعب الاحبار است و تعريف معاويه از كعب وضع و موضع و موقعيت حديثى وى را بيشتر روشن مى كند.

3- وهب بن منبّه (م 110 ه ق)

3- وهب بن منبّه (م 110 ه ق)

ابو عبد اللّه وهب بن منبه داستانسرا و از علماء زمان تابعين بوده است. عبد اللّه ابن احمد بن حنبل از پدرش نقل مى كند كه وهب از فارس بوده و پدرش (منبّه) اصلا از خراسان و از اهل هرات بوده است كه (كسرى) او را اخراج نمود. او بسوى يمن رفت و در عهد رسول خدا (ص) مسلمان شد.

و گفته اند در سال 34 هجرى قمرى متولد و در سال 110 هجرى قمرى فوت نموده است. (1) وهب از كتب قديمه آگاهى زياد داشته است و به اخبار و قصص مربوط به پيدايش عالم بر اساس تورات تسلط داشته و كثير النقل از كتب و آثار اسرائيلى بوده است.

4- عبد الملك بن عبد العزيز بن جريح (م 150- 159 ه ق)

4- عبد الملك بن عبد العزيز بن جريح (م 150- 159 ه ق)

ابو خالد عبد الملك بن عبد العزيز بن جريح اموى كه معروف به (ابن جريح) است، مسيحى و رومى الاصل بوده و از علماء مكّه و محدّث آنها بوده است.

او از شخصيت هاى ناقل اسرائيليات در عهد تابعين مى باشد. بسيارى از روايات ابن جرير طبرى در تفسيرش از عبد الملك است كه دائما به (ابن جريح) تعبير مى شود او متولد سال 80 و متوفى 150 يا 159 هجرى قمرى است ابن جريح راوى

ص: 121


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 194.

احاديث زيادى از ابن عباس است كه بعضى از آنها صحيح نمى باشد. (1)

ابن عباس ناقل اسرائيليات در تفسير نبوده است
اشاره

ابن عباس ناقل اسرائيليات در تفسير نبوده است

گولدزيهر و احمد امين گفته اند: ابن عباس در تفسير قرآن به اهل كتاب نيز رجوع نموده است! گولد مى نويسد: ميان مصادرى كه نزد ابن عباس مهم و قابل توجه تلقى مى شد، يهوديانى بودند كه اسلام آورده بودند از قبيل كعب الاحبار و عبد اللّه بن سلام و بطور عموم (اهل كتاب) يكى از منابع تفسيرى ابن عباس را تشكيل مى دادند، يعنى همان مردمى كه نقل روايت از آنها در احاديث ممنوع بود. (2)

وى اضافه مى كند كه: اسلام اين يهوديان موجب گشت كه گمان كذب درباره آنها از ميان برود و به مقامى ترفيع يابند كه بصورت يكى از (مصادر) علمى در آيند و هيچگونه شبهه و ترديدى درباره آنها به فكر و انديشه مردم مسلمان نيايد! گولد مى افزايد كه: ابن عباس نه تنها گفتار (اهل كتاب) را كه وارد اسلام شدند در مورد (اسرائيليات) قرآن و اخبار كتب آسمانى، حجت مى شمرد بلكه از كعب الاحبار راجع به تفسير صحيح (ام الكتاب ...) سئوال مى كرد. (3)

گولد ادامه مى دهد كه: چون تصور مى شد كه فهم دقيق تر نسبت به مدارك عمومى دينى قرآن و نيز گفتار رسول خدا (ص) نزد احبار يهود موجود بود بدين جهت در اينگونه مسائل بدانها مراجعه مى شد.

احمد امين نيز در اين باره مى گويد: اخبار يهوديان كه اسلام را پذيرفتند در ميان

ص: 122


1- همان مدرك.
2- گولد زيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 86 و 87 به نقل از سه مقاله دكتر حجتى.
3- طبرى: جامع البيان، ج 17، ص 126، نقل از مذاهب التفسير الاسلامى.

مسلمين راه يافت و در تفسير قرآن نيز براى خود جائى باز كرد و مسلمين تفسير خود را با آن اخبار تكميل مى كردند و حتى بزرگان صحابه امثال ابن عباس نيز از اين كار مستثنى نبود. (1)

پاسخ به شبهه و رفع اتهام

پاسخ به شبهه و رفع اتهام

ابن عباس و ديگران به يهوديان در تفسير خود مراجعه نمى كردند؛ يهوديانى كه اسلام آوردند ديگر يهود نيستند. مانند ساير مسلمين هستند كه پيش از اسلام داراى عقيده اى جز دين اسلام بوده اند اهل كتاب و بويژه يهوديان در قرآن و حديث متّهم به دروغگوئى و تحريف هستند و نيز احاديثى كه تصديق اهل كتاب را نهى نموده است فراوان مى باشد. و ما به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم:

ابى عبيد در حديثى مرفوع آورده است، عمر نزد رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: ما احاديثى از يهود مى شنويم كه اعجاب انگيز است آيا صلاح مى دانيد آنها را بنويسيم؟

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

امتهوّكون انتم كما تهوّكت اليهود و النّصارى؟ لقد جئتكم بها بيضاء نقيّة و لو كان موسى حيّا، ما وسعه الّا اتّباعي. (2)

آيا شما آنچنانكه يهود و نصارى متحيّر هستند در دين خود متحيّريد؟ (تا از يهود و نصارى آن را فرا گيريد) من براى شما شريعتى روشن و پاكيزه آورده ام. هرگاه موسى زنده مى بود جز پيروى از من ياراى امر ديگرى نداشت.

محدث قمى در ذيل اين حديث مى نويسد: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص: 123


1- احمد امين: فجر الاسلام، ص 201.
2- ابن اثير: النهاية فى غريب الحديث. محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 727.

مراجعه به اهل كتاب و استفاده از آنها را دوست نمى داشت. (1)

و در حديث ديگرى نقل گرديده، عمر صحيفه اى از اهل كتاب نزد پيامبر اسلام (ص) آورد، حضرت خشمگين گشت و فرمود:

أمتهوّكون فيها يابن الخطاب؟

و نيز بخارى مى نويسد: ابن عباس به مردم گفته بود:

مسلمانان آيا [سزا است از اهل كتاب سئوال كنيد؟ در حالى كه كتاب شما [قرآن كه خداوند آن را به پيامبرش فرو فرستاد، تازه ترين اخبار به خداوند است كه آن را مى خوانيد [و هنوز] سالخورده و پير نگشته و خداوند شما را هشدار داد كه اهل كتاب آيات الهى را جابجا و تحريف كردند. و آن را دگرگون ساختند و گفتند كه [همانگونه است كه از جانب خدا نازل شده است. بدين منظور كه متاعى ناچيز بدست آورند (لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا) (2) آيا خداوند شما را از سئوال از آنها نهى نكرد؟

سوگند به خدا هرگز مردى از اهل كتاب نديدم كه راجع به كتاب شما از شما سئوال كند. (3)

و نيز احمد امين روايت مربوط به نهى پيامبر اكرم (ص) از تصديق اهل كتاب را آورده است. كه فرمود:

اذا حدّثكم اهل الكتاب فلا تصدّقوهم و لا تكذّبوهم. (4)

آنگاه كه اهل كتاب شما را حديث كنند نه آنها را تصديق كنيد و نه تكذيبشان نماييد.

مسلما عبد اللّه بن عباس كه از شاگردان برجسته و بنام امام على عليه السّلام است ر.

ص: 124


1- محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 827.
2- سوره بقره، آيه 79.
3- احمد امين: فجر الاسلام، ص 201.
4- مدرك اخير.

به چنين كار مذموم و منهى مبادرت نمى كند چه رسد به اينكه اهل كتاب را از مصادر تفسيرى خود قرار دهد! و ناقل اسرائيليات و مجعولات در تفسير قرآن باشد.

چنانچه مراجعه ابن عباس به اهل كتاب را صحيح فرض كنيم مسلما اين كار براى آشنائى با افكار و آراء و اخبار آنها بوده نه براى كسب علم و اخبار آنها براى شرح و تفسير قرآن كريم اگر چه روايات اهل كتاب درباره داستانها و قصص قرآن و رواج آنها در ميان مسلمين براى ورود اسرائيليات در تفسير قرآن بى اثر نبوده است.

كه البته مفسرين و دانشمندان اسلامى سعى خود را در تهذيب تفسير قرآن كريم از اسرائيليات مجدّانه مبذول داشته اند و تا حد زيادى توفيق الهى در اين كار نصيب آنها گرديده است.

براى تكميل بحث گذشته بطور اجمال مصادر تفسيرى ابن عباس را ذكر مى نماييم:

مصادر ابن عباس در تفسير قرآن
1- پيامبر گرامى اسلام (ص)

1- پيامبر گرامى اسلام (ص)

با آنكه در زمان حيات پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابن عباس از ساير صحابيان جوانتر بود و مصاحبت صحابيان سالمند با پيامبر گرامى (ص) از وى بيشتر بود ولى اكثر اصحاب به مصاحبت او با پيامبر و تأثير پذيرى از آن حضرت در تفسير قرآن و هوش سرشار و همّت بلند او تحقيقات علمى و مقام والاى تفسيرى ايشان مقرّ و معترف بودند.

چه اينكه ابن عباس مورد توجه و عنايت ويژه و مشمول دعاى خير پيامبر عظيم الشأن اسلام بود.

ص: 125

پيامبر گرامى (ص) ابن عباس را (فارس القرآن) خواندند: چنانكه در حديث زير اين مطلب آمده است:

پيامبر (ص) فرمود:

حذيفة: من اصفياء الرّحمن و ابصركم بالحلال و الحرام.

و عمّار بن ياسر: من السابقين.

و المقداد بن الأسود: من المجتهدين.

و لكلّ شي ء فارس و فارس القرآن، عبد اللّه بن عبّاس. (1)

حذيفه: از بزرگان و از برگزيدگان خداى مهربان و نسبت به شما داراى بينش فزونترى در حلال و حرام است.

و عمار بن ياسر: از پيشتازان در ايمان است.

و مقداد بن اسود: از مجتهدان مى باشند.

براى هر امرى، فارس و سواركارى وجود دارد و فارس و سوار كار قرآن، عبد اللّه بن عباس است.

و نيز پيامبر (ص) فرمود:

(تا ابن عباس، نابينا نگردد و از علم بهره سرشارى نگيرد، نخواهد مرد). (2)

و نيز پيامبر درباره او فرمود:

اللّهمّ بارك فيه و انشر منه. و فرمود: اللّهم آته الحكمة. (3)

بهر تقدير يكى از مصادر مهم تفسيرى ابن عباس پيامبر اكرم (ص) بود كه در مصاحبت با آن حضرت و لو در سن كم بهره مند و موفق بود.9.

ص: 126


1- محدّث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 150.
2- محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 150.
3- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 319.
2- تفسير على بن ابيطالب عليه السّلام

2- تفسير على بن ابيطالب عليه السّلام

بدون ترديد پس از وجود مبارك رسول خدا (ص) على بن ابيطالب (ع) از مهمترين بلكه در رأس مصادر تفسيرى ابن عباس بوده است و به اعتراف عامه و خاصه ابن عباس يكى از شاگردان معروف امام على (ع) در تفسير قرآن كريم بود.

ابن عباس خود مقرّ و معترف است كه: (آنچه از تفسير قرآن دريافت نموده و به آن عالم بوده از على بن ابيطالب (ع) بوده است). (1)

3- اشعار كهن عربى

3- اشعار كهن عربى

اشعار كهن عربى يكى ديگر از مصادر تفسيرى ابن عباس بوده است و اكثر مورخان اسلامى و محققان تاريخ تفسير اين مطلب را نوشته اند. (2)

طبرى مى نويسد: ابن عباس گفته است:

اذا تعاجم شي ء من القرآن فانظروا في الشّعر فانّ الشّعر عربيّ. (3)

اگر چيزى از كلمات قرآن از نظر معنى و مفهوم گنگ و مبهم نمايد به شعر بنگريد، زيرا شعر عربى است.

عكرمه گويد: ابن عباس گفته بود:

اگر از غريب القرآن، چيزى از من مى پرسيد، آن را در شعر جستجو كنيد. چون شعر ديوان عرب است. (4)

ص: 127


1- جزوه تاريخ تفسير قرآن (1)، جلاليان، ص 24.
2- ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2، ص 367.
3- طبرى: جامع البيان، ج 17، ص 129.
4- سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 206.

و نيز ابن عباس گفته بود:

شعر ديوان عرب است. هرگاه حرفى از قرآن براى ما مبهم به نظر مى آمد، قرآنى كه خداوند آن را به زبان عربى نازل كرد. براى شناخت آن به شعر استناد مى كرديم. (1)

نافع بن ازرق از ابن عباس درباره مقادير فراوانى از مفردات قرآن سؤال كرد، و از او درخواست نمود تا براى توضيح معانى آن به اشعار كهن عربى استشهاد نمايد.

ابن عباس حدود صد كلمه از كلمات قرآن را همراه با شواهدى از اشعار كهن عربى براى نافع بن ارزق تفسير كرد. جلال الدين سيوطى كلماتى كه ابن عباس براى نافع تفسير نموده بود هشتاد و سه مورد آن را همراه با اشعارى كه ابن عباس بدانها استشهاد نموده آورده است. (2)

و مجلسى (ره) در بحار نقل نموده كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:

اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه. (3)

و شايد ابن عباس با توجه به اين حديث، اين روش را در تفسير قرآن دنبال كرده است.

ابو الفرج اصفهانى در كتاب خويش آورده كه ابن عباس به طرز عجيبى برخى از اشعار عمر بن ابى ربيعه را در خاطرش سپرده بود و مى توانست برخى از قصائد وى را آغاز تا انجام و بالعكس، از بر بخواند و نسبت به اشعار وى اظهار علاقه مى نمود. (4)

اين روش ابن عباس مورد توجه و عمل ديگر مفسران بعد از وى قرار گرفت 3.

ص: 128


1- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 206.
2- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 206- 277.
3- مجلسى: بحار الانوار، ج 19، ص 28.
4- ابو الفرج اصفهانى: الاغانى، ج 1، ص 33.

چنانكه صحابيان و تابعين در توضيح لغات غريب و پيچيده قرآن، به اشعار، استشهاد و استدلال مى نمودند. (1)

خلاصه بنيان گذار طريقه اى در تفسير بود كه بعدا به نام (مكتب و روش تفسير لغوى) معروف شد. و اين طريقه و روش در طول تاريخ تفسير قرآن كريم استمرار يافت و بايد دانست غالب مواردى كه در تفاسير به شعر كهن عربى استشهاد گرديده مربوط به تفسير و توضيح لغات و واژه هاى قرآن است و هرگز محققين و مفسرين بزرگ نخواسته اند شعر جاهلى را اصل قرار دهند و آيات فصيح و بليغ قرآن را بر آن منطبق سازند بلكه صرفا فهم زبان و مراد آيات بخصوص واژه ها مورد نظر بوده است.

4- طرز گفتار باديه نشينان

4- طرز گفتار باديه نشينان

يكى از مصادر تفسيرى ابن عباس مراجعه به طرز گفتار باديه نشينان و اعرابى ها و چگونگى برداشت و فهم آنها از لغات عربى بوده است.

از ابن عباس نقل شده كه گفت: من معنى (فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) (2) را نمى دانستم تا آنكه دو مرد باديه نشين نزد من آمدند و درباره چاهى با هم مشاجره مى كردند يكى از آنها گفت: انا فطرتها: من به كندن آن چاه آغاز كردم (3) ابن عباس، معنى (فاطر) را از زبان اين مرد باديه نشين استفاده كرده بود. با اينكه (فطر) در لغت قريش بمعنى، ابتداء آفرينش و ساختن است. مع الوصف اين معنى

ص: 129


1- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 367.
2- سوره شورى، آيه 11.
3- سيوط: الاتقان، ج 1، 196.

براى ابن عباس قانع كننده نبود تا آنكه از زبان آن اعرابى شنيد و پذيرفت. (1)

حاصل بحث آنكه ابن عباس با داشتن مصادر تفسيرى قوى و اصيل مانند وجود مبارك پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و وجود الهى امير المؤمنين على بن ابيطالب كه باب مدينه علم النبى بود و نيز با تحقيق و تفحّص در مراد و منظور اعراب در اشعار و حتى در واژه هاى باديه نشينان به اعتبار اينكه خداوند قرآن را به لسان قوم عرب ارسال فرموده بود، ديگر ايشان مستغنى بود از مراجعه به اهل كتاب در تفسير و تبيين قرآن بويژه كه بسيارى از مطالب اهل كتاب مخدوش و غير قابل اعتماد و فاقد اعتبار و ارزش اعتقادى و اسلامى بود.

و بفرض مراجعه ابن عباس به بزرگان اهل كتاب كه مسلمان شده بودند به منظور اطلاع و آگاهى از طرز تفكّر و نتيجه تحقيق آنها و آشنائى با اخبار و قصص آنها بوده است نه بمنظور اين بوده كه گفته ها و اخبار و روايات آنها را بدون دليل تصديق كند، و آنها را ملاك درك مراد اللّه در قرآن قرار دهد، چه كه پيامبر نيز فرموده بود كه قول اهل الكتاب را نه تصديق كنيد و نه تكذيب [تا با معيارهاى قرآنى و بيان رسول اللّه (ص) صحت و سقم آنها مبرهن و روشن گردد].

مشهورترين كتب تفسير به مأثور و معرفى آنها

اشاره

مشهورترين كتب تفسير به مأثور و معرفى آنها

در اين مبحث تعدادى از تفاسير مشهور مأثور از عامه و اماميه را ذكر نموده و بطور اجمال به معرفى هر يك مى پردازيم:

الف: تفاسير مأثور مشهور اهل سنّت 1- جامع البيان في تفسير القرآن، ابن جرير طبرى.

ص: 130


1- مقدمتان: ص 271.

2- تفسير بحر العلوم، ابن ليث سمرقندى.

3- الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ابى اسحق ثعلبى.

4- معالم التنزيل، ابى محمد حسين بغوى.

5- المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ابن عطيه اندلسى.

6- تفسير القرآن العظيم، ابى الفداء الحافظ ابن كثير.

7- الجواهر الحسان في تفسير القرآن، عبد الرحمن الثعالبى.

8- الدرّ المنثور في التفسير المأثور، جلال الدين سيوطى.

ب: تفاسير مأثور مشهور شيعه اماميه 1- تفسير قمى، على ابن ابراهيم قمى.

2- تفسير نور الثقلين، عبد العلى حويزى.

3- تفسير البرهان، سيد هاشم بحرانى.

4- الهادي و مصباح النادي، سيد هاشم بحرانى.

5- تفسير الصّافي، ملّا محسن فيض كاشانى.

6- تفسير الائمة لهداية الامّة، ميرزا محمد رضا نصيرى طوسى.

7- تفسير عيّاشى، محمد بن مسعود بن عيّاشى مسلمى.

8- التفسير بالمأثور، مولى على اصغر قائنى.

الف: تفاسير مأثور اهل سنّت:
1- جامع البيان في تفسير القرآن (طبرى)

1- جامع البيان في تفسير القرآن (طبرى)

مؤلف اين تفسير ابو جعفر محمد بن جرير طبرى اهل آمل (مازندران) بوده كه در

ص: 131

سال 224 هجرى قمرى بدنيا آمد و به سال 310 هجرى قمرى وفات نمود و تفسيرش به تفسير طبرى معروف گرديده است.

تفسير طبرى در سال 270 بپايان رسيد و بزودى شهرت يافت و در زمان منصور ابن نوح سامانى به فارسى ترجمه گرديد. (1)

بنابر اين يكى از قديم ترين متن هاى فارسى زبان بشمار مى آيد. درباره اطلاعات وسيع و مقام علمى طبرى ميان دانشمندان بعد از وى اتفاق نظر وجود دارد و كتاب تفسير وى از نظر (نقلى) براى بسيارى از مفسران بعد از وى مرجع مهمى محسوب مى شود و از نظر تفسير عقلى نيز خالى از اهميت نيست. اين كتاب درسى جزء تنظيم شده است.

جلال الدين سيوطى درباره تفسير طبرى گفته است:

(تفسير طبرى بزرگترين و گرانقدرترين تفاسير است). (2)

طبرى پس از نقل اقوال مفسران و دانشمندان پيشين درباره آنها اظهار نظر مى كند و پاره اى از آنها را بر پاره ديگر ترجيح مى دهد. و اين عمل در قرن سوم هجرى قمرى قدمى بزرگ درباره دقت نظر و فحص و بحث در اقوال مفسرين سلف است.

بهر حال تفسير طبرى يكى از تفاسير به مأثور و مشهور اهل سنّت است كه مورد استفاده عموم مفسرين عامه و خاصه مى باشد.

2- تفسير بحر العلوم (سمرقندى)

2- تفسير بحر العلوم (سمرقندى)

وى ابو ليث نصر بن محمد بن ابراهيم سمرقندى فقيه حنفى است و به (امام الهدى) معروف است. او داراى تصانيف مشهور بوده كه از مهمترين آنها تفسير

ص: 132


1- دائرة المعارف فارسى، كلمه (طبرى).
2- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 205.

قرآن بنام (بحر العلوم) و معروف به تفسير ابى ليث سمرقندى مى باشد.

تاريخ وفات سمرقندى سال 373 هجرى قمرى است و بعضى گفته اند 375 مى باشد. تفسير بحر العلوم بصورت خطى در سه جلد بزرگ در دار الكتب مصر موجود است. و دو نسخه خطى از آن در دانشگاه الازهر وجود دارد.

در اين تفسير، تفسير به رأى ممنوع گرديده و شرح و بيان آيات قرآن بر اساس روايات و احاديث صحابيان و تابعين و اشخاص بعد از آنها مى باشد. ولى اسناد آنها ذكر نگرديده است و به ندرت از اسناد روايات ياد شده، در اين تفسير جمع بين تفسير بالرّواية و تفسير بالدّراية شده با اين توضيح كه جانب تفسير روائى و نقلى بر جانب تفسير عقلى آن غالب است و بهمين جهت اين تفسير از تفاسير مأثور است.

3- الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبى)
اشاره

3- الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبى)

مؤلف اين تفسير ابو اسحق احمد بن ابراهيم ثعلبى نيشابورى است. او مقرى و مفسّر و حافظ قرآن و واعظ و سرآمد در تفسير و ادبيات عرب در زمان خود بوده و صاحب ديانت محكم بوده است.

ابن خلكان درباره ثعلبى گفته است: (او در زمان خود در علم تفسير يكتا بوده و تفسير عظيم و بزرگى را تصنيف نموده كه بر تفاسير ديگران ارجح است). (1)

ياقوت در معجم الادباء گفته است:

(ابو اسحق ثعلبى، مقرى، مفسّر، واعظ، اديب مورد وثوق، حافظ قرآن، صاحب تصنيفات بزرگ و پر اهميت بوده است و در تفسير او از معانى و اشارات و كلمات ارباب حقايق و وجوه اعراب و قراءات قرآن سخن رفته است). (2)

ص: 133


1- ابن خلكان: وفيات الاعيان، ج 1، ص 37 و 38.
2- ياقوت: معجم الادباء، ج 5، ص 257.

ثعلبى در سال 427 هجرى قمرى وفات نموده است. (1)

ثعلبى گفته است كه: من در تفسير خود از قصص و روايات، وجوه و قراءات و عربيت و لغات و اعراب و تفسير و تأويلات، معانى و غوامض مشكلات و احكام و فقه را بدون آنكه در بابهاى بخصوص باشد درج نمودم و اين تفسير را (الكشف و البيان عن تفسير القرآن) ناميدم.

تناقض ذهبى

تناقض ذهبى

محمد حسين ذهبى ثعلبى را به دليل آنكه روايات و احاديث شيعه را درباره على ابن ابيطالب عليه السّلام و اهل بيت عصمت عليهم السّلام در تفسير خود نقل نموده و شأن نزول آيات مربوط به امير المؤمنين عليه السّلام را ذكر نموده و آن را صحيح و صواب خوانده است؛ سخت مورد اتهام قرار داده و غير منصفانه، شديدا او را تحقير و تكذيب كرده و درباره او گفته است:

(ثعلبى مردى است كم بضاعت در حديث! و او قادر نيست كه حديث جعلى را از غير جعلى تميز دهد زيرا احاديث جعلى شيعه را درباره على [ع و اهل بيت در كتاب تفسيرش ذكر كرده است). (2)

ذهبى فراموش كرده كه در چند صفحه قبل از بيان اين مطلب در كتاب خود در باره شخصيت علمى و عظمت دينى و مقام تفسيرى ثعلبى مى نويسد:

(ثعلبى مقرى، مفسّر، حافظ، واعظ، و سرآمد در تفسير و عربى و داراى استحكام ديانت است).

و نيز ذهبى در توفيق ثعلبى گفته است:

ص: 134


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 227.
2- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 234.

(عبد الغفار بن اسماعيل الفارسى در كتاب سياق تاريخ نيشابور از ثعلبى ياد كرده و او را ثنا گفته است و درباره اش گفته: او (ثعلبى) صحيح النقل و موثوق به است و او كثير الحديث، كثير الشيوخ مى باشد). (1)

4- معالم التنزيل (بغوى)

4- معالم التنزيل (بغوى)

(2) مؤلف ابو محمّد حسين بن مسعود بن محمّد معروف به فرّاء بغوى است. او فقيه شافعى، محدّث مفسر و ملقب به محيى السنّة و ركن الدّين مى باشد وى مردى زاهد بوده و بدون وضو وارد مجلس درس نمى شد و غالبا با نان خالى سدّ جوع مى كرد. در سال 510 هجرى قمرى فوت نموده است. وى در تفسير خود از صحابه و تابعين و افراد بعد از آنها نقل حديث كرده است و در نقل روايات به اختصار برگزار نموده است.

5- المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز (ابن عطيه)

5- المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز (ابن عطيه)

مؤلف اين تفسير ابو محمّد عبد الحقّ بن غالب بن عطيّة اندلسى مغربى است. او متولد سال 481 هجرى قمرى و متوفى 546 است. ابن عطية فقيه و عارف به احكام و حديث و تفسير بوده و عالمى نحوى و لغوى و اديب و شاعر بوده است.

ابو حيان در مقدمه البحر المحيط درباره او گفته است: (او شخص بزرگى است در تفسير و مرد با فضيلتى است در تحرير). (3)

تفسير ابن عطيه در بين تفاسير كتابى ارزشمند است كه در ده جلد بزرگ نوشته

ص: 135


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 227.
2- بغوى، منسوب بوده است به شهرى در خراسان بين مرو و هرات كه به آن (بغ) و بغشور گفته است.
3- اوحيّان: البحر المحيط، ج 1، ص 9.

شده و چهار جزء آن در دار الكتب المصريه موجود است (فقط جزء سوّم و پنجم و هشتم و دهم). ابن عطيه از تفاسير مأثور ديگر نيز در كتاب تفسير خود آورده و از طبرى زياد نقل مى كند و به شعر عربى نيز بسيار استشهاد كرده است.

6- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)

6- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)

مؤلف اين تفسير حافظ عماد الدين ابو الفداء اسماعيل بن عمرو بن كثير بن ضوء ابن كثير بن زرع بصرى، فقيه شافعى است.

داودى در طبقات مفسرين درباره او گفته است. او از علماى بزرگ معانى و الفاظ است و متولد سنه 701 هجرى قمرى و متوفى سال 774 است. ابن كثير در تفسير و حديث و تاريخ وارد بوده و داراى حضور ذهن نيز بوده است. او كمتر مطالب را فراموش مى كرد.

تفسير ابن كثير از تفاسير مأثور است كه مؤلف در آن كلام خدا را با احاديث و روايات مستند به صحابيان تفسير نموده است. با توجه به اينكه روايات مذكور نياز به جرح و تعديل داشته است. اين تفسير در چهار جزء بزرگ چاپ شده است.

مؤلف در ابتداى تفسير خود مقدمه مطوّلى را درباره قرآن و تفسير ذكر نموده كه غالبا اين مقدمه را از ابن تيميه گرفته كه او در مقدمه اصول التفسير خود آورده است. ابن كثير در تفسيرش مناقشات فقهى را داخل كرده و اقوال و ادلّه علماء را درباره آيات الاحكام ذكر نموده است.

7- الجواهر الحسان في تفسير القرآن (ثعالبى)

7- الجواهر الحسان في تفسير القرآن (ثعالبى)

مؤلف ابو زيد عبد الرحمن بن محمّد بن مخلوف ثعالبى است. او مالكى مذهب و شخصى با زهد بوده است. ثعالبى داراى آثار و كتبى است، از جمله تفسير الجواهر

ص: 136

الحسان. ثعالبى متوفى 876 هجرى قمرى در مدينه مى باشد، تفسير ثعالبى از تفاسير مأثور است و در آن از روايات و احاديث مأثوره نقل گرديده، ولى بدون اسناد و بعضى از روايات اسرائيلى نيز در آن ديده مى شود. او متذكّر قراءات نيز شده و صناعت نحو را نيز در تفسير مورد استفاده قرار داده است.

او در بعضى از موارد براى اثبات معانى ذكر شده در تفسير خود به اشعار عربى نيز استشهاد نموده است.

8- الدر المنثور في تفسير المأثور (سيوطى)

8- الدر المنثور في تفسير المأثور (سيوطى)

(1) مؤلف حافظ جلال الدّين سيوطى ابو الفصل عبد الرحمن بن ابى بكر محمّد سيوطى شافعى است. ايشان صاحب تأليفات متعدد بوده و اهل نظر در حديث و رجال و فقه و تفسير قرآن كريم مى باشد.

كتاب الدر المنثور از تفاسير مأثور است كه او بر اساس روايات و احاديث در آن به تفسير و تبيين آيات نورانى قرآن مجيد پرداخته است.

سيوطى در نقل روايات مأثوره براى تفسير آيات قرآن از ذكر اسناد خوددارى نموده و بهرحال اسناد روايات حذف گرديده است.

اين تفسير در شش جلد به چاپ رسيده و در حقيقت اين تفسير خلاصه كتاب تفسير (ترجمان القرآن) سيوطى مى باشد.

ص: 137


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1.
ب: تفاسير مأثور شيعه اماميه
1- تفسير قمى

1- تفسير قمى

مؤلف اين تفسير على بن ابراهيم بن هاشم قمى است كه از علماء و فقهاء بزرگ شيعه است وى آيات قرآن را بر اساس روايات مأثوره اسلامى تفسير نموده است.

صاحب ريحانة الادب درباره او مى نويسد: (او از اكابر و ثقات روات و محدّثين اماميه بوده بلكه از علماء و فقهاء شيعه كه موثق و معتمد و از مشايخ روايت كلينى (م 329 ه ق) و ديگر مشايخ حديث بوده است.

سال وفاتش دقيقا معلوم نيست، ولى او را از مفسرين اواخر قرن سوّم و اوائل قرن چهارم نوشته اند.

محدّث قمى مى نويسد كه در قم قبرى منسوب به وى مى باشد. مفسرين بعد از او از تفسير عياشى و تفسير قمى بسيار نقل كرده اند، زيرا آن دو، مورد اعتماد بوده اند.

2- تفسير نور الثقلين

2- تفسير نور الثقلين

مفسر، عبد العلى حويزى شيرازى متوفى به سال 1053 مى باشد كه از شاگردان مولا قاضى على تقى بن ابو العلا و محمد هاشم طغرائى كمرئى فراهانى شيرازى است. كتاب تفسير وى حاوى اخبار مربوط به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام و از تفاسير مأثور مى باشد. و در 5 جلد نوشته شده است.

جلد اوّل از ابتداى قرآن تا سوره انعام است كه در 27 شعبان 1065 در شيراز آن را تأليف نموده است. نسخه اى به خط محمّد طاهر بن حسن كه به تاريخ 8 جمادى الاوّل سال 1078 مرقوم داشته است و به شماره 1564 ثبت كتابخانه آستان

ص: 138

قدس رضوى است.

جلد دوّم ذكر نشده از ابتداى سوره مريم تا آخر سوره فاطر است، تاريخ ختم تأليف آن بامداد روز 25 ماه مبارك سال 1071 مى باشد.

جلد چهارم و پنجم مشتمل بر سوره مباركه يس تا آخر قرآن است كه در تاريخ 16 ذى حجه سال 1072 هجرى قمرى از تأليف آن فراغت يافته است. اين نسخه تحت شماره 1565 در دفتر كتابخانه آستان قدس رضوى ثبت شده است.

3- تفسير البرهان (بحرانى)

3- تفسير البرهان (بحرانى)

مفسّر علامه بحرين سيد هاشم بن سليمان بن اسماعيل بن عبد الجواد حسينى بحرانى متولد به سال 1107 يا 1109 هجرى قمرى است. اين تفسير از تفاسير مأثور است كه بر اساس روايات مأثوره و احاديث اسلامى نوشته شده و در شش جلد بزرگ تأليف گرديده او داراى آثار با ارزش ديگرى نيز هست من جمله تفسير مأثور ديگرى كه ذيلا شرح داده مى شود.

4- تفسير الهادى و مصباح النادى (بحرانى)

4- تفسير الهادى و مصباح النادى (بحرانى)

سيد هاشم بحرانى صاحب تفسير البرهان به دنبال جلال الدين سيوطى در تأليف تفسير الدر المنثور في التفسير بالمأثور كه مقيد شد فقط آيات را به اخبار مأثوره از پيغمبر (ص) تفسير نمايد؛ تفسير الهادى را نوشته و به اخبار مأثور از آن حضرت و ائمه اثنى عشرى عليهم السّلام تأليف نموده و پس از شروع به تفسير مقدمه اى در بيان اينكه به نصّ اخبار و حكم عقل تفسير قرآن بايستى از اهل بيت پيغمبر (ص) باشد.

بحرانى اين تفسير را در چند باب نوشته است:

باب اوّل: در فضيلت علم و متعلّم.

ص: 139

باب دوّم: در فضيلت و مقام قرآن.

باب سوّم: در اخبار وارد در ثقلين و معنى آنها.

باب چهارم: در اينكه قرآن مشتمل بر تمام مطالب است.

باب پنجم: در اينكه تأويل قرآن را جز ائمه (ع) نمى توانند بفهمند.

ابواب ديگر در موضوعات مختلف است مثلا موضوع اينكه قرآن داراى ظاهر و باطن، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و عام و خاص مى باشد و همچنين تقسيم مطالب قرآنى. معنى ثقلين و علت نزول قرآن به عربى رد احاديث مخالف قرآن، اوّلين و آخرين سوره اى كه بر پيغمبر نازل شده است. ذكر فهرست كتبى كه مورد مراجعه مؤلف بوده است. كليه اين مطالب با اخبار ضمن ذكر روات، بدون تصرّف و دخالت نقل شده است. اين كتاب در سال 1095 در شش مجله تأليف شده و در دو مجلد در تهران به چاپ رسيده است نسخه خطى الهادى و المصباح النادى تحت شماره 6685 كتابخانه آستان قدس رضوى به ثبت رسيده است.

5- تفسير صافى (فيض كاشانى)

5- تفسير صافى (فيض كاشانى)

مؤلف اين تفسير مولى فيض كاشانى است وى يكى از علما و عرفاى نامى شيعه اماميه مى باشد.

صاحب روضات الجنان (1) درباره او گفته است:

(او عالمى است فهيم و با فضيلت، صاحب نظر در فروع و اصول، جامع معقول و منقول، پدرش و دو برادرش نيز از علما بودند. او ميان شيعيان كم نظير در علم و عمل خصوصا در مراتب معرفت و اخلاق است. فيض در تطبيق ظواهر به بواطن داراى اشراق و ذوقى سرشار بوده است).

ص: 140


1- روضات الجنان: ابو الفتوح رازى.

تفسير صافى بر اساس روايات و احاديث بويژه روايات منقول از اهل بيت عصمت عليهم السّلام تدوين گرديده است. زيرا صاحب تفسير مى نويسد:

(ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام و احكام و سنن و آداب و حلال و حرام و ظاهر و باطن و ... قرآن را جز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيتش كه مهبط وحى خدا هستند كسى نمى داند).

6- تفسير الائمة لهداية الامّة (نصيرى طوسى)

6- تفسير الائمة لهداية الامّة (نصيرى طوسى)

تأليف مفسّر و محدّث معروف، محمد رضا بن عبد الحسين نصيرى طوسى ساكن اصفهان بوده است، علاوه بر اين تفسير، كتابى به نام كشف الايات تأليف كرده كه در سال 1067 از تأليف آن فراغت يافته است.

مؤلف اين كتاب از نوادگان علّامه بزرگ، شيخ طوسى است و اين ارتباط و قرابت از مفهوم عبارات مندرج در تأليفات وى آشكار است. چه آنكه ضمن نقل احاديث كه در ضمن تفسير خود به آنها اشاره مى كند نظير اين عبارات زياد ديده مى شود:

(جد امجد عالم متعلم بعلوم الصادقين، شيخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى گفت ...). البته شيخ طوسى جد پدرى او بوده و جد مادرى او ابن طاووس و ابن ادريس هستند. تفسير هداية الامّة تفسير بزرگى است كه به عقيده الذريعه درسى جلد تأليف شده و دو جلد آن را ديده است.

نحوه كار تفسير الائمة اين است كه ابتدا آيه اى را با ترجمه فارسى آن نوشته و پس از آن به تفسير آيه مشغول شده است. احاديث را ابتدا به فارسى و سپس به عربى نقل كرده و درباره هر آيه يا مجموعه آياتى كه تفسير كرده فصلى در فضيلت آيات و خواص و شأن نزول آنها بيان داشته است. مطالعه اين تفسير مى رساند كه مفسّر فاضل به تفاسير عيّاشى و بيضاوى توجه داشته و احتجاج طوسى و مكارم الاخلاق

ص: 141

و بعضى از كتب احاديث ديگر را مورد نظر قرار داده است.

در اوّل تفسير خود صريحا اشاره مى كند كه من از تفسير عسكرى (منظور تفسير حضرت امام حسن عسكرى (ع) است) و تفسير على ابن ابراهيم هاشم قمى چيزى فروگذار نكرده ام. كتاب ديگرى به نام مختصر تفسير الائمه به زبان فارسى هم دارد كه اين تفسير در شش جلد تنظيم شده و مجلداتى از آن در نجف اشرف موجود مى باشد. با توجه به متن تفسير الائمة كه از روايات مأثور معصومين عليهم السّلام استفاده شده و با توجه به اينكه تفاسير مأثور و مهمى چون تفسير مأثور امام عسكرى عليه السّلام و تفسير مأثور على بن ابراهيم قمى از مصادر و مراجع اين تفسير بوده اند تفسير الائمة از تفاسير مأثور مشهور شيعه اماميه بشمار رفته است. (1)

7- التفسير بالمأثور

7- التفسير بالمأثور

مفسّر اين تفسير ملّا على اصغر بن محمّد بن قائنى بيرجندى متوفى به سال 1315 هجرى قمرى است. اين تفسير مانند تفسير البرهان بحرانى است.

اين تفسير بر اساس روايات و اخبار مأثوره ائمه معصومين عليهم السّلام نوشته شده و از تفاسير مأثور و مشهور شيعه اماميه بشمار رفته است.

8- تفسير عيّاشى

8- تفسير عيّاشى

مفسّر اين تفسير ابو النصر محمّد بن مسعود بن محمّد بن عياشى سلمى كوفى معروف به (عيّاشى) از قبيله بنى تميم و از علما و مشايخ فقهاى اماميه و استاد شيخ كشى مؤلف كتاب رجال كشى است.

ص: 142


1- دكتر محمّد شفيعى: مفسران شيعه.

ابن النديم (1) 208 تأليف به او نسبت مى دهد. عياشى ما ترك پدر را كه بالغ بر سيصد هزار دينار بوده در راه علم و حديث انفاق نموده و خانه اش مانند حجره مدارس مجمع اهل علم و دانش بوده است در هر گوشه جمعى به تحرير و تصحيح و مقابله و خواندن كتب علمى مشغول بوده اند؛ او داراى دو مجلس، يكى براى عموم و ديگرى محضر خواص بوده است.

تاريخ قطعى فوت او معلوم نيست لكن شيخ صدوق متوفى بسال 381 و شيخ تلعكبرى متوفى به سال 385 از شاگردان فرزند او بوده اند.

جعفر بن قولويه متوفى به سال 369 بواسطه شيخ كشى از او روايت كرده است.

بنظر مى رسد معاصر شيخ كلينى و محمّد بن قولويه شاگرد سعد بن عبد اللّه بن ابى خلف اشعرى قمى متوفى به سال 300 يا 301 بوده است.

تفسير عياشى بر اساس روايات و احاديث نوشته شده و متضمن مناقب خاندان رسالت و اهل بيت عصمت عليهم السّلام مى باشد و از تفاسير مأثور شيعه اماميه است. متأخرين از اين كتاب بسيار نقل كرده اند از اين تفسير دو نسخه موجود است كه تاريخ كتابت آن تقريبا 1154 بوده است.

تفسير به رأى

اشاره

تفسير به رأى

رأى اطلاق مى شود بر اعتقاد، اجتهاد، قياس، و اصطلاح اصحاب رأى كه از آن اصحاب قياس مراد است از همين قسم سوّم است.

چنانكه مرحوم كلينى در كتاب كافى براى آن بابى بعنوان (الرأى و المقاييس) اختصاص داده است.

ص: 143


1- ابن النديم: الفهرست، ص 274.

امّا مراد از رأى در اينجا اجتهاد شخص است، اعم از آنكه با شروط خاص آن باشد يا بدون شروط آن، صحيح باشد يا فاسد.

بنابر اين مقصود از تفسير برأى، تفسير قرآن كريم است به اجتهاد. و آن بر دو قسم است:

اوّل: تفسير به رأى صحيح

اوّل: تفسير به رأى صحيح

اين نوع تفسير با شروطش انجام مى گيرد. از دانستن كلام عرب، و اسلوب آن، و معانى لغوى و وجوه دلالتهاى آن و طريق استعانت از ادب جاهلى و معاصر نزول و آگاهى بر اسباب نزول و دانستن ناسخ و منسوخ و عدم تعارض با آيات محكمات، و تفسير مأثور و سنّت و اجماع، و ساير ادواتى كه مفسّر به دانستن آنها محتاج است و بكار بردن مقتضاى اين علوم و شروط در اجتهاد با نيت خالص براى فهم (مراد اللّه).

دوّم: تفسير به رأى ممنوع

اشاره

دوّم: تفسير به رأى ممنوع

و آن رأى و اجتهاد دلخواه است. با اخلال در يكى يا چند تا از شرايط مزبور.

بعبارت ديگر، منظور از تفسير به رأى اين است كه انسان آراء و نظراتى را بعنوان پيش فرضها و پيشداوريهاى ترديد ناپذير كسب نموده سپس به قرآن كريم مراجعه مى نمايد و مفهوم آيات الهى را بر اساس همان نظرات بدست آورد.

و بعبارت ديگر قرآن كريم را با آراء خويش تطبيق دهد كه چنين شخصى گرفتار خود رأيى بوده و به دلخواه خويش آيات الهى را تفسير مى كند.

تفسير به رأى خطرى است كه از همان آغاز مسلمين را تهديد مى نمود و رسول اكرم (ص) درباره آن چنين فرمودند:

(آنچه بيش از هر چيز نسبت به آن بر امّت خويش پس از خود بيمناكم، كسانى هستند كه

ص: 144

قرآن را برداشته به رأى خود تفسير كنند). (1)

و در زمان حضرت على عليه السّلام يعنى اندكى پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيش بينى آن حضرت به وقوع پيوسته با آنكه ره يافتگانى چون على (ع) و امام حسن و امام حسين عليهما السلام در ميان مردم بودند مفسّرانى از آنگونه كه ايشان از آنها بيم داشتند و نسبت به آنها هشدار داده بودند ظاهر شدند و به تحريف حقايق اسلامى و تفسير دلخواه آيات قرآنى پرداختند! امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام در نهج البلاغه درباره اين گروه فرموده اند:

و آخر قد تسمّى عالما و ليس به فاقتبس جهائل من جهّال و اضاليل من ضلّال و نصب للنّاس اشراكا من حبائل غرور و قول زور قد حمل الكتاب على آرائه و عطف الحقّ على اهوائه ...

يقول: اقف عند الشّبهات و فيها وقع! و يقول: اعتزل البدع و بينها اضطجع! فالصّورة صورة انسان و القلب قلب حيوان! لا يعرف باب الهدى فيتّبعه و لا باب العمى فيصّد عنه! و ذلك ميّت الاحياء. (2)

بنده ديگر خويش را دانشمند و عالم مى نامد و چنين نيست. پس نادانيها را از نادانان فرا مى گيرد. و گمراهى را از گمراهان و براى مردم از رشته هاى غرور و خود فريبى و سخنان دروغ دامها قرار مى دهد. همانا كه قرآن را بر انديشه ها و آراء شخصى خود حمل و منطبق مى كند! و حق را بر خواسته هاى خويش ...7.

ص: 145


1- علامه محمد باقر مجلسى: بحار الانوار، ج 92، ص 122.
2- خطبه 87.

گويد: كه در برابر شبهه ها توقف مى كنم و در آن فرو مى افتد! و گويد: از بدعتها گوشه مى گيرم امّا با آن دست در آغوش است! صورت او صورت انسان است و قلبش قلب حيوان! نه در رستگارى را مى شناسد تا پيروى آن كند، نه در كوردلى را تا در مقابل آن باز ايستد! او مرده زندگان است.

نمونه هايى از تفسير به رأى ممنوع

نمونه هايى از تفسير به رأى ممنوع

نمونه هايى از تفسير به رأى ممنوع را در گفتار و نوشته هاى كسانى كه داراى عقايد التقاطى هستند و فرقه هائى كه انحراف فكرى و عقيدتى دارند و خود را پيرو اسلام هم مى خوانند مى توان مشاهده نمود. و حتى فرقه هاى گمراهى كه فاقد دين هستند و پيرو دينهاى ساختگى استعمارى مى باشند براى رفع موانع براى مسلك دروغين خويش جسارت و گستاخى تفسير به رأى ممنوع در قرآن كريم را به خود داده اند! براى مثال: تفسير اژدها (ثعبان) در داستان حضرت موسى (ع) در قرآن، به (اژدهاى نفس!) و تفسير (يد بيضاء) كه به معناى روشنى و نورانيت دست حضرت موسى بعنوان معجزه است، به اينكه (دستها قبل از تماس با اشياء مادى دنيوى پاك و نورانى هستند!!) و تفسير (عصاى) حضرت موسى به (عصاى قدرت!!) و تفسير آيه (يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ) كه فرعون به قوم خود گفت موسى (ع) مى خواهد شما را از سرزمينتان براند؛ به اينكه موسى (ع) مى خواست آنها را از سرزمين بشر مادى به نور روحانيت بيرون كند. و تهديد ساحران از سوى فرعون با عبارت (لاصلّبنّكم في جذوع النّخل) (شما را بر شاخه هاى درخت خرما به دار خواهم آويخت)؛ به اينكه فرعون گفت شما را بر شاخه هاى تعلقات و پيوندهاى دنيا و زر و زيور آن گرفتار مى سازم!!

ص: 146

همچنين تفسير آيات مربوط به حضرت ابراهيم آنجا كه خداوند در پاسخ او مبنى بر چگونگى زنده شدگان دستور مى دهد چهار پرنده را گرفته سر ببرد و گوشت و استخوان آنها را درهم آميزد؛ (1) به اينكه: خداوند به خليل خود ابراهيم دستور داد:

طاووس بخل، كلاغ حرص، كركس غضب، خروس شهوت را سر ببرد!! هنگامى كه او با (كارد صدق) اين پرندگان را سر بريد و آثار آنها از وجود او بريده شد وسيله اى براى گناه و درى به سوى آتش در وجود او باقى نماند و لذا آتش بر او سرد و سالم شد. (2)

اينها از مصاديق بارز تفسير به رأى ممنوع در قرآن كريم بشمار مى روند كه نويسندگان و مفسران آنها بدون هيچ دليل و قرينه اى ظواهر آيات را بر اساس نظر و عقيده شخصى و منطبق بر اغراض شيطانى خود تفسير نموده و مفاهيم و معانى آيات را بصورت انحرافى و ناصواب بر آراء خود انطباق داده و در حقيقت فكر و انديشه شيطانى خود را بر آيات قرآن تحميل نموده اند.

و بنگريد به (تفسير به رأى ممنوع قرآن كريم) درباره سوره (فلق) از نويسنده اى كه مى گويد:

(بگو پناه مى برم به نوزايى قوانين، سررشته دار سپيده دمان، سپيده دمان انقلاب، سپيده دمان سياهى شكافى تاريكى شكن، اغوا شكن، تزوير شكن، اوهام شكن، خرافه شكن، بيداد شكن، از شر آنچه كهنه شده است ... و از شر هر نظام سياهى! كه با فضاى هستى آنها را فرا گيرد و از شر قدرتهاى افسونگر و دمنده در گره هاى اراده خلقها با وسائل تبليغى، رسانه هاى گروهى ...). (3)0.

ص: 147


1- سوره بقره، آيه 260.
2- ناصر مكارم شيرازى، تفسير به رأى، ص 46 و 47.
3- مكارم شيرازى: تفسير به رأى، ص 49 و 50.

مفسّر ديگرى در تفسير آيه (إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ مى گويد:

(منظور از سماء، آسمان اديان است كه در هر ظهور مرتفع مى شود به ظهور بعد. شكافته يعنى باطل و منسوخ مى شود) (1).

مفسّر ديگر در مورد آيه اى كه مى فرمايد: (آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ خانه هاى خويش را رها كرده از آنجا گريختند در حالى كه هزاران نفر بودند، خداوند به آنان فرمود: بميريد سپس آنها را زنده كرد خداوند نسبت به بندگان خود نيكى و احسان مى كند ولى بيشتر مردم در برابر او ناسپاسند)؛ چنين مى نويسد: (خداوند جمعيت ترسو را گرفتار سرانجام تلخ نمود و به آنها گفت بميريد نه آنكه واقعا آنها را بميراند، بلكه منظور اين است كه دشمن را بر آنها مسلّط ساخت و استقلال را از ايشان گرفت و جمعيتشان را پراكنده ساخت و سپس آنها را زنده نمود يعنى، استقلال و شوكتشان را به آنها باز گردانيد و اين تأديبى بود كه براى آنان ... اين است معنى زندگى امّتها و مرگ آنها). (2)

نويسنده اين تفسير در سراسر قرآن هر موردى با مطابقت خارق العاده و اعجاب انگيز روبرو شده با تلاش فراوان به تأويل آن پرداخته و نظرات شخصى خود را به قرآن كريم نسبت داده است!! نويسنده ديگرى كه يك پزشك است در مورد آيه مذكور و آيات ديگرى كه در قرآن كريم حاكى از زنده شدن موجودات مرده در همين جهان است مانند آيات 67 و 68 تا 73 بقره و نيز داستان حضرت ابراهيم و پرندگان و ماجراى مردن و زنده شدن پيامبر بنى اسرائيل با چهار پايش همه اين موارد را دليل بر امكان احضار روح گرفته و مى گويد: اينها نشانگر آن است كه احضار ارواح ممكن است ولى راه آن را بايد به 8.

ص: 148


1- همان مدرك.
2- همان مدرك، به نقل از تفسير المنار، ج 2، ص 458.

فرموده قرآن كريم از اهلش بپرسيد (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) بايد از متخصصين اين فن سؤال كرد! همين مفسّر در مورد آياتى كه با صراحت مى فرمايد در قيامت تمام اندام شما مانند دست و پا و غيره شهادت مى دهند مى گويد مراد آيات اين است كه شهادتى غير از آنكه معمولا مردم مى شناسند وجود دارد و آن شهادت همان است كه امروزه به (انگشت نگارى) مشهور است! (1) يكى ديگر از مدعيان تفسير درباره (اقيموا الصّلوة) نماز را بپا داريد.

مى نويسد: منظور آن است كه (آتش انقلاب را بپا داريد) وى معتقد است (صلوة) يعنى آتش انقلاب و دليل آن را آيه اى مى داند كه فرموده همانا صلوة شما را از زشتيها و ناپسنديها باز مى دارد و در حال حاضر حدود يك ميليارد نفر مسلمان نماز مى خوانند ولى هرگز از فحشاء و منكرات دورى نگزيدند. در اين صورت اگر صلوة بمعناى نماز باشد اين آيه دروغ خواهد بود، زيرا ادعاى قرآن كريم عملا واقع نشده است.

پس ناگزيريم بگوئيم صلوة مفهوم ديگرى دارد! و آن آتش انقلاب است و اينكه آيه (صلّوا) نگفته بلكه (اقم) گفته است يعنى (بپا داريد) تأييد ديگرى است بر ادعاى ما. (2)

و شاهديم كه تمام اين انحرافات (در تفسير به رأى آيات) اعم از اينكه به اسبق تصميم و اغراض شيطانى باشد يا با حسن نيت و تحليل روشنفكر مآبانه؛ هر دو سر از يك جا در مى آورد و آن با پيشداورى و ذهنيت قبلى، آيات نورانى قرآن را تفسير كردن و اعتقادات و نظرات شخصى و حزبى و قومى و فرقه اى را به قرآن كريم 2.

ص: 149


1- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 2، مبحث تفسير علمى.
2- دكتر شهيد بهشتى: برداشت از قرآن، ص 2.

تحميل نمودن كه عقلا و شرعا اين عمل مذموم و ممنوع است.

آياتى از قرآن كريم در مورد تفسير به رأى جايز

آياتى از قرآن كريم در مورد تفسير به رأى جايز

قرآن كريم تفسير به رأى آيات را كه بر اساس شرايط معقول و مشروع باشد جايز مى شمارد كه نمونه اى از اينگونه آيات نورانى را ذكر مى نمائيم:

1- (كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ. (1)

(اين قرآن بزرگ) كتابى مبارك و عظيم الشأن است كه بر تو نازل كرديم تا امّت در آياتش تفكّر كنند و صاحبان مقام عقل (سالم) و قلب سليم متذكّر حقايق آن شوند.

2- (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً. (2)

آيا در قرآن از روى فكر و تأمل نمى نگرند و اگر از جانب غير خدا بود در آن (از جهت لفظ و معنى) بسيار اختلاف مى يافتند! 3- (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها. (3)

آيا در قرآن نمى انديشند يا بر دلهاشان قفلهاست؟

4- (كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ. (4)

(قرآن) كتابى است كه آياتش به تفصيل بيان شده است، قرآنى عربى براى گروهى كه مى دانند.

ص: 150


1- سوره ص، آيه 29.
2- سوره نساء، آيه 82.
3- سوره محمّد، آيه 24.
4- سوره فصّلت، آيه 3.

آياتى از قرآن كريم در مورد تفسير به رأى ممنوع

آياتى از قرآن كريم در مورد تفسير به رأى ممنوع

1- (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ...

وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ). (1)

بگو پروردگار من زشتكاريها را چه آشكارا باشند و چه پنهان و نيز گناهان و افزونى جستن به ناحق را حرام كرده است. و نيز حرام است چيزى را شريك خدا سازيد كه هيچ دليلى بر وجود آن نازل نشده و نيز حرام است اينكه چيزى را كه نمى دانيد از جهالت به خدا نسبت مى دهيد! 2- (إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ). (2)

اين دشمن است كه شما را دستور مى دهد به بدكارى و زشتكارى و بر آن مى گمارد كه سخنانى از روى جهل به خدا نسبت دهيد! 3- وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا). (3)

و هرگز آنچه علم و اطمينان ندارى دنبال مكن كه در پيشگاه خدا چشم و گوش و دل همه مسئولند.

ص: 151


1- سوره اعراف، آيه 33.
2- سوره بقره، آيه 169.
3- سوره اسراء، آيه 36.

تفسير به رأى ممنوع در احاديث و روايات

تفسير به رأى ممنوع در احاديث و روايات

1- قال النبيّ (ص): من فسّر القرآن برأيه فليتبّوأ مقعده من النّار). (1)

كسى كه قرآن را با رأى و نظر خود تفسير كند جايگاهش آتش جهنم است.

2- قال النّبي (ص): من فسّر القرآن برأيه فقد افترى على اللّه الكذب. (2)

كسى كه قرآن را مطابق با انديشه خود تفسير كند بر خدا دروغ بسته است.

3- قال الباقر (ع) (خطاب به قتاده): ويحك يا قتادة! ان كنت انّما فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و اهلكت، و ان اخذته من الرّجال فقد هلكت و اهلكت. (3)

واى بر تو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير كنى به يقين هلاك مى شوى و ديگران را نيز به هلاكت خواهى كشاند [همچنين اگر تفسير قرآن را از ديگر مردم (درست مانند حالتى كه از پيش خود تفسير كنى) فراگيرى سرانجام هلاك مى شوى و ديگران را نيز به هلاكت خواهى كشاند! در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السّلام آمده است:

4- ... فامّا من قال في القرآن برأيه فان اتّفق له مصادفة صواب فقد جهل في اخذه من غير اهله و ان اخطأ القائل في القرآن برأيه فقد تبوّأ مقعده من النّار. (4)

... امّا آنانكه به رأى و نظر خود درباره قرآن اظهار نظر مى كنند، اگر تصادفا

ص: 152


1- مقدمه تفسير البرهان، ص 16، به نقل از مراة الانوار.
2- همان مدرك، به نقل از مبانى و روشهاى تفسيرى عميد زنجانى.
3- مدرك مزبور.
4- بحار الانوار، ج 92، ص 182.

گفتارشان درست باشد عملشان از روى نادانى بوده قرآن را از غير اهلش فرا گرفته اند و امّا اگر دچار خطا و اشتباه شده سخنشان مطابق با واقع امور نباشد جايگاهشان آتش جهنم خواهد بود.

ص: 153

[...]

ص: 154

ص: 155

تاريخ تفسير قرآن كريم (3)

مكتب معتزله

اشاره

مكتب معتزله

معتزله بعنوان فرقه اى كلامى در اواخر قرن اوّل و اوائل قرن دوّم هجرى در عصر اموى پيدا شده و در عصر عباسى فكر اسلامى را به خود مشغول داشته بود و اهمّ اعصار ايشان از سال يكصد تا سال 255 هجرى بود. رئيس معتزله واصل بن عطا متولد سال 80 هجرى در مدينه و متوفى به سال 131 هجرى (درست آخرين سال حكومت امويان) و ساكن در شهر بصره بود و در همين شهر مكتب اعتزال را تشكيل داد. اعتزال در لغت بمعنى (كناره گرفتن) است. چنانكه در قرآن مجيد مذكور است:

(وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ ...). (1)

شما چون از اين مشركان و خدايان باطل آنها كناره گرفتيد، پس جاى گيريد در آن غار.

در وجه تسميه معتزله اقوال مختلفى وجود دارد كه به ذكر بعضى از آنها مى پردازيم. بعضى گفته اند؛ علت نامگذارى اين فرقه به معتزله، اعتزال آنها از ساير مسلمانان در مسئله (حكم فاسق) است.

عده اى گفته اند؛ علت تسميه به اين نام آن است كه رئيس اين فرقه، واصل بن عطا در مجلس درس حسن بصرى بود كه سائلى از حسن پرسيد موقعيت كسى كه مرتكب گناه كبيره شود چيست؟ آيا كافر مطلق است يا مؤمن مطلق؟ حسن سر در جيب تفكر فرو برد (و چيزى نگفت) در اين حال واصل بن عطا برخاست و گفت:

من مى گويم كه صاحب گناه كبيره نه كافر مطلق است و نه مؤمن مطلق. بلكه او در منزلتى است ميان اين دو منزل و واصل از مجلس درس به پاى ستونى از ستونهاى مسجد رفت و عزلت گزيد و حسن بصرى گفت: اعتزل عنّا واصل يعنى واصل از ما

ص: 156


1- سوره كهف، آيه 16.

گوشه گيرى كرد كه از آن به بعد واصل و همفكرانش (معتزله) خوانده شدند.

البته با دقت در كتب تاريخى مى توان دريافت كه اختلاف حسن بصرى و واصل ابن عطا چه اين مورد محدود نبوده و آنان در مسائلى؛ چون، قدر، امامت، قضاوت و درباره اصحاب پيامبر (ص) اختلاف داشته اند.

در اينجا لازم است بطور اجمال و اختصار به ذكر اصول اعتقادى و دينى و فرقه اى معتزله بپردازيم تا موضع اين مكتب در تفسير و تبيين قرآن مجيد بهتر روشن گردد، زيرا ذكر موضع آنها در تفسير قرآن بدون يادآورى و بيان مبانى اعتقاديشان مفيد فايده نخواهد بود.

اصول اعتقادات معتزله

اشاره

اصول اعتقادات معتزله

اصول و مبانى اعتقادات معتزله عبارتند از: توحيد، عدل، وعد و وعيد، منزلة بين المنزلتين، شفاعت.

معتزله به اعتبار بعضى از اصول عقايدشان به نامهاى مختلفى خوانده شده اند.

مانند: اهل توحيد، اصحاب عدل، قدريه، مفوّضه، عدليه كه ما بطور اختصار به ذكر عقايد آنها مى پردازيم:

1- توحيد:

1- توحيد:

توحيد يكى از اصول مسلّم اعتقادى همه فرق اسلامى است و هيچ اختلافى در اصل اعتقاد به توحيد ميان مسلمانان وجود ندارد. و اختلاف بعضى از مذاهب اسلامى درباره شاخه هاى توحيد مى باشد. اعتقاد خاص معتزله در توحيد و اختلاف آنها با ساير مسلمانان نيز از همين مقوله است. اينكه معتزله خود را (اهل

ص: 157

توحيد) مى خوانند و آن را يكى از اصول اعتقادى خود مى شمارند، مقصودشان، (توحيد صفاتى)، است، نه توحيد ذاتى و نه توحيد افعالى (معتزله منكر توحيد افعالى هستند). معتزله و اشاعره در باب توحيد صفاتى و توحيد افعالى در دو قطب مخالف قرار گرفته اند. معتزله طرفدار توحيد صفاتى و منكر توحيد افعالى مى باشند و اشاعره عكس اين را قبول دارند.

در توحيد صفاتى معتزله فقط ذات حضرت حق تعالى را (قديم) مى دانند يعنى صفات خداوند را عين ذات او مى دانند نه زائد بر ذات و مى گويند اگر صفات خدا را زائد بر ذات او بدانيم بايد آنها را هم (قديم) بدانيم كه در اينصورت (تعدد قدما) لازم مى آيد كه متكلمين تعدد قدما را باطل مى دانند. بنابر اين معتزله مى گويند، براى صفات خداوند نمى توان وجودى مستقل و جداى از ذات قائل شد.

2- عدل:

2- عدل:

لازم به تذكر است كه هيچ فرقه اى از مذاهب اسلامى اصولا و صريحا منكر عدل الهى به عنوان يكى از صفات خداوند نمى باشند. احدى نگفته است كه خداوند متعال عادل نيست. اختلاف معتزله با متكلمين اشعرى در توجيه و تفسيرى است كه از مسئله (عدل) مى نمايند.

معتزله مى گويند: برخى از كارها فى حدّ ذاته (عدل) است چه خداوند فاعل آن باشد يا نباشد.

و برخى كارها فى حدّ ذاته ظلم است. مثلا پاداش دادن به مؤمنين صالح و كيفر دادن به گناهكاران فى حد ذاته (عدل) است. و محال است كه خداوند خلاف آن عمل كند. زيرا كيفر نمودن مطيعان و پاداش دادن عاصيان ظلم است و قبيح، و صدور قبيح از وجود خداوند متعال ممتنع و محال است.

ص: 158

ولى اشاعره بر خلاف معتزله معتقدند هيچ كارى فى حد ذاته نه عدل است و نه ظلم. آنچه خدا بكند عدل است. اگر چه مطيعان را به جهنم و عاصيان را به بهشت ببرد! بهر حال معتزله با اين منطق طرفدار (عدل) هستند و منكر توحيد در افعال. و مى گويند: لازمه توحيد افعالى اين است كه بشر خالق و فاعل كارهاى خود نباشد.

پس اگر خدا خالق و فاعل افعال بشر باشد، افعال زشت انسان را نيز بايد به او نسبت داد در حاليكه زشتكاران از نظر خداوند سزاوار مجازات و كيفرند.

در نتيجه اعتقاد به توحيد افعالى و نسبت دادن افعال به خداوند منتهى به اين مى شود كه؛ خدا را (عادل) ندانيم. از اين رو معتزله درباره انسان به (اصل اختيار و آزادى) قائلند. بر خلاف اشاعره كه در مورد انسان و اراده و افعال او قائل به (جبر) مى باشند.

3- وعد و وعيد:

3- وعد و وعيد:

وعد به معنى نويد پاداش است. و وعيد به معنى تهديد به كيفر مى باشد. معتزله معتقدند كه خداوند در نويدها و وعيدها به حكم (إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ) خلاف نمى كند. (اين مسئله مورد اتفاق مسلمانان است). پس كيفرهايى كه به فاسقان و فاجران وعيد داده شده قطعا بايد واقع شود، مگر آنكه قبلا در دنيا توبه كرده باشند.

بعبارت ديگر محال است خداوند بدون توبه گناهكارى را مورد مغفرت قرار دهد.

زيرا اگر چنين شود خلف وعيد است. و خلف وعيد مانند خلف وعده، محال است.

4- منزلة بين المنزلتين:

4- منزلة بين المنزلتين:

براى اوّلين بار (خوارج) اظهار كردند كه ارتكاب گناه كبيره مساوى (كفر) است.

بعبارت ديگر مرتكب گناه كبيره كافر است. گروه ديگرى بوجود آمدند بنام

ص: 159

(مرجئه) كه خلاف آن را معتقد بودند و مى گفتند: مؤمن اگر مرتكب كبيره شود كافر نيست. و عمل فاسدش به ايمان وى كه امرى است قلبى خدشه اى وارد نمى كند.

حتّى پيشوايان و خلفاى مسلمين اگر صاحب گناه كبيره باشند باز هم اطاعت و تكريم آنها واجب است. البته عقيده مرجئه چون به نفع دستگاه حاكم فاسد بود، مورد حمايت آنها قرار مى گرفت.

معتزله در اين مورد عقيده ميانه اى ابراز داشتند و گفتند مرتكب كبيره نه مؤمن است كه كافر، بلكه مرحله يا منزلتى است بين اين دو امر كه آن را (منزلة بين المنزلتين) خواندند.

5- امر به معروف و نهى از منكر:

5- امر به معروف و نهى از منكر:

معتزله شفاعت را منكر بودند و در اين مورد عقل را بر احاديث و روايات مأثوره حاكم و غالب مى ساختند.

و نيز معتزله در امر به معروف و نهى از منكر با ديگر مذاهب اسلامى تفاوت داشتند. آنها معتقد بودند در صورت شيوع منكرات و يا ستمگرى حكومت، بر مسلمانان واجب است كه براى رفع منكرات و دفع شبهات و براندازى ظلم و ستم بايد قيام مسلحانه كنند و با ستمگران و خلفاى جور و ائمه كفر مقابله كنند. معتزله با آنكه مدعى عدالت و آزادى انسان بودند، امام على امير المؤمنين عليه السّلام را كه مظهر عدالت و آزادگى بود مورد اعتراض قرار مى دادند!! و اين فرقه چون در مسائل مهم سياسى مخالفتى با قدرتهاى مسلّط نداشتند از آزادى بيان و نشر افكار برخوردار بودند. امّا در اواخر دوران خود بواسطه افراط در نشر عقايد حاد و افراطى در ميان جامعه اختلافات شديدى بوجود آوردند كه متوكل عباسى ناچار به تغيير وضع گرديد. خستگى مردم از مناظرات معتزلى، پيدايش علماى بزرگ اشعرى در صف

ص: 160

مخالف، مانند: امام الحرمين اسفراينى و غزّالى و وجود نظام الملك عالم و سياستمدار متعصب، سبب زوال مكتب اعتزال گرديد.

معتزله در مقابل حملات دشمنان اسلام كه در صدد تحريف فرهنگ اسلام و القاء شبهه در اعتقادات مسلمانان بر آمدند و اوّلين هدف آنها (قرآن) بود؛ ملزم شدند مذهب خود را مستند به (نصوص قرآن) كنند و از طرف ديگر حتى المقدور دليل دشمن خود را كه آنهم از نصوص قرآن بود با (تأويل) رد نمايند. كه گاهى اين تأويلات و اختلافات مبتنى بر عقايد آنها از مجمع علماء به كوچه و بازار كشانده مى شد و سبب جدال و خون ريزيها مى گشت.

چنانكه ابن اثير مى گويد: (1) در تفسير (مقام محمود) در آيه (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً. (2) اسحق مروزى به استناد قول قتاده و ابن عباس مى گفت: خداوند پيغمبر اكرم (ص) را در عرش با خود نشاند و ديگران كه اين تفسير را منافى (تنزيه) مى دانستند و مى گفتند: مقصد از مقام محمود (شفاعت) است، و هر دسته هوا خواهانى داشتند، فتنه اى در بغداد برخاست كه ارتش آن را فرو نشاند!.

همچنين عالم بزرگ على الطبرى الكبير كه بر تفسير حنابله اعتراض كرده و گفته بود:

سبحان من ليس له انيس و لا له في عرشه جليس

صدها شنونده دواتهاى خود را بسوى او پرتاب كردند تا بخانه خود فرار كرد! خانه او را سنگباران كردند و آخر كار با دخالت هزار سرباز آن فتنه فرو نشست،).

ص: 161


1- ابن اثير: روح المعانى، ص 131.
2- سوره اسراء، آيه 79 (و بعضى از شب را بيدار و متهجّد باش و نماز شب بجاى آور، كه خدايت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند).

معتزله براى اوّلين بار در اسلام با جرأت كامل نقادى وسيعى را در همه مسائل بكار بردند كه از آن جمله است (جرح و تعديل) صحابه و نپذيرفتن وثاقت و صلاحيت مطلق را درباره ايشان.

معتزله در عصر خود فرهنگ اعتقادى اسلام را در برابر ثنويت و تثليث مسيحيت و شعوبيه تا اندازه اى حفظ كردند و عقلى قهّار داشتند ولى خود از انشعاب و اختلاف مصون نماندند. بطور كلى فهم معتزله در نصوص عقايد قرآن فهمى فلسفى بود بى آنكه شريعت را خلع كنند. معتزله در عصر آل بويه تقويت مى شدند. اما در عصر غزنويان و سلجوقيان كه طرفدار اشاعره بودند تضعيف گرديدند. گويند وقتى سلطان محمود، رى را تسخير كرد معتزليان را به خراسان تبعيد نمود و كتابهاى فلسفه و نجوم و اعتزال را سوزانيد و مهاجرت حاكم جشمى و زمخشرى از ايران به مكّه و يمن به دنبال اين وقايع بوده است.

موضع معتزله در تفسير قرآن

موضع معتزله در تفسير قرآن

معتزله براى اثبات عقايد خود و ردّ ادله مخالفان خويش تفسير قرآن را با مهارت خاصى به حاكميت عقل متكى ساخته بودند. تا جايى كه گاهى خود را ملزم مى ديدند كه روايات صحيحى را ناديده بگيرند. يعنى هر جا كه بين عقل و نقل تعارض بوجود مى آمد، اگر نمى توانستند براى نقل، تأويلى پيدا كنند آن را ردّ مى كردند. اين طايفه همه آراء خود را در تفسير قرآن مصاب مى دانستند و بنا بر رأيى كه در اجتهاد داشتند آنجا كه از آيه واحد وجوه مختلف مى توان استنباط نمود همه آن وجوه را بنابر اجتهاد مجتهد، صحيح مى شمردند كه در مقابل ايشان (اهل الحديث) يا (اهل السنّة) معتقد بودند هر آيه يك معنى بيشتر ندارد. و همان (مراد اللّه) است. و تلاش

ص: 162

مجتهدان و همه براى دريافت آن معنى است و هر چند به آن نرسند. و مجتهد يا مصيب است يا مخطى و مصيب دو اجر دارد و مخطى يك اجر و به حاصل اجتهاد در تفسير نبايد قاطع بود، بلكه آن نهايت (وسع) است كه راهى بغير از آن نيست.

معتزليان تا آنجا كه توانسته اند آن قسمت از لغات قرآن را كه با (تنزيه) و ديگر عقايدشان معارض بوده، (تأويل) نموده اند و از معانى متبادر و متداول خارج ساخته اند و اين كار را تا سر حدّ تكلّف انجام داده اند. چنانكه گاهى براى حفظ اعتقاد خود قرائت مشهور قرآن را رها كرده و به قرائت شاذّى تمسك جسته اند. چنانكه در آيه شريفه:

(وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً). (1)

و خدا با موسى به طور آشكارا سخن گفت.

براى تنزيه خداوند از تكلّم، (اللّه) را به فتح خواندند. و (موسى) را به تقدير ضم بحساب آوردند. تا فاعل تكلّم، موسى باشد نه اللّه.

ابن قتيبه در ضمن ايراداتى كه به تفسير قرآن توسط معتزله مى گيرد، مى گويد:

برخى از ايشان در آيه شريفه:

(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ ...). (2)

گفته اند: انّها همّت بالفاحشة و همّ هو بالفرار منها. در صورتى كه خداوند فرمود:

(لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ). معتزله گفته اند كه يوسف اراده فرار از معركه داشت ولى با ديدن برهان پروردگار بجاى خود ماند.

ابو على جبائى معتزلى در تفسير آيه:4.

ص: 163


1- سوره نساء، آيه 164.
2- سوره يوسف، آيه 24.

(وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً). (1)

يعنى و همچنين براى هر پيغمبرى دشمنى از جنس بدكاران امّتش قرار داديم و خداى تو براى هدايت و نصرت و يارى تو كفايت است.

كلمه (جعلنا) را بمعنى (بيّنّا) آورده و معنى آيه را چنين تصوّر كرده است:

(و همچنين خداوند براى هر پيغمبرى دشمنش را روشن و آشكار ساخته تا پيغمبر از او بر حذر باشد). (2)

و همچنين در تفسير آيه ميثاق:

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ). (3)

به سبب استبعاد عقلى به استعاره دست زده اند چنانكه زمخشرى در كشّاف محتوى آيه مذكور را (تمثيل) دانسته است. (4)

و نيز بسيارى از معتزله در غوامض تفسيرى گاهى دچار انكار گشته اند. مانند:

وجود جنّ كه به نص آيات وجود واقعى و عينى دارند. (5)

اهم كتب تفسير معتزله

اهم كتب تفسير معتزله

1- تفسير تنزيه القرآن، تأليف قاضى عبد الجبار همدانى شيخ المعتزله.

ص: 164


1- سوره فرقان، آيه 31.
2- كمالى دزفولى: تاريخ تفسير، ص 114.
3- سوره اعراف، آيه 172 و 173.
4- دزفولى: تاريخ تفسير، ص 116.
5- آية اللّه جوادى آملى: تفسير موضوعى، ج 5، ص 290.

2- الكشّاف عن حقايق القرآن (1)، تأليف جار اللّه زمخشرى.

3- تفسير القرآن، تأليف قاسم بن خليل دمشقى.

4- تفسير القرآن، تأليف الحاكم الجشمى.ل.

ص: 165


1- الكشاف عن حقايق التنزيل.

تفسير شيعه اماميّه

اشاره

تفسير شيعه اماميّه

شيعه در لغت به معنى (ياران، پيروان) است و اصل آن از مشايعت به معنى متابعت مى باشد كلمه شيعه در زبان عربى مفرد بوده و جمع آن (شيع و اشياع) است ولى در زبان فارسى هرگاه مورد استفاده قرار گيرد از آن (جمع) اراده مى شود و معمولا وقتى مفرد اراده شود (شيعى) بمعنى يك نفر از شيعه، منسوب به گروه شيعه، گفته مى شود. (1)

در قرآن كريم كلمه (شيعه) به همين مفهوم بكار گرفته شده است، مثلا آنجا كه مى فرمايد: (وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ) (2) يعنى: و از پيروان نوح در دعوت به توحيد به حقيقت ابراهيم بود. يا فرموده: (هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ) (3) يعنى: اين يك از شيعيان وى (از بنى اسرائيل) و آن يك از دشمنان او (از فرعونيان) بود. امّا در مفهوم خاص آن (شيعه) به پيروان و ياران امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام گفته مى شود كه پس از پيامبر اكرم (ص) به امامت او روى آوردند. چرا كه اعتقاد داشتند پيامبر گرامى (ص) در دوران حيات خويش به نصّ روشن بر امامت او صحّه گذارده و او را به جانشينى خود برگزيده است. كه در اثبات اين مدعا به آيات قرآنى كه در شأن، على عليه السّلام نازل شده و به احاديث نبوى استناد و اتكاء مى نمايند.

ابن خلدون در كتاب مقدّمه مى نويسد:

(شيعه در لغت به معنى ياران و پيروان است و در عرف فقيهان و متكلمان خلف و سلف

ص: 166


1- مصاحب: دائرة المعارف فارسى، ذيل كلمه شيعه.
2- سوره صافات، آيه 83.
3- سوره قصص، آيه 15.

به پيروان و اتباع (على عليه السّلام) و پسران او اطلاق مى شود). (1)

دكتر محمد حسين ذهبى در التفسير و المفسرون مى نويسد:

(شيعه در اصل كسانى هستند كه از على (ع) و اهل بيت او پيروى مى كنند و به آنها محبت و دوستى مى ورزند. و مى گويند على (ع) امام بعد از رسول است و خلافت، حقّ اوست به وصيت پيامبر اسلام و بعد از على (ع) امامت به فرزندانش مى رسد). (2)

شهرستانى در ملل و نحل، شيعه را چنين تعريف مى كند:

(آن طايفه كه على (ع) را متابعت كرده و به امامت و خلافت او قائلند به نصّ جلىّ و آنكه امامت به اولاد آن حضرت منساق شود و به غير ايشان نرسد). (3)

علامه فقيد محمد حسين طباطبائى در تعريف شيعه فرموده اند:

(شيعه كه در اصل لغت بمعنى پيرو مى آيد و به كسانى گفته مى شود كه جانشينى پيغمبر اكرم (ص) را حقّ اختصاصى خانواده رسالت مى دانند و در معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت مى باشند). (4)

و نيز ايشان در آثار ارزشمند خويش مى نويسد:

(نبايد شيعه را در اسلام اقليتى فرض كرد كه با اكثريتى كه در مقابل خود داشته در اصول و مبادى دين مقدس اسلام كه محتويات كتاب (قرآن كريم) و سنّت قطعيه بوده باشد. اختلافات نظر داشته و پاره اى از آنها را نمى پذيرفته اند لذا با اكثريت به مقام مخاصمه و مشاجره در آمده، و مذهب نوبنيادى تأسيس نموده است يا بعللى سياسى يا تعصبات قومى يا ملى يا انتقامهاى دينى دستخوش اميال ديگران و بازيچه دست 4.

ص: 167


1- ابن خلدون: مقدمة العبر، ج 1، ص 376.
2- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 3.
3- شهرستانى: محلل و نحل، ج 1، ص يو.
4- علامه طباطبائى: شيعه در اسلام، ص 4.

بيگانگان قرار گرفته و در نتيجه گروه قابل توجهى را از جماعت مسلمين جدا كرده و وحدت اسلامى را بهم زده و اختلافات كلمه بوجود آورده است بلكه شيعه طايفه اى هستند كه از مسلمين بواسطه مخالفتهائى كه از اكثريت نسبت به مسلّمات كتاب و سنّت مشاهده كرده اند، در مقام اعتراض و انتقاد بر آمده و به ملازمت مسلّمات كتاب و سنّت برخاسته و دعوت كرده اند. و البته اين طايفه را كه در راه چنين منظور مقدسى در طول تاريخ و قرنهاى متمادى، هر بلا و مصيبت و هر آزار و شكنجه قابل تصوّر را از دست مخالفين خود كشيده است، نبايد مخالف اصول مسلّمه ديانت و هدم كننده سنّت و جماعت مسلمين ناميد).

پيدايش شيعه

پيدايش شيعه

الف: همانطور كه جلال الدين سيوطى از مفسرين معروف اهل سنت در كتاب تفسير الدر المنثور نوشته است: اوّلين بار خود پيامبر اكرم (ص) كلمه (شيعه) را براى ياران على (ع) نامگذارى فرمود. سيوطى در اين مورد احاديثى را در كتاب تفسير مذكور نقل نموده است:

1- جابر مى گويد:

(نزد پيامبر (ص) بودم كه على (ع) از دور نمايان شد. پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: سوگند به كسى كه جانم بدست اوست اين شخص (على (ع)) و (شيعيانش) در قيامت رستگارند).

2- ابن عباس مى گويد:

وقتى آيه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ) نازل شد، پيامبر اكرم (ص) فرمود: مصداق اين آيه تو على و شيعيانت مى باشيد كه در قيامت

ص: 168

خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضى است). (1)

ب: پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بارها امامت و جانشينى على بن ابيطالب عليه السّلام را در زمان حيات خويش در محافل و مجالس مهم بيان فرمودند تا آنكه در يوم مبارك غدير بر اساس فرمان و وحى (2) حضرت حق تعالى مأمور به نصب امام على عليه السّلام به امامت گرديد. زيرا خداوند متعال همانگونه كه مستقيما ابراهيم خليل (ع) را براى (هدايت به امر)، مصداق (إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) (3) قرار داد. براى استمرار خط هدايت و ابلاغ و اجراى آخرين شريعت، بنده صالح و مخلص خود على عليه السّلام را بدست حضرت ختمى مرتبت (ص) به مقام (امامت) جعل و نصب فرمود.

اين بود كه پيامبر گرامى در غدير خم در حضور تعداد بسيار زيادى از امت اسلامى كه صحابه نيز در ميان آنها بودند پس از اخذ اقرار و اعتراف صريح از آنها مبنى بر (ولايت مطلقه رسول اللّه) و ولايت بر انفس، آنگاه در كنار امام على (ع) نداى ملكوتى:

من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ...

را به آسمان بلند كرد و بدين وسيله على عزيز را به امامت و جانشينى خويش نصب فرمود. پس از ختم خطابه روح بخش آن بزرگوار حاضرين مخاطب، بويژه صحابه و خواص گروه گروه به امام على عليه السّلام تبريك گفتند و حسان بن ثابت شاعر متعهد آن زمان كه در جمع حضور داشت پس از رخصت و اجازت از محضر مقام رسالت (ص) ابيات زيبا و پر محتوايى را بمناسبت اين روز مبارك و نصب و جعل 4.

ص: 169


1- جلال الدّين سيوطى: الدر المنثور، ج 1، ص 379، غاية المرام، ص 326.
2- سوره بيّنه، آيه 7.
3- سوره بقره، آيه 124.

امام بعد از پيامبر (ص) سروده و در حضور پيامبر گرامى و امّت اسلامى قرائت نمود كه سبب خشنودى و سرور رسول خدا (ص) گرديد و علماى عامه و خاصه اين ابيات و صحت سند آن را در كتب خويش ثبت و ضبط كرده اند و جالب توجه آن است كه كلمه (مولى) را حاضرين و مخاطبين روز غدير بمعنى (امام) و (هادى) مى فهميدند نه فقط به معنى (دوست) چنانكه حسان بن ثابت در شعر خود در آن روز تاريخى هر سه كلمه (مولى) و (امام) و (هادى) را به يك معنى آورده است و براى تبرك به ذكر آن ابيات مى پردازيم:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم بخمّ و اسمع بالرّسول مناديا

يقول فمن مولاكم و وليّكم فقالوا و لم يبدوا هناك التّعاميا

الهك مولانا و انت وليّنا و لم تر منّا في الولاية عاصيا

فقال له قم يا عليّ فانّني رضيتك من بعدي اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليّه فكونوا له انصار صدق مواليا

هناك دعا اللّهمّ وال وليّه و كن للّذي عادى عليّا معاديا

ندا مى دهد آنان را پيغمبرشان روز غدير خم چه سزاست نداى پيامبر (ص) را شنيدن

مى گويد: كيست مولاى و ولى شما؟ همگى گفتند، و غفلت نورزيدند

كه خداى تو مولاى ما و تو ولى ما هستى و نميبينى كسى را در ميان ما روگردان از ولايتت

پس بدو گفت: اى على (ع) برخيز كه من بعد از خود تو را (امام) و (راهنما) پسنديدم

پس هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست و همگى باشيد ياران صدق و دوستداران او

در آن موقع دعا كرد كه خدايا دوست بدارد دوستدارنده او را و دشمن باش كسانى را كه دشمنى مى كنند با على (ع) پيامبر اكرم (ص) پس از اتمام قرائت اين شعر توسط حسان فرمود:

لا تزال يا حسان مويّدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك.

ص: 170

از تأييدات روح القدس بهره مند گردى اى حسّان تا آن زمان كه ما را با زبان خود يارى ميكنى.

مرحوم علّامه فقيد عبد الحسين امينى قدّس سرّه در كتاب شريف الغدير (1) تعداد دوازده نفر از حافظان و راويان از اهل سنّت نسبت به اين شعر را نام برده و تعداد بيست و شش نفر از بزرگان شيعه را كه راوى اين ابيات بوده اند ذكر فرموده است. ضمنا اين ابيات بعدا بوسيله خود حسّان بصورت قصيده اى در مدح على عليه السّلام تكميل نموده است.

بر اساس مطالب مذكور پيدايش شيعه از زمان حيات پيامبر گرامى و هنگام رشد و توسعه رسالت آن حضرت بوده و در حقيقت تشيع از متن اسلام (ناب محمّدى) صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سرچشمه گرفته و هرگز امامت على عليه السّلام از رسالت رسول خدا (ص) انفصال و انفكاك نداشته است. پشتوانه اين مدعا غير از مطالب ذكر شده قبل، آيات قرآنى بسيارى است كه در شأن و امامت امام على عليه السّلام نازل گرديده است كه علماى اهل سنت نيز از ذكر بعضى از آنها در كتب تفسير و آثار روائى خويش ناگزير بوده اند. و روايات و احاديث متواتر از مقام رفيع نبوت، حضرت محمّد (ص) بحد فراوان و غير قابل انكار از طريق عامه و خاصه نقل گرديده كه در جاى خود تشريح و تفصيل يافته و هر گونه شك و شبهه اى براى انسان حق طلب و منصف زايل مى نمايد براى دستيابى به اين واقعيت و رسيدن به حقيقت كافى است از ميان آثار بسيار زياد و ارزشمند دانشمندان شيعه فقط به كتب و آثار مستدل مرحوم علّامه سيد عبد الحسين شرف الدين (2) و دوره كتاب شريف د.

ص: 171


1- علّامه امينى: الغدير (ترجمه فارسى)، ج 2، ص 94 و ج 3، ص 56 و سلطان الواعظين: شبهاى پيشاور، ص 625.
2- سيد شرف الدين: المراجعات (ترجمه فارسى آن به نام رهبرى على (ع) جعفر امامى). الفصول المهمّه (ترجمه آن در راه تفاهم، محمد يزدى). النّص و الاجتهاد.

(الغدير) تأليف علامه فقيد عبد الحسين امينى (1) و تأليفات مرحوم سلطان الواعظين (2) مراجعه شود. كه در اين آثار به كتب تفسيرى و روائى مهم و معروف اهل سنّت نيز با ذكر سند و منبع استناد گشته است و با رعايت احترام و ادب و بطور منصفانه و خدا پسندانه مسائل امامت امام على عليه السّلام و فرزندانش (ع) مطرح شده است بگونه اى كه در كتاب المراجعات، ادب و وقار و صداقت مرحوم علامه سيد شرف الدّين مخاطب اهل سنّت خود مجذوب و شيفته نموده و آن مخاطب منصف و عزيز هم كمال محبت و اخوت و رعايت احترام را در مورد علّامه نموده و در سطح بسيار خوب و بر اساس تفاهم كامل گفتگو نموده است كه مسلما اينگونه مباحثه و مناظره كردن و حق و حقيقت را تحرّى و جستجو نمودن زودتر انسان را بسر منزل مقصود مى رساند.

چرا اقلّيّت شيعه جداى از مسلمين شمرده شدند؟

چرا اقلّيّت شيعه جداى از مسلمين شمرده شدند؟

واقعه مبارك و الهى روز غدير، وضع امام على عليه السّلام و شيعيان آن حضرت را روشن و تثبيت نمود. و امامت و جانشينى آن بزرگوار را بر همگان بويژه خواص و صحابه، قطعى و آشكار كرد. امّا متأسفانه هنگام رحلت پيامبر مكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، على رغم آن همه نصوص در امامت امام على (ع) در حالى كه هنوز پيكر پاك پيامبر اكرم (ص) به خاك سپرده نشده بود؛ عده اى از مسلمين با شتاب هر چه تمامتر در (سقيفه بنى ساعده) در مدينه اجتماع نموده و به انتخاب و نصب خليفه و جانشين پرداختند و بعدا هم از (اكثريت) مسلمانان با تأييد انتخاب خود به

ص: 172


1- علّامه امينى: دوره الغدير 20 جلدى.
2- سلطان الواعظين: شبهاى پيشاور (مناظره در بحث امامت).

اخذ بيعت مبادرت نمودند.

در اين موقع امام على عليه السّلام و يارانش همچون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار ياسر، عباس و زبير و ... كه در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودند پس از دفن جسد مطهّر و مقدس پيغمبر گرامى نسبت به (انتخاب خليفه!) در سقيفه اعتراض كردند و در اينجا بود كه امام على عليه السّلام و شيعيان آن حضرت بعنوان (اقليت معترض) از اكثريت جدا بودند. و اكثريت پيروان و ياوران على عليه السّلام را (شيعه على (ع)) شناختند، اگر چه دستگاه خلافت بمقتضاى سياست مايل به تقسيم مسلمانان به اكثريت غير شيعه و اقليت شيعه نبود. و خلافت را امرى (اجماعى) مى خواند و (معترض) به خلافت را، (متخلّف) از بيعت و جماعت مى ناميد!! و گاهى آنها را (مرتد) (1) يا نزديك به مرتد معرفى مى كرد!! اگر چه امام على عليه السّلام بر اساس مصلحت اسلام و وحدت مسلمين دست به سلاح نبرد و قيام و اقدام نظامى نفرمود. ولى امام (ع) و شيعيانش از جهت عقيده هرگز تسليم اكثريت نشدند و براى خلافت خليفه انتخابى مشروعيت قائل نبودند و جانشينى و امامت را بطور (منصوص) و مستند پس از پيامبر اسلام (ص) حق مسلّم امام على عليه السّلام مى دانستند و شيعيان مراجعه علمى و معنوى را فقط به آن حضرت روا مى دانستند و تعاليم اسلام و معارف قرآن را از آن حضرت مى گرفتند. و در دعوت به راه خود اصرار مى ورزيدند و در عين حال براى حفظ هسته و حوزه اسلام و گسترش قدرت مسلمين با حكومت مخالفت علنى نمى كردند و حتى افراد شيعه دوش بدوش اكثريت به جهاد عليه دشمنان اسلام به جبهه مى رفتند. و در امور عموم مسلمانان دخالت مى كردند. و امام على عليه السّلام در موارد ضرورى اكثريت 7.

ص: 173


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 447.

را به نفع اسلام راهنمائى مى فرمودند (1) پس از شهادت امام على (ع) در سال چهل هجرى قمرى معاويه با تطميع سپاهيان امام حسن عليه السّلام و توسل به زر و زور و تزوير لشكريان آن حضرت را تضعيف نموده و امام (ع) نيز براى مصالح اسلام و رسوا كردن دشمن مزوّر، به انعقاد صلح با معاويه مبادرت فرمود. معاويه در سال چهل هجرى بر خلافت اسلامى استيلا يافت و بلافاصله به عراق آمد و در سخنرانى به مردم خطاب و اخطار نمود كه:

(من با شما بر سر نماز و روزه نمى جنگيدم، بلكه مى خواستم بر شما حكومت كنم كه به مقصودم رسيدم!!). (2)

معاويه اعلام كرد هر كس در مناقب (اهل بيت عليهم السّلام) حديثى نقل كند مصونيت جان و مال و عرض ندارد!! (3) و دستور داد هر كس در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثى بياورد جايزه كافى مى گيرد. و در نتيجه اخبار بسيارى در مناقب صحابه و در تضعيف (شيعه) جعل و وضع گرديد!.

براى كسب اطلاع در مورد جعل حديث و وضع روايت در مناقب صحابه و نظام حاكم در عهد خلافت امويان و نيز عباسيان و بطور كلى جعليات خلفاى جور، مى توان به آثار و كتب علامه مرتضى عسگرى، مانند كتاب هاى (سرگذشت حديث) و (عبد اللّه بن سبا) و (يكصد و پنجاه صحابى دروغين) و نيز به آثار علّامه فقيد عبد الحسين امينى مانند (الغدير) (4) مراجعه نمود.

در اينجا لازم به يادآورى است. با اين همه جعل حديث عليه اهل بيت 0.

ص: 174


1- تاريخ يعقوبى، ص 111 و 126 و 129.
2- تاريخ طبرى، ج 4، ص 124؛ ابن اثير، ج 3، ص 203.
3- علامه طباطبائى: شيعه در اسلام.
4- علامه امينى: الغدير (عربى)، ج 5 و ترجمه فارسى الغدير، ج 10.

عليهم السّلام و عليه شيعه با تشويق خلفا و بعضى از كسانى كه برادران اهل سنت آنها را (صحابه پيامبر (ص)) مى دانند مانند (معاويه) مع الأسف آقاى دكتر محمّد حسين ذهبى (از برادران اهل سنت) در كتاب معروف التفسير و المفسرون جلد دوّم؛ در بحث موقف شيعه اماميه در تفسير قرآن؛ شيعه را جاعل و واضع حديث قلمداد مى كند!! و اهل سنت را مبرّى از اين موارد و مسائل مى شمارد و حتى كسانى از اهل سنت را كه در تفسير خود ناگزير به ذكر مناقب و مناصب الهى ائمه عليهم السّلام شده اند، زير رگبار تحقير مى گيرد.

موقف شيعه در تفسير قرآن كريم

اشاره

موقف شيعه در تفسير قرآن كريم

شيعه فهم و درك قرآن مجيد را از سه طريق زير ممكن مى داند:

الف: فهم ساده در ظواهر آيات قرآن.

ب: فهم عقلى يا تدبّر در عمق آيات.

ج: فهم معنوى يا درك بواطن آيات.

الف: فهم ظواهر آيات قرآن
اشاره

الف: فهم ظواهر آيات قرآن

قرآن مجيد در آيات خود عموم مردم (ناس) را مخاطب قرار مى دهد. مانند امر كردن به پذيرش اصول اعتقادات چون، توحيد و نبوّت و معاد و امر به احكام عملى، مانند: نماز و روزه و مانند آن و نهى از محرمات اين بيانات لفظى قرآن كريم (ظواهر) دينى ناميده مى شوند. ظواهر آيات قرآن چون لفظى بوده و به ساده ترين زبان القاء شده اند، در دسترس مردم قرار دارند و هر كس به اندازه ظرفيت فهم خود از آنها بهره مى گيرد. قرآن مجيد كه سرچشمه زلال و منبع اصلى تفكّر مذهبى در اسلام است به

ص: 175

ظواهر الفاظ در برابر شنوندگان خويش (حجيّت) و اعتبار داده است.

قرآن كريم خود را (نور) (1) و روشن كننده همه چيز (2) معرفى مى كند و نيز در مقام (تحدّى) از مردم بويژه منكرين خود مى خواهد در آيات قرآن انديشه كنند تا نبودن تناقض و اختلاف را كه ويژه تأليفات و تصنيفات بشرى است، در آن بنگرند. حال اگر قرآن مجيد براى همگان قابل فهم نبود هرگز اينگونه خطابها مورد نداشت. امّا از طرفى چون قرآن بخشى از معارف اسلامى كه احكام و قوانين شريعت است، بصورت (كليات) بيان فرموده و متذكر جزئيات نشده است؛ بنابر اين تفصيل و تبيين آن جزئيات متوقف بر سنّت رسول اللّه (ص) و سنت ائمه عليهم السّلام (از نظر شيعه) مى باشد كه پيامبر مكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام در حقيقت (قرآن ناطق و اسلام مجسم) هستند.

مصادر تبيين ظواهر آيات
اشاره

مصادر تبيين ظواهر آيات

از نظر شيعه اماميه براى روشن كردن و توضيح جزئيات و تفصيل كليات از ظواهر آيات، دو مصدر مهم وجود دارد: 1- سنت، 2- عترت.

1) سنّت

1) سنّت

منظور از سنت در اينجا گفتار و كردار و سكوت و تقرير پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه در ارتباط توضيح ظواهر آيات صورت گرفته است و قرآن مجيد، بيان پيامبر الهى را تالى بيان قرآن قرار مى دهد. آيات ذيل بيانگر اين واقعيت

ص: 176


1- سوره اعراف، آيه 157، وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ- و پيروى كردند از نورى كه با محمّد (ص) نازل گرديده است).
2- وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ ما قرآن را براى بيان هر چيز به تو نازل كرديم).

مى باشد كه پيامبر قرآن ناطق است و بيان و تبيين جزئيات بعهده اوست.

1- (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ). (1)

2- (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ). (2)

3- (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ). (3)

بديهى است اگر گفتار و رفتار و حتى سكوت و امضاء پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى ما مانند قرآن مجيد (حجّت) نبود آيات ذكر شده مفهوم درستى نداشت. پس در بيان ظواهر آيات قرآن، بيان پيامبر و بطور كلى سنّت پيامبر حجت و لازم الاتّباع مى باشد.

2) عترت (سنّت ائمه عليهم السّلام)

2) عترت (سنّت ائمه عليهم السّلام)

بر اساس روايات قطعى و احاديث متواتر از رسول اكرم صلوات اللّه عليه، بيان اهل بيت عليهم السّلام نيز مانند بيان آن حضرت (حجّت) است و بيان اهل بيت تالى بيان آن حضرت مى باشد. و ائمه اطهار عليهم السّلام در اسلام سمت مرجعيت علمى دارند. و در بيان احكام و معارف قرآن هرگز خطا نمى كنند كه اين بحث در جاى خود (در اصول اعتقادات در مبحث امامت)، اثبات گرديده است. بخصوص كه پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديث شريف ثقلين (عترت) را در معيت قرآن و غير قابل افتراق از آن معرّفى فرموده است و به زبان ديگر آن حضرت قرآن مجيد را (ثقل اكبر) و عترت را (ثقل اصغر) ناميده اند كه به ذكر چند نمونه از آن

ص: 177


1- سوره جمعه، آيه 2.
2- سوره نحل، آيه 44.
3- سوره احزاب، آيه 21.

احاديث و روايات مى پردازيم:

1- قال رسول اللّه: انّي تارك فيكم الثّقلين: كتاب اللّه و عترتي و لن يفترقا حتّى يردا على الحوض. (1)

2- قال رسول اللّه: انّي مخلف فيكم الثّقلين: كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي و انّهما لن يفترقا. (2)

3- قال رسول اللّه: انّي تارك فيكم الثّقلين الا انّ احدهما اكبر من الآخر كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الأرض و عترتي اهل بيتي و انّهما لن يفترقا حتّى يردا على الحوض. (3)

علّامه بزرگ سيد مير حامد حسين هندى، صاحب عبقات الانوار، حديث ثقلين را از قريب دويست نفر از بزرگان علماء در طول قرن دوّم هجرى تا قرن سيزدهم، و از صحابه بيش از سى نفر روايت مى كند كه طرق آنها همه متصل و مرفوع به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد.

احاديث صحابه
اشاره

احاديث صحابه

به اعتقاد شيعه احاديث و روايات منقول از صحابه اگر متضمّن قول يا فعل پيامبر اكرم (ص) باشد و مخالف با احاديث اهل بيت (عترت) نباشد. قابل قبول است. و اگر متضمّن نظر و رأى خود صحابى باشد داراى (حجيّت) نيست و حكم صحابه مانند حكم ساير افراد مسلمان مى باشد و فرد صحابى با يك نفر غير صحابى از اين نظر تفاوتى ندارند.

ص: 178


1- قانون تفسير كمالى دزفولى، ص 406 به نقل از عيون اخبار الرضا.
2- همان مدرك، به نقل از عيون.
3- اكمال الدين و جامع الاخبار، نقل از قانون تفسير دزفولى.
صحابى كيست؟

صحابى كيست؟

از نظر شيعه اماميه مراد از صحابى، كسى است كه با پيغمبر مكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مصاحبت زمانى و مكانى داشته و با تعليمات آن حضرت هم آهنگ بوده است. مانند ابو ذر و سلمان و ... و صرف صحابى بودن (وثاقت) و مصونيت ايجاد نمى كند، بلكه قابل جرح و تعديل مى باشد. بنابر اين لفظ صحابى در اصطلاح اماميه (مشروط) است و استعمال آن بصورت (مطلق) صحيح نمى باشد. با اين توضيح كه تفسير صحابيان مى تواند مورد استفاده و بهره گيرى مسلمانان قرار گيرد.

روش پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) در تفسير قرآن

روش پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) در تفسير قرآن

با دقت و تفحّص در روايات و احاديث معلوم و روشن مى گردد كه بدون شك روش تفسير قرآن به قرآن تنها روش پيامبر مكرم اسلام (ص) و روش ائمه اطهار عليهم السّلام بوده است علاوه بر اينكه آن بزرگواران مهبط وحى الهى (پيامبر مورد وحى تشريعى و تسديدى و ائمه مورد وحى تسديدى) بوده اند. مى دانيم بخشى از معارف قرآن كه مسائل اعتقادى و اخلاقى است اگر چه مضامين آنها براى عموم قابل فهم است ولى در درك معانى درست آنها بايد روش پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت اطهار (ع) را اتخاذ نمود. يعنى بايد هر آيه قرآن را با آيات ديگر قرآن تفسير نموده و توضيح داد، نه به رأى و نظر شخصى خود عمل نمود.

چنانكه امام على عليه السّلام فرمودند:

كتاب اللّه تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به. وينطق بعضه ببعض، و يشهد بعضه على بعض. (1)

ص: 179


1- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 133.

كتاب خدا (قرآن كريم) است كه بوسيله آن (حقّ را) مى بينيد و مى گوئيد و مى شنويد. و بعضى از آن بعض ديگر گويا (پاره اى از آيات آن آيه ديگر را تفسير مى نمايد) و بعضى از آن بر بعض ديگر گواه است. (براى فهم مراد آيه اى به آيات ديگر استشهاد مى شود).

و پيامبر گرامى (ص) فرمودند:

(بخشى از قرآن بخشى ديگر را تصديق مى كند). (1)

و نيز سيوطى در تفسير خود حديثى بشرح زير از پيامبر اكرم (ص) نقل نموده است:

قال رسول اللّه (ص): انّ القرآن لم ينزل ليكذّب بعضه بعضا و لكن نزل يصدّق بعضه بعضا ... (2)

مثالى ساده براى (تفسير قرآن به قرآن) مى توان آيات زير را مورد دقت و مطالعه قرار داد:

خداى تعالى در قصه قوم لوط در جائى مى فرمايد:

(وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ). (3)

بر ايشان باران بد بارانيديم.

و در جاى ديگر مى فرمايد:

(... وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ). (4)

بر ايشان سنگ بارانيديم.

و از انضمام آيه دوّم به آيه اوّل روشن مى شود كه مراد از (باران بد)، (سنگهاى آسمانى) است.4.

ص: 180


1- تفسير صافى، ص 8، به نقل از بحار، ج 19، ص 28.
2- سيوطى: الدر المنثور، ج 2، ص 8.
3- سوره شعرا، آيه 173.
4- سوره حجر، آيه 74.
ب: فهم عقلى يا تدبّر در عمق قرآن

ب: فهم عقلى يا تدبّر در عمق قرآن

از سوى ديگر قرآن كريم در آيات بسيارى انسان را بسوى (حجيّت عقل) رهبرى مى كند و مردم را به (تفكّر) و (تعقّل) و (تدبّر) در آيات قرآن دعوت مى فرمايد. و خود نيز در مورد احقاق حق به استدلال مى پردازد. قرآن كريم با چنين بيانات و پرداختن به استدلالات اعتبار حجيّت عقل و اعتبار دليل عقلى و استدلال برهانى را مسلّم مى شمارد. يعنى نمى گويد كه اوّل حقانيت معارف اسلامى را بپذيريد سپس به استدلال عقلى پرداخته و معارف را از آنها، استنتاج كنيد. بلكه مى گويد: با استدلال عقلى حقانيت معارف اسلامى را از آن دريابيد و بپذيريد و ايمان را از نتيجه دليل بدست آوريد.

به عبارت ديگر نه اينكه اوّل ايمان بياوريد و بعد دليل اقامه كنيد. پس (تفكّر فلسفى) نيز راهى است كه حجيّت و رسائى آن را قرآن مجيد تصديق مى نمايد.

چنانكه خداوند فرموده است:

(كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ. (1)

ج: فهم معنوى و بواطن قرآن كريم
اشاره

ج: فهم معنوى و بواطن قرآن كريم

قرآن كريم از طرفى با بيان روشن دلهاى پاك و تزكيه شده را ظرف و محل فهم حقايق خود معرفى مى كند و با ذكر و بيان آيه: (... لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ) اين حقيقت را آشكار مى سازد. قرآن مجيد دل پاك و روح مزّكى را كه با عنوان (قلب سليم، صدر، و فؤاد) ياد مى كند. آن را ابزار معرفت و محل دريافت حقايق معنوى و روحى مى داند كه حتى از قلمرو انديشه و عقل بشرى فراتر است و خلاصه يكى از طرق

ص: 181


1- سوره ص، آيه 29.

درك حقايق قرآن و دستيابى به بواطن نورانى آن تزكيه نفس و تصفيه باطن است كه با اخلاص عمل و دورى از معاصى حاصل مى گردد. بندگان صالح و مخلص خداوند كه تمام قواى خود را متوجه عالم ملكوت نموده و ديده به نور حضرت حق تعالى روشن ساخته اند و با چشم واقع بين (حقايق اشياء) و (ملكوت) آسمان و زمين را ديده اند و به مقام والاى (يقين) رسيده اند و شهد وصال به حق را چشيده اند، قابليت و ظرفيت و شايستگى فهم معنوى و درك عميق آيات الهى را پيدا كرده اند. و آيات ذيل شاهد مدعاى ما است:

1- (وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ. (1)

پروردگارت را پرستش نما تا (يقين) بر تو فرا رسد.

2- (وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ). (2)

همچنين ما بر ابراهيم حقيقت و باطن آسمانها و زمين را نشان داديم تا به مقام (اهل يقين) برسد.

3- (كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ).

چنين نيست، همانا كتاب نيكوكاران در علييّن است.

(وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ)؟

و تو چگونه بر حقيقت علّيّين آگاه توانى شد؟

(كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ). (3)

مقرّبان خداوند سرنوشت ابرار را در مقام قرب مى بينند.1.

ص: 182


1- سوره حجر، آيه 99.
2- سوره انعام، آيه 75.
3- سوره المطففين، آيه 18- 21.

بنابر آيات مذكور فوق و مطالب مزبور، فهم معنوى قرآن كريم با تطهير باطن و تزكيه نفس و تلطيف روح ميسّر مى گردد منتها چون طهارت نفس از ملكه عدالت تا قوّه قدسيه عصمت داراى مراتب عالى و متعالى است فهم بواطن قرآن نيز در اين مسير داراى مراتب است كه درك پيامبر اكرم (ص) و معصومين (ع) با اهل تقوى متفاوت است.

ظاهر و باطن قرآن كريم

ظاهر و باطن قرآن كريم

پيامبر مكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ... فعليكم بالقرآن ... ظاهره انيق و باطنه عميق. (1) يعنى: قرآن ظاهرى زيبا و خوش آيند و باطنى ژرف و عميق دارد.

و نيز در اين مورد فرموده:

انّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن. (2)

و در كلمات اهل بيت رسالت (ع) نيز از (باطن قرآن كريم) بسيار نام برده شده است. (3) ريشه اصلى اينگونه روايات (مثلى) است كه خداوند متعال در قرآن مجيد آن را بيان فرموده است:

(أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً). (4)

خداى متعال در اين آيه شريفه افاضات آسمانى را تشبيه فرموده به بارانى كه از آسمان نازل مى شود و حيات زمين و اهل زمين بسته به آن است. با آمدن باران سيل راه مى افتد و سيلهاى گوناگون هر كدام به اندازه ظرفيت خود از آن (سيل) برداشته،

ص: 183


1- تفسير صافى، ص 4؛ قانون تفسير دزفولى، ص 333.
2- قانون تفسير، ص 328؛ تفسير صافى، ص 15.
3- التفسير و المفسرون، ج 2، ص 28.
4- سوره رعد، آيه 17.

جريان پيدا مى كنند ...

پس بهره گيرى و استفاضه از منبع عظيم و بى پايان قرآن كريم بستگى به ظرفيت و قابليت انسان دارد. محمد حسين ذهبى نويسنده متعصب اهل سنت كه در كتاب خود در مورد شيعه اماميه گزنده قلم زده است، درباره ظاهر و باطن قرآن كريم كه از اعتقادات محكم و مستند شيعه است مى نويسد:

يقول الامامية الاثنا عشرية: انّ القرآن له ظاهر و باطن. و هذه حقيقة نقرّهم عليها و لا نعارضهم فيما بعد ما صحّ لدينا من الأحاديث التي تقرّر هذا المبدء في التّفسير ... (1)

شيعه اماميه مى گويد: قرآن ظاهرى دارد و باطنى، و اين سخن حق است. ما به صحت آن اقرار مى كنيم و معارضه و برخوردى با اين عقيده نداريم زيرا در نزد ما احاديث در تفسير هست كه صحت دارد و اين حديث از آنها است.

قرآن مجيد كلام متجلّى خداوند متعال است. كه در حقيقت مرتبه عالى و مجرد آن در نزد خداوند مى باشد. (فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا) و مرتبه تنزّل يافته آن بر انسانها در دنيا نازل گرديده است و مرتبه نازله آن همان ظاهر قرآن است كه در دسترس همگان قرار دارد ولى اصل آن كه بطن قرآن است در نزد پروردگار عالميان است كه در اين مورد فرمود:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ). (2)

قرآن در كتابى پنهان است و فقط پاكان به آن دسترسى پيدا مى كنند.

قرآن پنهان و مكنون را چه كسانى مى توانند دريابند؟ پاكان. پاكان كه درك كنندگان حقيقت و بطون قرآن هستند چه كسانى مى باشند؟ پاسخ اين سئوال را7.

ص: 184


1- التفسير و المفسرون، ج 2، ص 28.
2- سوره واقعه، آيه 79- 77.

خود قرآن بيان فرموده و مصاديق پاكان كه همان معصومين هستند را ذكر فرموده:

(إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً). (1)

خداوند چنين مى خواهد كه رجس و پليدى را از شما خانواده (نبوّت) ببرد و شما را از هر عيب مصون گرداند.

طبق آيه شريفه فوق الذكر روشن است كه پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت طهارت عليهم السّلام قابليت و ظرفيت فوق بشرى را دارا هستند. زيرا آنها از گناه و اشتباه مصونيت كامل دارند و معصوم هستند در اينكه اهل البيت همان پنج تن مقدس (محمّد (ص) و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام) هستند در جاى خود طبق روايات غير قابل ترديد منقول از علماى عامه و خاصه، به اثبات رسيده و در اينجا نيازى به ذكر آن ادله نيست. در اين بحث با توجه به دو آيه فوق الذكر بطور وضوح نتيجه مى شود كه قرآن مجيد داراى حقيقتى است كه باطن آن ناميده شده و فقط معصومين عليهم السّلام (پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم (ع)) قابليت و صلاحيت درك و فهم بطون و مفاهيم ژرف آيات نورانى قرآن را دارند.

و آن حضرات (ع) مى توانند واسطه فيض بين حضرت فيّاض و بندگان حق طلب و تشنگان حقيقت بوده باشند اين است كه پيامبر گرامى (ص) فرمود:

نحن معاشر الأنبياء امرنا ان نكلّم النّاس على قدر عقولهم. (2)

ما طايفه پيامبران مأموريم كه با مردم و با هر كس به اندازه فهم و شعورشان صحبت كنيم.

و نيز از حضرت امام صادق عليه السّلام منقول است كه در اين باره فرموده اند:

كتاب اللّه عزّ و جلّ على اربعة اشياء: على العبارة و الاشارة و اللّطايف و الحقايق ى.

ص: 185


1- سوره احزاب، آيه 33.
2- قانون تفسير دزفولى.

فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللّطائف للأولياء و الحقايق للأنبياء. (1)

كتاب خدا (قرآن) بر چهار گونه است: عبارات، اشاره، لطايف و حقايق عبارت قرآن براى عامّه مردم است. اشاره براى خواص، لطايف براى اولياء و حقايق براى انبياء.

و نيز منقول است كه ابن عبّاس گفت: وجوه تفسير قرآن، بر چهار نوع است:

1- تفسيرى كه هيچ كس نسبت به ندانستن آن معذور نيست.

2- تفسيرى كه اعراب (اهل زبان قرآن) به مقتضاى طبيعت و شعور خود آن را درك مى كنند.

3- تفسيرى كه دانشمندان از آن آگاهى دارند.

4- تفسيرى كه جز خداوند، كس ديگرى از آن اطلاع ندارد.

امّا تفسيرى كه هيچ كس نسبت به ندانستن آن معذور نيست، آن مقدار از معارف قرآن است كه مربوط به شرايع و احكامى است كه به عهده مردم واگذار شده است و نيز آن قسمت از معارف كه به دلايل اثبات توحيد ارتباط دارد.

امّا تفسيرى كه اهل زبان (اعراب) مى فهمند، عبارت از حقيقت معانى لغوى و مناسبات كلام عرب است.

و امّا تفسيرى كه علما و دانشمندان مى دانند، عبارت از تأويل آيات متشابه و آيات مربوط به احكام است.

و امّا تفسيرى كه جز خداوند، ديگر كسان را از آن آگاهى نيست، عبارت از امورى است چون غيب، قيام قيامت و ... (2)

و نيز در كتب روائى منقول است كه: وقتى جابر از حضرت امام باقر عليه السّلام 7.

ص: 186


1- بحار، چاپ بيروت، ج 89، ص 13. مراة الانوار، ص 17.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 6 و 7.

تفسير آيه اى را سئوال نمود، حضرت بگونه اى پاسخ دادند و مرتبه ديگر جا بر همان آيه را از حضرت پرسيد. امام (ع) بگونه ديگر آن را تفسير فرمودند. جابر عرض كرد قبلا اين آيه را طور ديگر تفسير فرموديد.

حضرت در جواب فرمودند: يا جابر:

انّ للقرآن بطنا و للبطن بطن و ظهرا و للظّهر ظهر ... (1)

و پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را قرين عترت و ثقل اكبر ناميد و فرمود آن ريسمانى است كه از عالم اعلى و آسمان به عالم اسفل و زمين كشيده شده و آنان كه پيوند و مراتب متصل اين ريسمان الهى را واقف اند و مى توانند بيانگر حقايق مكنون و بواطن آن باشند پيامبر و عترت آن حضرت است كه فرمود:

انّي تارك فيكم الثّقلين احدهما اكبر من الآخر كتاب اللّه تبارك و تعالى حبل ممدود من السماء الى الأرض، و عترتي ... (2)

و شيعه اماميه در استفاضه از كتاب الهى و آيات نورانى و حقايق و بواطن آن متمسك به مقام نبوت و رسالت و ذوات مقدس و مطهر اهل بيت عصمت عليهم السّلام است.

عدم تحريف قرآن از نظر شيعه

عدم تحريف قرآن از نظر شيعه

متأسفانه عدّه اى از نويسندگان و مؤلفين اهل سنّت در آثار خود شيعه را قائل به تحريف قرآن كريم دانسته اند. و اخيرا ايادى و مزدوران فتنه انگيز و تفرقه انداز استكبار جهانى بويژه فرقه سياسى و ضالّه وهّابى براى پيشگيرى از صدور انقلاب اسلامى ايران و شيوع ارزشهاى اسلام ناب محمّدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين

ص: 187


1- بحار الانوار، چاپ بيروت، ج 89، ص 91، 94، 95، 110، 111.
2- همان مدرك، ص 107.

(اتهام) را بصورت مكتوب در كشورهاى اسلامى منتشر ساخته اند! در صورتى كه اگر هر محقق منصفى با آثار و منابع اصيل شيعه اماميه آشنائى متوسطى داشته باشد اين خلاف و اتهام ناروا را كه به شيعه نسبت داده اند نفى خواهد نمود. و در خواهد يافت كه در نزد شيعيان مصونيت قرآن مجيد از تحريف و نيز (حجيت) اين كتاب الهى قطعى و محرز مى باشد و علما و دانشمندان شيعه در كتب و آثار خود با ادله محكم و براهين متقن اين حقيقت را اثبات نموده و با استناد به آيات شريفه و روايات و احاديث مأثوره به رفع شبهات اجانب و اغيار و رفع اشتباهات احبّا و اخيار پرداخته اند.

منظور از تحريف وقوع مسائل زير مى باشد:

1- (تحريف به زياده)، يعنى زياد شدن لفظ يا الفاظى در قرآن كريم.

2- (تحريف به نقيصه)، يعنى كم شدن لفظ يا الفاظى از قرآن كريم.

3- (تحريف در معنى)، يعنى تغيير معنى لفظ يا الفاظ قرآن خلاف مراد اللّه تعالى.

قبل از ذكر ادله عدم تحريف قرآن مجيد فرازى از سخنان استاد شهيد آيت اللّه مطهّرى را ذكر مى كنيم. ايشان فرمودند:

(... احدى نمى تواند ادعا كند و يا احتمال بدهد كه نسخه ديگرى از قرآن وجود داشته و يا دارد. هيچ مستشرقى هم در دنيا پيدا نشده كه قرآن شناسى را بخواهد از اينجا شروع كند كه بگويد، بايد بسراغ نسخه هاى قديمى و قديمى ترين نسخه هاى قرآن برويم و ببينيم در آنها چه چيزهائى هست و چه چيزهائى نيست. اگر در مورد تورات و انجيل و اوستا و يا شاهنامه فردوسى و گلستان سعدى و هر كتاب ديگر، اين نياز هست براى قرآن چنين نيازى نيست). (1)2.

ص: 188


1- استاد مطهّرى (قدّه): شناخت قرآن، ص 12.
دلايلى چند بر اثبات عدم تحريف قرآن كريم
1) قرآن كتاب هدايت:

1) قرآن كتاب هدايت:

(كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ. (1)

يعنى: اين قرآن كتابى است كه ما به سوى تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا از ظلمات بيرون آورى و به نور رسانى.

طبق مفاد آيه شريفه فوق و آيات مانند آن معلوم است كه قرآن مجيد، (كتاب هدايت) است. و كتابى است كه پيامبر اسلام مأموريت و مسئوليت دارد كه بوسيله آن، مردم را از ظلمات كفر و جهل به سوى نور راهنمائى كند. يعنى نجات و هدايت مردم و راهنمائى پيامبر منوط به قرآن كريم است. حال اگر اين كتاب عظيم با چنين برنامه خطير، مورد تحريف قرار گيرد و اصالت و وثاقت آن مخدوش گردد، ديگر چگونه مى تواند وسيله هدايت و چراغ راه براى رسيدن انسان به كمال باشد؟

2) قرآن آخرين شريعت:

2) قرآن آخرين شريعت:

(ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ). (2)

يعنى: محمّد (ص) پدر هيچيك از مردان شما نيست (پس زن زيد زن فرزندش نبود كه پس از طلاق او را نتواند گرفت) ليكن او رسول خدا و خاتم انبياء است.

طبق آيه شريفه مذكور مسلم است كه پيامبر اسلام (ص) آخرين پيامبر است و شريعت اسلام آخرين دين الهى است و براى همه زمانها و نسلها مى باشد. و نظام

ص: 189


1- سوره ابراهيم، آيه 1.
2- سوره احزاب، آيه 40.

فكرى و معارف اعتقادى و نظام ارزشى و عملى قرآن براى انسان از ظهور اسلام تا ظهور قيامت است. و معقول نيست كه چنين شريعتى با چنين هدفى مورد تحريف و تغيير قرار گيرد و ارزش و اصالت و اعتبارش سلب شود. زيرا اگر چنين شود از زبان تحريف و سلب اعتبار قرآن با توجه به نيامدن شريعت ديگر از جانب خداوند متعال، انسانها بدون تكليف و مسئوليت و به خود وانهاده خواهند بود و در ارتكاب معاصى و جرائم هيچگونه مسئوليت و كيفرى نخواهند داشت كه اين مسئله با حكمت و هدايت الهى معارض مى باشد.

3) قرآن معجزه جاويد

3) قرآن معجزه جاويد

الف: (إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ). (1)

ب: (لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً). (2)

قرآن كريم بر اساس آيات شريفه فوق الذكر (تحدّى) مى كند و تمام انس و جنّ را به مقابله دعوت مى نمايد. و اين تحدّى براى همه زمانها و براى همه انسانها است.

چون اسلام دين جهانى و پايانى، است. پس نبايد هيچ نقص و كاستى و خدشه اى در قرآن راه يابد و الّا تحدّى آن معنى ندارد.

4) قرآن بطلان ناپذير

4) قرآن بطلان ناپذير

(... وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ- لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ)

ص: 190


1- سوره بقره، آيه 23.
2- سوره بنى اسرائيل، آيه 88.

حَمِيدٍ. (1)

قرآن كريم كتابى است گرانمايه كه، باطل، نه در عصر نزولش و نه در آينده، در آن راه ندارد. نازل شده از خداى فرزانه ستوده است. از اين آيه شريفه بوضوح استفاده مى شود كه قرآن مجيد از هر زياده و نقصان و تغيير لفظى محفوظ بوده و خواهد بود.

5) قرآن خالى از اختلاف

5) قرآن خالى از اختلاف

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً. (2)

در اين آيه شريفه خداوند بزرگ دير باوران و ناباوران را به تدبّر و بررسى و تحقيق در قرآن دعوت فرموده و عدم اختلاف در آن را دليل حقانيت خود قرار داده است.

بنابر اين هيچگونه اختلاف و زياده و نقصانى در قرآن وجود ندارد كه خداوند اين چنين قاطع صحت و اصالت الهى بودن آن را تأييد فرموده است.

6) نگهدارنده قرآن خداوند است

6) نگهدارنده قرآن خداوند است

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. (3)

ما قرآن را نازل نموديم و نگهدارنده آن ما هستيم.

علامه طباطبائى قدّس سرّه در شرح و تفسير آيه شريفه مذكور مطالب ارزشمندى را در تفسير الميزان و ديگر آثار خود بيان فرموده اند. كه مجمل آن را مى توان چنين بيان نمود: سياق صدر اين آيه، سياق حصر است و ظاهر سياق

ص: 191


1- سوره فصلت، آيه 42.
2- سوره نساء، آيه 82.
3- سوره حجر، آيه 9.

نامبرده اين است كه حصر در آن ناظر به گفتار مشركين است، كه قرآن را هذيان، ديوانگى! و رسول خدا (ص) را ديوانه! ناميده اند. و همچنين ناظر به اقتراح و پيشنهادى است كه كرده، نزول ملائكه را خواسته بودند تا او را تصديق نموده قرآن را بعنوان كتابى آسمانى و حق بپذيرند. بنابر اين معنى آيه (و خدا داناتر است) اين مى شود كه اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياورده اى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور و قلدرى خود باطل ساخته و تو در نگهداريش بزحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى، و همچنين از ناحيه ملائكه نازل نشده تا در نگهدارى آن محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند. بلكه ما آن را نازل كرده ايم، و تدريجا نازل كرده ايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايت كامله خود آن را با صفت ذكريتش حفظ مى كنيم.

پس قرآن كريم ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكريتش باطل شود و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد و از جابجا شدن آياتش بطورى كه ديگر ذكر و مبيّن حقايق معارفش نباشد، از همه اينها محفوظ است.

پس آيه شريفه فوق الذكر دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مى كند. چه تحريف بمعناى دستبرد در آن به (زياد كردن) و چه به (كم كردن) و چه به (جابجا) نمودن باشد. چون قرآن ذكر خداوند متعال است. همانطورى كه خود پروردگار الى الابد باقى است ذكرش هم باقى است.

بايد دانست در مورد اثبات عدم تحريف قرآن كريم، اگر هيچ دليل ديگرى وجود نداشته باشد، همين آيه شريفه به عنوان دليل روشن و بيّنه متقن، كفايت مى كند. زيرا سلامت و صحت و مصونيت آن از هرگزند و خدشه، مستقيما از طرف خداوند توانا تضمين گرديده است كه اگر امرى را او اراده كند هيچ مانع و رادعى در پيش ندارد.

ص: 192

7) حجيّت قرآن

7) حجيّت قرآن

اگر قرآن كريم تحريف شده باشد، (حجيّت) آن باطل مى گردد. در اين صورت نبوّت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باطل مى شود، و معارف دينى لغو و عبث خواهد شد. و تكليف از امت اسلامى ساقط مى گردد چون احكام بى اعتبار خواهد شد و خلاصه قرآن مجيد به سرنوشت كتب محرّف اديان قبل دچار و امت مسلمان به سرگردانى و بى تكليفى گرفتار مى شوند!

8) قرآن كنونى واجد (تمام صفات كلام خدا)

8) قرآن كنونى واجد (تمام صفات كلام خدا)

دليل مهم ديگر بر عدم تحريف قرآن كريم اين است كه: قرآنى كه امروز در دست ما است همه آن صفاتى را كه خدايتعالى در قرآن براى (كلام اللّه) آورده است، واجد است. اگر آن قرآن واقعى كه بر رسول خدا (ص) نازل شد (قول فصل) و رافع اختلاف در هر چيزى است، اين نيز هست. اگر آن قرآن (ذكر) و (هادى) و (نور) است، اين نيز هست. اگر آن قرآن مبيّن معارف حقيقى و شرايع فطرى است. اين نيز هست. اگر آن معجزه است و كسى نمى تواند مانندش بياورد، اين نيز هست و هر صفت ديگرى كه آن دارد، اين نيز دارد. در اينصورت خود قرآن، بر مصونيتش از (تحريف) و بر صحت و حجيّت خود گواه و شاهد است.

9) قرآن حلّال مشكلات (هنگام بروز فتنه ها)

9) قرآن حلّال مشكلات (هنگام بروز فتنه ها)

پيامبر مكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

فاذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم، فعليكم بالقرآن ... و هو الدّليل يدلّ

ص: 193

على خير سبيل و هو كتاب تفصيل و بيان و تحصيل ... (1)

پس آن هنگام كه فتنه ها همچون پاره هاى شب ظلمانى بر شما هجوم مى آورند، به قرآن پناه آوريد. و آن قرآن دليل و راهنمايى است بر بهترين راه، كتاب تفصيل (جدايى بين حق و باطل) و بيان و تحصيل (سعادت) است.

اين حديث شريف دلالت كامل بر عدم تحريف قرآن كريم و مصونيت آن از هر گزند دارد.

10) قرآن ثقل اكبر

10) قرآن ثقل اكبر

حديث شريف ثقلين كه قرآن كريم (ثقل اكبر) را از عترت (ثقل اصغر) در معيت يكديگر، و غير قابل افتراق مى داند، دلالت كامل بر عدم تحريف كتاب خدا دارد.

11) قرآن ملاك صحت و سقم روايات

11) قرآن ملاك صحت و سقم روايات

به سفارش پيامبر گرامى (ص) روايات اسلامى با قرآن كريم سنجيده مى شود و اين دليل عدم تحريف اين كتاب الهى است.

12) تلاش پى گير و بى امان مسلمانان در حفظ و نگهدارى قرآن

12) تلاش پى گير و بى امان مسلمانان در حفظ و نگهدارى قرآن

براى حفظ و نگهدارى هيچ كتابى به اندازه قرآن مجيد تلاش نشده است. زيرا مسلمين از همان ابتداى نزول تدريجى قرآن اهتمام در حفظ آن داشتند و اين امر به چند علت انجام مى شد:

الف: از آنجا كه قرآن كريم در اوج فصاحت و بلاغت بوده از شيوايى خاصى برخوردار است، مسلمين از خواندن و حفظ كردن آن لذت مى بردند بطورى كه

ص: 194


1- علامه طباطبائى (قده)، تفسير الميزان (عربى)، ج 1، ص 10.

حتى مشركين بطور مخفيانه، نيمه شب مى آمدند و به تلاوت قرآن توسط رسول اكرم (ص) گوش فرا مى دادند.

ب: قرآن كريم بگونه اى است كه براحتى مى توان آن را به حافظه سپرد كه اين خود از وجوه اعجاز آن است.

ج: عرب جاهلى سواد نداشتند تا بتوانند از روى لوح و نوشته بخوانند. از همين روى بهترين راه براى دستيابى به قرآن مجيد، حفظ كردن آن مى دانستند.

د: قرآن مجيد براى مسلمانان از ارزش و اصالت ويژه اى برخوردار بوده و هست زيرا اساس احكام و سنج اصلى فرهنگ اسلامى است. بنابر اين عموم مسلمانان در صدد حفظ كردن هر چه بيشتر آن بودند. بهترين گواه بر كوشش پيگير مسلمانان براى حفظ كردن قرآن كريم، واقعه جنگ يمامه است. در اين جنگ كه در سال دوازده هجرى پس از وفات پيامبر (ص) بين مسلمانان و طرفداران مسيلمه كه مدعى نبوت بود، واقع شد. شمار زيادى از حافظان قرآن كريم كه تعداد آنها را هفتاد تا هفتصد نفر گفته اند، شهيد شدند و اين مسائل صحت و مصونيت قرآن را ثابت مى كند.

علما و مراجع بزرگ شيعه اماميه قائل به عدم تحريف قرآن كريم مى باشند، من جمله:

1- شيخ صدوق (ابن بابويه).

2- شيخ مفيد.

3- سيّد مرتضى علم الهدى.

4- شيخ الطايفه طوسى.

5- شيخ طبرسى صاحب مجمع البيان.

6- علّامه حلّى.

7- شيخ حرّ عاملى.

8- قاضى نور اللّه شوشترى.

9- فاضل تونى.

10- محقق بغدادى.

11- كاشف الغطاء.

12- مولا محسن فيض كاشانى.

ص: 195

13- محقق كركى.

14- شيخ زين الدّين بياضى.

15- بحر العلوم (سيد مهدى طباطبائى).

16- علامه فقيد سيد محمد حسين طباطبائى.

17- علامه سيد حسين كوه كمره اى.

18- مولا صالح مازندرانى.

19- سيد عاملى شامى (سيد محسن عاملى).

20- مولا فتح اللّه كاشانى.

21- رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران حضرت آية اللّه العظمى امام روح اللّه خمينى قدّس سره الشريف.

22- آية اللّه سيد شهاب الدين نجفى مرعشى (قده).

23- علّامه سيد هبة الدين شهرستانى.

24- علّامه سيد عبد الحسين شرف الدّين عاملى.

25- آية اللّه سيد محمد رضا گلپايگانى مد ظله العالى.

26- علّامه سيد محمد مهدى شيرازى.

27- شيخ آقا بزرگ تهرانى (شيخ محسن).

28- شيخ الفقهاء عبد الحسين رشتى حائرى.

29- شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به مسجد شاهى.

30- محقق تبريزى- شارح (الرسائل).

31- شيخ محمد جواد بلاغى.

32- سيد ميرزا محمد حسين شهرستانى.

33- حاج ميرزا حسن آشتيانى.

34- شيخ عبد اللّه مامقانى.

35- علّامه حاج ميرزا على ايروانى.

36- حاجى كلباسى (محمد ابراهيم اصفهانى).

37- محقق قمى.

38- حاج شيخ هادى تهرانى.

39- شيخ بهاء.

40- مرحوم آية اللّه العظمى حاج سيد حسين بروجردى (قده).

ص: 196

ص: 197

طبقات مفسّران شيعه

طبقه اوّل
اشاره

طبقات مفسّران شيعه (1)

طبقه اوّل

نخستين گروه مفسران شيعه، تعدادى از اصحاب پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السّلام، هستند كه روايات تفسيرى را نقل كرده، يا ضبط نموده اند. به اعتقاد شيعه، تعدادى از مفسران در بين صحابه مانند: ابن عبّاس، ابن مسعود، ابيّ بن كعب، جابر بن عبد اللّه انصارى و همچنين جمعى از تابعين مانند: سعيد ابن جبير، يحيى بن يعمر، ابو صالح ميزان بصرى، طاووس بن كيسان معروف به يمانى، محمد بن سائب كلبى، جابر بن يزيد جعفى، اسماعيل سدى كوفى، ابو حمزه ثمالى و نيز جمعى ديگر كه از علما و مفسران شيعه مى باشند، علوم خود را از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ائمه عليهم السّلام كسب نموده اند و طلايه داران علم تفسير هستند.

معروفترين مفسران اين طبقه عبارتند از:

1- ابن عبّاس

1- ابن عبّاس

كه از شيعيان و شاگردان على عليه السّلام است. در زمان رحلت پيامبر (ص) بيش از دوازده يا سيزده سال نداشت (2) بيشتر علوم خود را نزد على عليه السّلام آموخت. (3) و در جنگ صفّين يكى از فرماندهان ايشان بود. (4)

ابن قتيبه در تاريخ خود، آخرين سخنان ابن عباس را به هنگام فوت نقل كرده

ص: 198


1- عميد زنجانى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن.
2- ابن اثير: اسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 3، ص 195.
3- حاج محمد تقى شوشترى: قاموس الرجال، ج 6، ص 28.
4- اسد الغابة، ج 3، ص 194.

است. او مى گويد:

(ابن عباس گفت: خليل من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، به من خبر داد كه دو هجرت مى كنم، هجرتى با او و هجرتى با على ...) آنگاه گفت: (... خدايا مرا زنده بدار با زندگانى على (ع) و مرا بميران به مردن على (ع)) سپس چشم از جهان فرو بست. (1)

2- ابيّ بن كعب

2- ابيّ بن كعب

كه (سيّد القرّا) ناميده شده است. از نخستين مفسّران قرآن است و از جمله آن دوازده تن از صحابيان است كه در جريان سقيفه معترض بودند. ابن شحنه، در تاريخ خود او را از جمله كسانى مى شمرد كه در روز سقيفه، به جهت پشتيبانى از على عليه السّلام از بيعت با حاكم منتخب امتناع ورزيد. ائمه عليهم السّلام، قرائتش را قرائت اهل بيت دانسته اند. (2)

3- جابر بن عبد اللّه انصارى

3- جابر بن عبد اللّه انصارى

كه تا زمام امام محمّد باقر عليه السّلام، زنده ماند و سلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به ايشان رساند عطيه، از مفسران بنام تابعين، از ملازمان جابر بن عبد اللّه انصارى بوده است. روايت سفر اين دو بزرگ جهت زيارت قبر امام حسين عليه السّلام، توسط خود عطيه نقل شده است. جابر در سن 94 سالگى از دنيا رفته است. (3)

4- عبد اللّه بن مسعود

4- عبد اللّه بن مسعود

ص: 199


1- سيد حسن صدر: تأسيس الشيعة، ص 322.
2- همان مدرك، ص 324.
3- اسد الغابة، ج 1، ص 258.

كه بنا به گفته سيد مرتضى در كتاب الشافى امت اسلام در علم و ايمان بسيار او اتفاق نظر داشته، پيامبر اكرم (ص) نيز او را ستوده است و به حالت پسنديده از دنيا رفته است؛ ابن مسعود را نيز از معترضان به (سقيفه) شمرده اند. (1) ابن مسعود از سردمداران علم تفسير بوده، بنا به گفته سيوطى، پس از ابن عبّاس بيشترين تفسير از او نقل شده است. (2) مسروق نقل نموده كه عبد اللّه بن مسعود، سوره اى را مى خواند و سپس تمام روز را به تفسير آن مى پرداخت (3) خود ابن مسعود مى گفت كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است هر كدام از آنها ظاهر و باطنى دارد و علم اين ظاهر و باطن، همه نزد على بن ابى طالب عليه السّلام است. (4)

طبقه دوم
اشاره

طبقه دوم

اين دسته از مفسران كه از تابعين هستند، تعدادى مورد اتفاق همه علماى اسلام و برخى تنها در نزد شيعه شهرت دارند. معروفترين مفسران اين طبقه عبارتند از:

1- سعيد بن جبير (م 95 ه ق)

1- سعيد بن جبير (م 95 ه ق)

كه در باب تفسير اعلم تابعين است و به علت داشتن عقايد شيعى، به دست حجّاج به شهادت رسيد. سيوطى در اتقان از قتاده نقل مى كند كه او گفته است: چهار تن از تابعين در تفسير داناترين هستند و سعيد بن جبير از آن ميان اعلم به تفسير قرآن است. قتاده و ابن نديم، كتاب تفسير سعيد بن جبير را نقل كرده اند (5) ابن خلّكان

ص: 200


1- حاج محمد تقى شوشترى: قاموس الرجال، ج 6، ص 136 و 140.
2- جلال الدين سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 187.
3- محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 2، ص 86.
4- ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 2، ص 187؛ سيوطى، الاتقان، ص 187.
5- سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه.

مى گويد از سعيد بن جبير خواستند كتابى درباره تفسير بنگارد ولى او نپذيرفت (1) گروهى نيز معتقدند كه كتاب تفسيرى وى، نخستين تأليف در علم تفسير است. (2)

2- يحيى بن يعمر

2- يحيى بن يعمر

كه براى اوّلين بار قرآن را نقطه گذارى نمود. او از اعلام شيعه و از تابعين معروف مى باشد. ابن خلّكان او را از علماى بزرگ تفسير و از مشايخ عبد اللّه بن اسحاق و از شيعيانى كه قائل به برترى اهل بيت عليهم السّلام هستند، شمرده شده است. وى توسط حجّاج به خراسان تبعيد شد. (3)

3- طاووس بن كيسان يمانى

3- طاووس بن كيسان يمانى

كه با پنجاه تن از صحابه مجالست داشته، ذهبى او را شيخ اهل يمن، ابن حيّان او را از بزرگان تابعين و ابن عبّاس او را از اهل بهشت دانسته اند. ابن تيميه او را اعلم مردم به تفسير قرآن و ابن قتيبه، او را به شيعه بودن، توصيف نموده. (4) در ضمن ايشان از اصحاب امام سجّاد عليه السّلام نيز بشمار آمده است. (5)

4- ابو صالح ميزان بصرى

4- ابو صالح ميزان بصرى

كه از شاگردان ابن عبّاس بوده، كلبى در تفسير خود از او بسيار نقل سخن كرده است. شيخ مفيد در كتاب (الكافية في ابطال توبة الخاطئة) حديثى را از طريق

ص: 201


1- سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه.
2- سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه.
3- سيد حسن صدر: تأسيس الشيعه، ص 66.
4- ابن قتيبه: معارف، ص 306.
5- سيد حسن صدر: تأسيس الشيعه، ص 325.

ابو صالح از ابن عباس نقل مى كند و سپس مى گويد: اين حديث، سندش صحيح بوده، راويانش از مردان جليل القدر مى باشند. (1)

5- محمّد بن سائب كلبى (م 146 ه ق)

5- محمّد بن سائب كلبى (م 146 ه ق)

نويسنده كتاب (طبقات المفسرين) او را صاحب تفسير معروف و مؤلف كتاب (ناسخ القرآن و منسوخه) معرفى كرده است. سيوطى نقل مى كند كه كلبى روايات شايسته اى دارد به خصوص از ابو صالح؛ و او به تفسير قرآن معروف بوده، در ميان تابعين، هيچيك تفسير پربارتر و مفصّلتر از تفسير او نداشته است. (2)

6- جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه ق)

6- جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه ق)

وى از تابعين و اصحاب امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهما السّلام است.

7- اسماعيل سدى الكبير (م 145 ه ق)

7- اسماعيل سدى الكبير (م 145 ه ق)

سيوطى او را از تابعين شمرده. تفسير او را امثل التفسير، توصيف كرده است نجّاشى نيز او را از مؤلفان شيعه نام برده است. (3)

طبقه سوم
اشاره

طبقه سوم

در اين طبقه، جمعى از اصحاب ائمه عليهم السّلام، جاى دارند كه به تفسير يا تأليف درباره علم تفسير شهرت يافته اند. معروفترين آنان عبارتند از:

ص: 202


1- مدرك قبل.
2- سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 189.
3- تأسيس الشيعه صدر، ص 326.
1- ابو حمزه ثمالى (م 150 ه ق)

1- ابو حمزه ثمالى (م 150 ه ق)

ابن نديم او را از مؤلّفان در تفسير قرآن و از اصحاب امام سجّاد عليه السّلام و از افراد مورد اطمينان (ثقه) برشمرده است. ثعلبى نيز در تفسير خود از تفسير ابو حمزه ثمالى نقل كرده و به آن اعتماد نموده است. نجاشى، او را از جمله مؤلّفان شيعه در تفسير قرآن دانسته است. (1)

2- ابان بن تغلب (م 141 ه ق)

2- ابان بن تغلب (م 141 ه ق)

از اصحاب امام سجاد و امام باقر عليهما السّلام بوده، صاحب كتاب (معانى القرآن) و (القراءات) مى باشد.

3- ابو بصير يحيى بن قاسم اسدى (م 148 ه ق)

3- ابو بصير يحيى بن قاسم اسدى (م 148 ه ق)

از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السّلام بوده، داراى كتابى درباره تفسير قرآن است.

4- حصين بن مخارق

4- حصين بن مخارق

از جمله اصحاب امام صادق عليه السّلام معرفى گرديده است ابن نديم او را از قدماى مؤلّفان شيعه مى شمارد.

5- حسين بن سعيد

5- حسين بن سعيد

از اصحاب امام رضا عليه السّلام مى باشد در فهرست ابن نديم در شمار مؤلّفان

ص: 203


1- رجال نجاشى.

شيعه در تفسير ياد شده است.

6- على بن اسباط

6- على بن اسباط

از اصحاب امام رضا عليه السّلام بوده از بزرگان علما در باب تفسير قرآن و حديث است.

در كتاب (الفهرست) و (طبقات المفسرين) و (تأسيس الشيعه) و (الذريعه) نام جمعى ديگر از اصحاب ائمه عليهم السّلام را در زمره مفسران نوشته اند. مانند:

وهيب بن حفص، عبد اللّه بن حباب، احمد بن صبح، على بن مهزيار، على بن فضال، عيسى جلودى، حسن بن خالد برقى، احمد بن محمّد سيّارى.

طبقه چهارم
اشاره

طبقه چهارم

در اين طبقه، آن دسته از مفسّران شيعه جاى دارند كه در زمان نزديك به زمان ائمه عليهم السّلام مى زيسته اند. آنان، احاديث راجع به تفسير قرآن را جمع آورى كرده اند و تأليفاتشان، به عنوان اوّلين منابع تفسيرى شيعه محسوب مى شود.

معروفترين مفسّران اين طبقه عبارتند از:

1- على بن ابراهيم قمّى:

1- على بن ابراهيم قمّى:

صاحب تفسير معروف كه در آن روايات اهل بيت عليهم السّلام را جمع آورى نموده است.

2- ابن عقده:

2- ابن عقده:

حافظ معروف كه حافظ سيصد هزار حديث بوده و كتابى نيز در تفسير قرآن دارد.

3- فرات بن ابراهيم كوفى:

3- فرات بن ابراهيم كوفى:

صاحب تفسير موسوم به (تفسير فرات).

4- محمّد بن مسعود عيّاشى:

4- محمّد بن مسعود عيّاشى:

صاحب تفسير موسوم به (تفسير عياشى) كه فقط يك جلد چاپ شده آن در دسترس است.

ص: 204

5- احمد بن حسن:

5- احمد بن حسن:

معروف به ابو العبّاس مفسّر، مؤلف (المصابيح في ذكر ما نزّل من القرآن فى اهل البيت).

6- محمّد بن ابراهيم نعمانى:

6- محمّد بن ابراهيم نعمانى:

صاحب تفسير موسوم به (تفسير نعمانى) او در تفسير خود قرآن كريم را به شصت بخش تقسيم نموده است.

7- ابو محمّد جرجانى:

7- ابو محمّد جرجانى:

كه شيخ طوسى در فهرست خود، او را از مؤلّفان شيعه و صاحب تفسير قرآن نام برده است.

8- محمّد بن احمد صابونى:

8- محمّد بن احمد صابونى:

مؤلف كتاب (تفسير معاني القرآن و تسمية اصناف كلامه المجيد).

9- محمّد بن حسن شيبانى:

9- محمّد بن حسن شيبانى:

صاحب تفسير (نهج البيان عن كشف معاني القرآن).

سيد مرتضى در كتاب (المحكم و المتشابه) از او نقل سخن كرده است.

طبقه پنجم
اشاره

طبقه پنجم

معروفترين مفسران اين طبقه عبارتند از:

1- شيخ مفيد:

1- شيخ مفيد:

(م 409 ه ق) مؤلف كتاب (البيان في انواع علوم القرآن).

2- ابو القاسم مغربى:

2- ابو القاسم مغربى:

معروف به وزير، مؤلف كتاب (خصائص علم القرآن).

3- محمّد بن احمد وزير:

3- محمّد بن احمد وزير:

صاحب كتاب (متشابه القرآن).

4- شيخ رشيد الدّين:

4- شيخ رشيد الدّين:

معروف به ابن شهر آشوب، مؤلف كتابهاى (اسباب النزول في القرآن) و (متشابه القرآن).

5- ابو العباس اشبيلى:

5- ابو العباس اشبيلى:

مؤلف كتاب (علوم القرآن).

طبقه ششم
اشاره

طبقه ششم

اين طبقه عموما دانشمندان مختلف، صاحبنظران هستند و مجموعه اى از

ص: 205

ص: 206

بهترين كتب تفسيرى را بوجود آورده اند كه تا امروز مرجع و منبع اصلى تفسير شمرده مى شوند. معروفترين مفسران اين طبقه عبارتند از:

1- سيّد مرتضى علم الهدى (م 436 ه ق):

1- سيّد مرتضى علم الهدى (م 436 ه ق):

كتاب (امالى) كه حاوى تحقيقات ارزنده اى در تفسير قرآن است و كتاب (المحكم و المتشابه) از اوست.

2- سيّد رضى:

2- سيّد رضى:

مؤلف كتاب (حقائق التنزيل و دقائق التأويل) كه فقط جلد پنجم آن از اوّل سوره آل عمران تا اواسط سوره نساء، در دسترس است. كتابهاى (المتشابه في القرآن) و (المجازات القرآنية) از اوست.

3- شيخ الطايفه، ابو جعفر طوسى (م 460 ه ق) مؤلف «التبيان الجامع لكلّ علوم القرآن».
4- شيخ ابو الفتوح رازى: مؤلف كتاب «روض الجنان في تفسير القرآن» معروف به تفسير ابو الفتوح رازى.
5- امين الدين طبرى:

5- امين الدين طبرى:

مؤلف كتابهاى، مجمع البيان في علوم القرآن، الوسيط في علوم القرآن، مجمع الجوامع، است.

6- شيخ معزّ الدين سمان: مؤلف كتاب «البستان في تفسير القرآن».
7- قطب الدّين راوندى: مؤلف كتاب «خلاصة التفسير».
طبقه هفتم
اشاره

طبقه هفتم

معروفترين مفسّران اين طبقه عبارتند از:

1- شيخ طبرسى (م 548 ه ق) مؤلف كتاب ارزشمند «مجمع البيان في تفسير القرآن».
2- سيد حيدر آملى: مؤلف «جامع الاسرار».
3- صدر المتألهين شيرازى (م 1050 ه ق) مؤلف كتاب «اسرار الايات» ومجموعه تفاسير.
4- سيّد هاشم بحرانى (م 1107 ه ق) مؤلف تفسير برهان.
5- ملامحسن فيض كاشانى (م 1091 ه ق) مؤلف سه كتاب «تفسير صافى»، «تفسير اصفى» و «تفسير مصفّى».
6- شيخ عبد على حويزى شيرازى (م 1112 ه ق) مؤلف كتاب «نور الثقلين».
7- بهاء الدّين شريف لاهيجى (م 1806 ه ق) مؤلف كتاب معروف به «تفسير لاهيجى».
8- سيّد عبد اللّه شبّر (م 1242 ه ق) مؤلف تفسير معروف به «تفسير شبّر».
9- مولى محمّد رضا نضيرى طوسى:

9- مولى محمّد رضا نضيرى طوسى:

مؤلف (تفسير الائمّة لهداية الامّة) كه در تاريخ 1067 ه ق از تأليف سى جلدش فراغت يافت.

10- ميرزا ابراهيم صدر شيرازى (م 1007 ه ق) مؤلف كتاب «العروة الوثقى في التفسير».
11- قاضى محمّد ابراهيما (م 1160 ه ق) مؤلف «تفسير القرآن» به زبان فارسى.
مفسران جديد شيعه
1- علّامه طباطبائى (سيد محمّد حسين) قدس سرّه: (م 1402 ه ق)

1- علّامه طباطبائى (سيد محمّد حسين) قدس سرّه: (م 1402 ه ق)

مؤلف كتاب شريف (الميزان في تفسير القرآن) اين تفسير ارزشمند در بيست جلد به زبان عربى در زمان حيات مؤلف منتشر گرديد.

2- چند تن از فضلاى حوزه علميه قم: كه تفسير نمونه را تأليف نموده اند.
3- مجاهد شهيد سيد مصطفى خمينى:

3- مجاهد شهيد سيد مصطفى خمينى:

مؤلف كتاب (تفسير القرآن) كه تا آيه 42 سوره بقره تفسير شده مى باشد.

4- شيخ محمّد جواد بلاغى (م 1352 ه ق):

4- شيخ محمّد جواد بلاغى (م 1352 ه ق):

مؤلف كتاب (آلاء الرحمن في

ص: 207

تفسير القرآن) تا آيه 57 نساء.

5- مجاهد نستوه سيد محمود طالقانى:

5- مجاهد نستوه سيد محمود طالقانى:

مؤلف كتاب (پرتوى از قرآن) در پنج جلد.

6- استاد شهيد مرتضى مطهّرى:

6- استاد شهيد مرتضى مطهّرى:

نوشته هاى پراكنده در زمينه تفسير قرآن دارند.

7- حسين بن احمد حسينى:

7- حسين بن احمد حسينى:

مؤلف كتاب (تفسير اثنى عشرى) در چهارده جلد.

8- محمد تقى شريعتى:

8- محمد تقى شريعتى:

مؤلف كتاب (تفسير نوين) كه تنها به تفسير جزو آخر قرآن پرداخته است.

9- شيخ جعفر سبحانى:

9- شيخ جعفر سبحانى:

مؤلف كتاب (التفسير الموضوعى) كه چند جلد آن چاپ گرديده.

10- خوئى (سيد ابو القاسم):

10- خوئى (سيد ابو القاسم):

تفسير سوره حمد و مقدماتى از علوم قرآنى در كتاب (البيان في تفسير القرآن).

11- سيّد على نقوى كهنوى:

11- سيّد على نقوى كهنوى:

مؤلف كتاب (الفرقان في تفسير القرآن) وى از شاگردان شيخ محمد جواد بلاغى بوده است.

12- سيّد عبد الحسين طيّب:

12- سيّد عبد الحسين طيّب:

مؤلف كتاب (اطيب البيان في تفسير القرآن).

13- شيخ يعسوب الدين رستگار:

13- شيخ يعسوب الدين رستگار:

مؤلف كتاب (تفسير البصائر) از شصت جلد، چهارده جلد آن چاپ شده است.

14- حاج ميرزا محمد ثقفى تهرانى:

14- حاج ميرزا محمد ثقفى تهرانى:

مؤلف كتاب (روان جاويد در تفسير قرآن مجيد) در پنج جلد فارسى.

15- سيد محمّد كاظم عصّار:

15- سيد محمّد كاظم عصّار:

مؤلف كتاب (تفسير القرآن الكريم) در يك جلد.

16- سيد محمد حسين فضل اللّه:

16- سيد محمد حسين فضل اللّه:

مؤلف تفسير (من وحي القرآن).

17- سيد محمد شيرازى:

17- سيد محمد شيرازى:

مؤلف كتاب (تقريب القرآن الى الاذهان).

18- آية اللّه عبد اللّه جوادى آملى:

18- آية اللّه عبد اللّه جوادى آملى:

مؤلف (تفسير موضوعى قرآن) تاكنون 5 جلد آن چاپ گرديده است.

ص: 208

درباره آثار تفسير شيعه دانشمندان در كتب خود مطالب ارزشمندى را بيان و ثبت فرموده اند. نجاشى، اوّلين كسى است كه اسامى مؤلفان شيعه را در باب تفسير قرآن ثبت كرده است، ابن نديم نيز، در (فهرست) بسيارى از مفسّران شيعه را نام برده است و همچنين، سيد حسن صدر در (تأسيس الشيعه) به طبقه بندى مفسّران مى پردازد. و مهمتر از همه كار پر ارزشى است كه شيخ آقا بزرگ تهرانى در جلد چهارم كتاب (الذريعة الى تصانيف الشيعة)، انجام داده است ايشان در اين كتاب گرانبها و بى نظير بالغ بر چهار صد تفسير از تأليفات شيعه را ثبت كرده است.

ص: 209

تفسير خوارج

فرقه خوارج

فرقه خوارج

خوارج يعنى (شورشيان) اين لغت از ريشه (خروج) بمعنى (بيرون شدن) و (قيام كردن) و (سركشى و طغيان) است. اين طايفه را از آن جهت خوارج گفته اند كه از فرمان امام على عليه السّلام تمرّد كردند و عليه آن حضرت شوريدند. چون شورش و تمرّد خود را بر يك عقيده مذهبى مبتنى كردند. مكتبى را تشكيل دادند كه بعدها خود اين عقايد موضوعيت پيدا كرد. اگر چه خوارج هيچوقت موفق نشدند حكومتى تشكيل دهند امّا موفق شدند فقه و ادبى را براى خود بوجود آورند و نيز بر اساس مبانى اعتقادى خويش به تفسير قرآن بپردازند. در تاريخ از خوارج به اسامى مختلفى مانند شرات و حروريّه و ... ياد شده است. شرات در لغت بمعنى فروشندگان است و از اين جهت به خوارج شرات گفته اند كه اينها بر اين باور بودند كه جانشان را براى پاداش اخروى فدا مى نمودند و آنها را از آيات زير گرفته اند:

1- (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ). (1)

از مردم كسانى هستند كه نفس خود را به جهت خشنودى خداوند مى فروشند.

2- (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا ...). (2)

همانا خداوند از مؤمنان نفس ها و اموال ايشان را بخريد و بجاى آن بهشت را داد تا در راه خدا بكشند و خود نيز كشته شوند.

ص: 210


1- سوره بقره، آيه 207.
2- سوره توبه، آيه 111.

و نيز به خوارج از آن جهت (حروريّه) گفته اند كه پس از جنگ صفين به قريه (حروراء) نزديك كوفه رفتند.

خوارج در كلام ائمّه (ع) (مارقين)

خوارج در كلام ائمّه (ع) (مارقين)

امام على عليه السّلام فرمودند:

فلمّا نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون. (1)

آنگاه كه برخاستم و امامت را بر عهده گرفتم طايفه اى پيمان شكستند! و عده اى از دين بدر رفتند! و عدّه اى ديگر ستم كردند.

اين سه جريان انحرافى در مقابل حكومت عدل امام عليه السّلام ايستادند و در سه جبهه با آن حضرت ستيز و پيكار نمودند:

1- ناكثين، (پيمان شكنان خائن) در جبهه (جمل).

2- قاسطين، (ستمگران مزوّر)، در جبهه (صفّين).

3- مارقين، (از دين بدر شدگان متحجّر)، در جبهه (نهروان).

خوارج پس از اصحاب جمل و طايفه قاسطين در زمان حكومت امام على عليه السّلام عليه آن حضرت شورش كردند امام على عليه السّلام به خوارج، (مارقين) اطلاق فرمود.

زيرا (مارق) از (مرق) بمعنى پرتاب شدن است. تيرى كه بسرعت از كمان رها مى شود و به هدف نمى خورد. اين طايفه چون بسبب انحرافات اعتقادى و اشتباهات در تشخيص و ارزيابى مسائل سياسى و اجتماعى، از جامعه اسلامى و از حوزه اسلام به بيرون پرتاب شدند! و در مقابل امام على عليه السّلام كه اسلام مجسم بود موضع گيرى خصمانه نمودند؛ به اين دليل امام عليه السّلام اينها را (مارقين) بمعنى (از دين بدر شدگان)، (بى دينان)، ناميدند. و در مورد آنها فرمودند:

ص: 211


1- نهج البلاغه، خطبه شقشقيه: 3.

يمرقون من الدّين كما يمرق السّهم من الرّمية.

چون تيرى كه از كمان بيرون مى پرد از دين بيرون مى روند.

اين نامگذارى را امام على عليه السّلام از پيامبر گرامى (ص) اخذ نموده اند، آنجا كه پيامبر (ص) فرمودند:

ستقاتل من بعدي النّاكثين و القاسطين و المارقين.

بزودى پيمان شكنان و ستمگران و از دين بدر شدگان (مارقين) با تو (على (ع)) خواهند جنگيد.

خارجيگرى جريانى است در تاريخ اسلام كه بسبب خصلت افراطى و تندروى، از رهبرى پيشى مى گيرد و بجلو مى تازد. و خود را در حركتهاى دينى، انقلابى، پيشتاز و پيشگام مى داند. و اين است كه بدون امام و رهبرى از (صراط مستقيم) خارج مى شود.

و امام على عليه السّلام در مورد آنها فرمود:

من تقدّمها راية الحقّ مرق.

هر آنكه از پرچم حق و نشانه هدايت و مشعل رهبرى جلو افتاد و پيشاپيش امام حركت كند از دين بدر رفته است. (1)

پيدايش و تشكّل خوارج

پيدايش و تشكّل خوارج

آغاز ماجراى خوارج هنگامى بود كه در جنگ صفّين (37 ه ق)، قاسطين در شرف شكست بودند. عمرو عاص سياستمدار محيل و مزوّر جناح قاسطين، براى تحميق ساده انگاران قشرى در سپاه امام على عليه السّلام و براى نجات لشكريان

ص: 212


1- و نيز در دعاهاى روزهاى ماه شعبان مى خوانيم: (المتقدّم لهم- للائمة- مارق) يعنى: آنكه از ائمه (ع) پيشى گرفته از دين بدر رفته است.

معاويه از انهدام و پيشگيرى از سقوط سلطنت خلفاى اموى دستور داد تا سپاه ستمگران صدها قرآن را بر سر نيزه ها كردند كه:

(... اى واى، شما بر روى قرآن شمشير مى كشيد؟ ... ما هر دو جبهه به يك كتاب معتقديم. بيائيد تا (كتاب خدا) بين ما و شما (حكم) باشد ...!) و همين جا بود كه مقدّسان قشرى و نادان و سطحى نگر از لشكريان امام (ع) كه به آن شدت مى جنگيدند و تا نزديك خيمه معاويه پيش رفته و نزديك بود مركز فرماندهى او را ساقط كنند. يك دفعه دستشان لرزيد و شمشير جهاد را درنيام كردند و عقب نشينى نمودند و پيش امام على (ع) آمدند كه: (ما بر روى قرآن تيغ نمى كشيم).

امام على عليه السّلام فرياد كشيد كه:

(... من اين قرآن را آموخته ام، قرآن ناطق و زنده منم، قرآن همين راه است ....

قرآن يعنى نفى معاويه، قرآن يعنى نفى ظلم و فريب و عصبيت جاهلى و نفى زرپرستى كه اينها مظهر آن هستند، اينها (قاسطين) قرآن را بهانه شيطانى خود كرده اند!).

افسوس كه!: مارقين نمى فهمند! و اينها قرآن را (شى ء) و (شكل) و ... مى دانند! اينها، (اهل قرآن) را كسى مى دانند كه آن را (جلد كند) و (ببوسد) و (تكثير) كند؛ اگر چه تكثير كننده اش (ابو سفيانى) باشد!! اينها بيگانه تر از آنند كه راه و (جهت) و (بينش و روح قرآن) را بشناسند. و بفهمند كه قرآن كريم، جلد و كاغذ و مركب و اسم و شكل نيست! و حقيقت قرآن منظور است.

امام على عليه السّلام فرمان داد كه بزنيد اينها (قرآنهاى بر سر نيزه فريب) را. اينها صفحه و كاغذ قرآن را بهانه كرده مى خواهند در پناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش (ضدّ قرآنى) خود ادامه دهند! امّا اين مقدّس نماهاى بى شعور و بى تشخيص و متعصبان نادان كه جمعيت

ص: 213

كثيرى را تشكيل مى دادند! از امر امام عليه السّلام تمرّد كردند. سماجت دلسوزانه امام (ع) بر لجاجت جاهلانه اين طايفه غالب نگشت. و براى مالك پيغام فرستاد تا جنگ را متوقف كند. مالك به پيام امام (ع) پاسخ داد كه اگر چند ساعتى را اجازه دهيد دشمن سقوط خواهد كرد. امّا مارقين متمرّد و متحجّر امام (ع) را تهديد به قتل كردند و امام (براى اسلام نه براى جان خويش) دستور آتش بس و توقّف جنگ را موكّدا صادر فرمود.

جنگ متوقف شد- تا قرآن را حكم قرار دهند و مجلس حكميت تشكيل شود و حكمهاى دو طرف، بر آنچه در قرآن و سنّت مورد اتفاق طرفين است (داورى) كنند و به دشمنى ها پايان دهند. امام فرمود: آنها (حكم) خود را تعيين كنند تا ما نيز حكم خويش را معين نمايم. جبهه قاسطين به اتفاق آراء (عمرو عاص!) عصاره نيرنگها و آدم هفت خط معاويه را انتخاب كردند و امام على عليه السّلام، عبد اللّه بن عباس سياستمدار و مفسّر بزرگ قرآن و يا (مالك اشتر) آن مرد روشن بين و مبارز مخلص در راه حق را پيشنهاد فرمود. امّا اين احمقها بدنبال همقطار و هم طبقه خود يعنى در پى (مقدّسى قشرى) مى گشتند و مردى چون (ابو موسى اشعرى) را كه متظاهر به تقدّس و تعبّد ولى سطحى و بى تدبير بود و با امام على عليه السّلام نيز ميانه خوبى نداشت انتخاب كردند!! عمرو عاص با ابو موسى صحبت كرد و او را بعنوان ريش سفيد و شيخ و صحابه بزرگ قلمداد نمود و با اين حيله او را فريب داده و تحميق كرد و بالأخره توافق كردند براى مصلحت مسلمانان! و رفع جنگ و جدال! امام على عليه السّلام و معاويه، هر دو را از خلافت خلع كنند. و بعد عبد اللّه بن عمر داماد ابو موسى اشعرى كانديد خلافت باشد! دو حكم اعلام نمودند تا مردم جمع شوند و نتيجه حكميت را بشنوند. عمرو عاص به ابو موسى گفت (شما شخص مقدّس! و ريش سفيد و بزرگوار! اوّل صحبت بفرمائيد). ابو موسى بالاى منبر رفت و خطاب به

ص: 214

مردم گفت ما دو حكم توافق كرديم براى مصلحت مسلمين! نه على (ع) خليفه باشد و نه معاويه. و مسلمين خود براى تعيين خليفه اقدام كنند. و سپس انگشتر خويش را از دست راست بيرون آورد و گفت: من على (ع) را از خلافت خلع كردم، همچنانكه اين انگشتر را از انگشت بيرون آوردم. اين را گفت و از منبر فرود آمد.

عمرو عاص بر منبر رفت و گفت: سخنان ابو موسى را شنيد كه على (ع) را از خلافت خلع نمود. و من نيز او را از خلافت خلع نمودم همچنانكه ابو موسى كرد.

عمرو عاص انگشترش را از دست راست بيرون آورد و سپس آن را به دست چپ كرد و گفت: معاويه را به خلافت نصب مى كنم. همچنانكه انگشتم را در انگشتر فرو بردم!! و مجلس آشوب شد. مردم به ابو موسى حمله بردند و بعضى با تازيانه بر وى شوريدند. او به مكّه فرار كرد و عمرو عاص نيز به شام رفت.!!

خوارج كه بوجود آورنده اين جريان بودند، رسوائى حكميت را با چشم خود ديدند و به اشتباهات خويش پى بردند. امّا نمى گفتند خطاى آنها در اين بود كه تسليم نيرنگ و حيله معاويه و عمرو عاص شدند و جنگ را ساده لوحانه متوقف كردند و نمى گفتند كه پس از قرار حكميت در انتخاب (حكم) و داور خطا كرديم كه ابو موسى آن فرد قشرى و سطحى و بى لياقت را حريف عمرو عاص آن روباه محيل و مكّار قرار داديم!! بلكه مى گفتند: اينكه دو نفر انسان را در دين خدا حاكم و داور قرار داديم (خلاف شرع) و كفر بود و حاكم منحصرا خداست نه انسانها.

به نزد امام على عليه السّلام آمدند و اقرار به گناه و اشتباه خود نمودند و سپس گفتند ما (توبه كرديم!) و تو نيز بايد توبه كنى زيرا كه (كافر) گشتى!! امام على عليه السّلام فرمود بهرحال توبه خوب است. استغفر اللّه من كلّ ذنب. گفتند اين كافى نيست، بلكه بايد اعتراف كنى كه (حكميت) گناه بوده و از اين گناه توبه كنى!! امام عليه السّلام فرمود: من موضوع حكميت را بوجود نياوردم. شما آن را بوجود

ص: 215

آورديد و شاهد نتيجه آن نيز بوديد. و از طرفى چيزى كه در شرع مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهى كه مرتكب نشده ام به آن اعتراف كنم؟!! اين طايفه تنگ نظر كوته فكر و ابله از امام مفترض الطاعه تمرّد كردند و از مسير حق خارج شدند و بر امام خود شوريدند و اين بود كه به نام خوارج (شورشيان) و مارقين (از دين بدر رفتگان) خوانده شدند و بعنوان يك فرقه مذهبى متعصّب بصورت تشكّل يافته دست به فعاليت زدند و فجايع و جناياتى را بوجود آوردند.

نقش فاجعه آميز و دشمنكام اين قشر متعبّد و متحجّر را بايد نگريست كه شمشير جهاد را از سر (شرك) و جبهه خصم بر مى گيرد و بر سر توحيد و جبهه دوست مى زند!! مالك در آستانه فتح را از جبهه باز مى گرداند و سرنوشت نهضت و مذهب را از دست على عليه السّلام مى گيرد و به دست ابو موسى اشعرى ابله و عمرو عاص هفت خط مى سپارد!! اگر اين متعصبان جاهل و لجوج چنين نمى كردند شايد مسلمين قرن ها گرفتار خلفاى جور و سلاطين ستمگر نمى شدند و از امامت و عدالت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام محروم نمى گشتند.

مبانى اعتقادى و ايمانى خوارج

اشاره

مبانى اعتقادى و ايمانى خوارج

مبانى عقيدتى و ايمانى فرقه خوارج بطور خلاصه عبارتند از:

1- استقرار توحيد منهاى امامت (لا حكم الّا للّه).

2- اعتقاد به كفر امام على عليه السّلام و يارانش!! 3- وجوب بدون قيد و شرط امر بمعروف و نهى از منكر.

ص: 216

1- استقرار توحيد منهاى امامت

1- استقرار توحيد منهاى امامت

خوارج با استناد به آيه شريفه (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ) (1) شعار فرقه اى و حزبى (لا حكم الّا للّه) را سر دادند و در مقابل امام على عليه السّلام با اين گفتار و شعار به نفى حكومت آن حضرت پرداختند.

خوارج معتقد بودند حكومت مخصوص خداوند است و هيچ كسى حق حكومت بر جامعه اسلامى را ندارد. اينها بر اين باور بودند كه مردم خود مى توانند بدون (امام و رهبر) و بدون تكيه بر امامت، موحّد باشند و تكاليف شرعى خود را انجام دهند. در صورتى كه در نظام فكرى و اعتقادى اسلام، استقرار توحيد جز مبتنى بر نظام امامت و بدون حضور و رهبرى امام معصوم امكان پذير نيست البته روشن است كه منظور آيه شريفه (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ) اصل تشريع و قانونگزارى است كه مختص خداوند مى باشد و قوانين موضوعه بشرى در مقابل شرايع و اديان الهى و نظام ارزشى پروردگار جهانيان اعتبارى ندارد. ولى اين طايفه به سبب جهل و نادانى و به سبب نداشتن بهره كافى از دانش يا به سبب پيش داورى در مسائل اعتقادى (حكم) را در آيه مذكور بمعنى (حكومت) تفسير كردند! و مى گفتند جز خداوند كسى حق حكومت ندارد! وقتى خوارج در مقابل امام على عليه السّلام گفتند (لا حكم الّا للّه) و اين شعار را با شور و هيجان زمينه شورش خود عليه امام (ع) قرار دادند امير المؤمنين عليه السّلام براى آگاهى امت اسلامى و خنثى نمودن شعار انحرافى و تبليغات سوء و مسموم كننده آنها خطبه اى را بيان فرمودند و لزوم حكومت و ضرورت وجود زمامدار و زعيم را در ميان مسلمين جهت ايجاد نظم و ارشاد و برطرف كردن هرج و مرج و حفظ حدود و ثغور اسلامى تبيين فرمود چنانكه

ص: 217


1- سوره انعام، آيه 57.

در خطبه چهلم نهج البلاغه آمده است امام على عليه السّلام فرمود:

كلمة حقّ يراد بها باطل، نعم انّه لا حكم الّا للّه، و لكن هؤلاء يقولون: لا امرة الّا للّه، و انّه لا بدّ للنّاس من امير برّ او فاجر، يعمل في امرته المؤمن، و يستمتع فيها الكافر، و يبلّغ اللّه فيها الاجل، و يجمع به الفي ء، و يقاتل به العدوّ، و تأمن به السّبل، و يؤخذ به للضّعيف من القويّ حتّى يستريح برّ و يستراح من فاجر.

اين شعار (ان الحكم الّا للّه) سخن حقّى است. ولى از گفتن آن، منظور باطلى دارند! البته (حكم) بمعناى قانونگزارى ويژه خداوند است. ولى اينان حكم را به معناى (فرمانروائى) تفسير مى كنند و مى گويند غير از خداوند فرمانروايى وجود ندارد. در صورتى كه مردم خود احتياج مبرم و ضرورى به رهبر دارند (ناچار براى مردم اميرى لازم است). خواه نيكوكار باشد يا بدكار. تا در پرتو حكومت او مؤمن كارهاى شايسته خود را انجام دهد. و بى دين و كافر از زندگى مادّى خود بهره مند گردد. و خداوند روزگار مقدر (مردم) را به پايان مى رساند و با حكومت امير و رهبر ماليات ها جمع آورى مى گردد. و با دشمن پيكار مى شود. امنيت راهها برقرار مى گردد تا نيكوكار در آسايش باشد و از شرّ بدكار مردم ايمن باشند.

بايد دانست اگر چه در خطبه مذكور از عبارات بعد از عبارت (لا بدّ للنّاس من امير برّ او فاجر)، روشن مى شود كه منظور امام على عليه السّلام تأكيد بر ضرورت رهبرى و وجوب وجود امام و رهبر در جامعه است و مقصود آن حضرت هرگز تجويز پذيرش حاكميت و حكومت امامان جور و ائمه كفر و سلاطين فاسد و مفسد نيست.

مع الوصف آن حضرت در جاى ديگر نيز فرموده است:

اتّقوا اللّه و اطيعوا امامكم فانّ الرّعيّة الصّالحة تنجوا بالإمام العادل الا و انّ الرّعيّة الفاجرة تهلك بالإمام الفاجر. (1)5.

ص: 218


1- محمد رضا حكيمى، الحياة، ج 2، ص 385.

با تقوى باشيد. از امام (حقّ) خود پيروى كنيد. همانا مردم شايسته بوسيله امام عادل نجات مى يابند. و همانا مردم فاجر و بدكار بوسيله امام و رهبر فاجر و بدكار هلاك و نابود مى شوند.

2- اعتقاد به كفر امام على عليه السّلام!!

2- اعتقاد به كفر امام على عليه السّلام!!

خوارج جاهل و متحجّر معتقد بودند چون امام على عليه السّلام (حكميت) را پذيرفته دچار معصيت و گناه كبيره گرديده!! و بايد توبه كند!! و از آنجا كه على عليه السّلام آن اسلام مجسم و مظهر الهى حاضر به پذيرش عقيده انحرافى و نابجاى اين منحرفان و از دين بدر رفتگان نگرديده و اين كار را بى مورد دانستند متهم به بقاى در كفر!! گرديده و حتى ياران با تقوى و با وفاى آن حضرت نيز به چنين اتهام ناجوانمردانه و نابخردانه اى متهم گرديدند! امام على عليه السّلام در اين مورد براى رفع ابهام و اشتباه اين كج فهمان با بيان شيوا و رساى خود فرمودند: (ما در صفين مردم را حاكم قرار نداديم، بلكه ما قرآن را حاكم ساختيم و اين قرآن نوشته ها و سطورى است كه در بين دو جلد بصورت كتاب قرار دارد. قرآن با زبان سخن نمى گويد مى بايست افرادى آياتش را معنى كنند و از طرف آن سخن بگويند و چون در آن روز اهل شام از ما خواستند كه قرآن را بين خود و آنان حاكم قرار دهيم ما گروهى نبوديم كه از كتاب خدا و حكومتش روى گردان باشيم زيرا خداوند در قرآن مى فرمايد:

(فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ).

اگر در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و رسول برگردانيد.

واگذاردن و رجوع به خدا آن است كه كتابش را حاكم قرار دهيم و رجوع به پيغمبرش آن است كه روش او را باز يابيم و به سنّتش عمل كنيم هرگاه براستى و

ص: 219

حقيقت به كتاب خدا حكم شود ما شايسته ترين مردم هستيم كه به حكومت قرآن گردن مى نهيم و اگر به سنّت پيغمبر حكم گردد ما به قبول آن سزاوارتريم. بزرگان شما (برگزيدگان) و انتخاب دو نماينده را به آراء خود تصويب كردند. و ما ناچار پيمان گرفتيم از آن دو كه در حريم (قرآن) بايستند. و در برابر رأى قرآن نفس در سينه نگهدارند و تسليم شوند. از مسير قرآن تجاوز نكنند. زبان و قلب آنان تابع كتاب خدا باشد. امّا آن دو نماينده و حكم از مسيرى كه قرآن تعيين كرده بود منحرف شدند. با آنكه حق را بروشنى مى ديدند. و قلبها و انديشه هاى آنان آن را مى يافت. آن را پايمال ساختند. و از آن چشم پوشيدند. گويا در آرزوى ادامه ستم و ظلم بودند و بكلّى رأى و نظر آنها در كجروى و انحراف بود. ما هنگام تصويب آن دو جهت حكومت در امور مسلمانان شرايطى را قائل شديم و بيان كرديم. تمام نظريات و مذاكرات آن دو بر اساس قرآن و حق قانونى مورد امضاء ماست. مگر آنكه به انديشه ها و اغراض فاسد آنان قوام شود. و در حكومت ستم و حق كشى روا دارند و اينك كه آنها بر خلاف شرايط مقرره رفتار كردند و حكمى كردند كه مورد تصديق ملت ما نيست و با كتاب خدا تطبيق نمى كند. ما به حقانيت و شايستگى خودمان اعتماد كامل داريم. و زير بار تحكيم آنان نخواهيم رفت. از چه رو حيران و سرگشته ايد و در تشويش فرو رفته ايد؟

و از كدامين راه گرائيده ايد؟ برخيزيد و آماده شويد. براى مبارزه با مردمى كه از حق روى برتافته اند. آنهايى كه حق نمى بينند، و حق نمى خواهند. آنان چنان به ظلم و ستم دست زده اند كه هرگز از آنان ترك ستم نمى شود و از ظلم باز نمى گردند!! از كتاب خدا كناره گرفته و از راه راست روگردانند ...

شما چه بد جنگ افروزانيد! افّ بر شما باد. اوه كه چه آزارها و ناروائى ها از شما ديدم). (1)ح.

ص: 220


1- خطبه 177، نهج البلاغه، صبحى الصّالح.
3- وجوب بى قيد و شرط امر به معروف و نهى از منكر

3- وجوب بى قيد و شرط امر به معروف و نهى از منكر

فكر خارجيگرى زمانى شدت گرفت كه آنها امر به معروف و نهى از منكر را بدون قيد و شرط دانسته و وجوب آن را بر هر چيزى مقدم دانستند و از آنجا كه امام على عليه السّلام را متّهم به كفر كرده بودند! معتقد بودند بايد نهى از منكر شود. و بر همين اساس مردمى را كه امام عليه السّلام را به چنين اتهام دور از شرع و خرد محكوم نمى كردن خود محكوم و متّهم به كفر مى نمودند. و آنها را سزاوار نهى از منكر و امر به معروف مى دانستند. بطورى كه در جلسه اى يكى از سران خوارج براى تحريك همفكرانش سخنرانى مفصّلى نموده و با استناد به آيات قرآن گفت:

(من بقدرى در اين عقيده پا بر جا هستم كه اگر چنانچه يك نفر هم براى تغيير منكرات و جنگ با على [عليه السّلام و يارانش بر نخيزد، من خودم به تنهايى با آنان مبارزه مى كنم ...!). (1)

خلاصه آنكه چنين مبانى اعتقادى افراطى و انحرافى سبب ظهور حركتهاى آنارشيستى و تروريستى شد كه از فرقه منحرف خوارج سر زد و نيز در موضع تفسير و تبيين آيات قرآن كريم اثرات نامطلوب و نامعقول باقى گذارد كه اين قسمت در مباحث بعدى مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

ويژگيها و خصائص خوارج

ويژگيها و خصائص خوارج

خوارج داراى خصائص و خصلتهايى بودند كه اهم آنها عبارتند از صفات ناپسند زير به عبارت ديگر خوارج چنين بودند:

1- نادانان و بى شعور. 2- قشرى و متحجّر. 3- تنگ نظر و كوته بين.

ص: 221


1- خوارج از ديدگاه نهج البلاغه.

4- عبادتگر و مقدّس نما. 5- فداكار و ايثارگر. 6- خشن و مستبد. 7- لجوج و متعصب. 8- عجول و شتابزده.

در مورد نادانى و بى شعورى خوارج همين بس كه پس از آن اعمال نابخردانه در جنگ صفين امام على عليه السّلام خطاب به آنها فرمود:

(و انتم معاشر اخفّاء الهام، سفهاء الاحلام).

شما گروهى سبك سر و سفيه و نادان هستيد.

(و لم آت- لا أبا لكم- بجرا و لا اردت بكم ضرّا!). (1)

اى بى پدرها! من شرّى براى شما نياورده ام و زيانى براى شما نخواسته ام.

و در مورد قشرى گرى و قالب نگرى آنها همين بس كه در مقابل حيله و تزوير عمرو عاص با ديدن قرآنها بر سر نيزه دست از جهاد برداشتند و فرمان امام مفترض الطاعه اى چون على بن ابيطالب عليه السّلام را تمرّد كردند! و حتى آن بزرگوار را مورد اتهامات نابخردانه و دشمن پسند مانند (اتّهام كفر) قرار دادند! در مورد فداكارى و تهور و ايثارشان منتهى مبتنى بر اعتقادات انحرافى و افراطى همين مورد كافى است كه در جنگ نهروان غلاف شمشيرهاى خود را شكستند و اسبهاى خود را رها كردند (به علامت آمادگى براى مردن و رسيدن به لقاء پروردگار!!)، و با امام على عليه السّلام و سپاهيانش به جنگ و ستيز پرداختند و كشته شدند! و در مورد لجاجت و تعصبات جاهلانه آنها همين بس كه امام على عليه السّلام هر قدر با آنها با بيان شيوا و رسا مستند به قرآن صحبت فرمود. آنها زير بار نرفتند و بالأخره تا هلاكت خود در جنگ نهروان ايستادگى كردند! در مورد خشونت آنها، امام على (ع) به آنها فرمود:ه.

ص: 222


1- خطبه 36 نهج البلاغه.

(شمشيرها را از غلاف بر كشيده و بر دوش مى كشيد و هر جا برسيد بجا و نابجا فرود آورده و گناهكار و بى گناه را يك سره و يكدست از دم تيغ خود گذرانده و ترور مى كنيد!!). (1)

مانند فاجعه قتل (عبد اللّه بن خباب) كه از ياران مبرّز امام على (ع) بود و با همسر حامله اش وقتى از كنار قرارگاه خوارج مى گذشتند مورد محاكمه قرار گرفته و بطرز فجيعى هر دو شهيد شدند.

موضع خوارج در تفسير قرآن كريم

موضع خوارج در تفسير قرآن كريم

خوارج تحت تأثير اعتقادات خارجيگرى و خصلتهاى قشرى گرى و قالب نگرى و كوته بينى و ... قرآن مجيد را با پيش داوريهاى فرقه اى مورد تفسير قرار داده اند. آنها چون معتقد به نفى امامت و حكومت بودند و شعار (لا حكم الّا للّه) را پيشه خود قرار داده بودند آيه شريفه (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ) را بر اساس رأى شخصى و حزبى خود تفسير نمودند كه؛ (حكومت مختص خداوند است!!) در حالى كه منظور آيه اختصاص، اصل تشريع و قانونگزارى به خداوند است و امام على عليه السّلام تفسير غلط آنها از آيه شريفه مذكور را بيان فرمودند كه در خطبه چهلم نهج البلاغه ثبت مى باشد و در بحثهاى گذشته مختصرا از آن ياد گرديد.

خوارج چون معتقد بودند كه مرتكب گناهان كبيره (كافر) است يعنى چون فاسق را كافر مى دانستند و مستوجب خلد در آتش جهنّم، آياتى را از قرآن كريم بر اساس چنين اعتقادى تفسير نموده اند: مانند:

1- (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ

ص: 223


1- خطبه 127 نهج البلاغه.

(الْعالَمِينَ). (1)

اينها گفته اند: طبق آيه شريفه مذكور هر كس (حج) را ترك كند (كافر) است.

2- (إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ). (2)

هرگز جز كافران هيچ كس از رحمت خداوند نوميد نيست.

خوارج گفته اند: شخص فاسق بسبب فسقش و اصرارش بر نااميدى از روح خدا (كافر) است.

3- (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ). (3)

و هر كس بر خلاف آنچه خدا فرمود حكم كند چنين كسى از كافران است.

خوارج در تفسير آيه شريفه ذكر شده گفته اند: هر كس مرتكب گناه شود پس حكم كرده بر خلاف آنچه خدا نازل فرموده چنين شخصى كافر است.

4- (فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى). (4)

من شما را از شعله آتش دوزخ آگاه كردم، هيچكس در آن آتش نيفتد مگر شقى ترين خلق، آنانكه آيات الهى را تكذيب نموده و روى گردانيدند.

خوارج در تفسير آيات فوق الذكر گفته اند: ما و معتزله در اين مسئله اتفاق نظر داريم كه فاسق در آتش الهى مى افتد. پس واجب است كه (كافر) ناميده شود! 5- (يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ). (5)

روزى بيايد كه گروهى سپيد روى و گروهى رو سياه باشند. امّا سياه رويان را نكوهش 6.

ص: 224


1- آل عمران، آيه 97.
2- سوره يوسف، آيه 87.
3- سوره مائده، آيه 44.
4- سوره الليل، آيات 14، 15 و 16.
5- سوره آل عمران، آيه 106.

كنند كه چرا بعد از ايمان باز كافر شديد؟ پس اكنون بچشيد عذاب خدا را به كيفر عصيان.

خوارج در تفسير اين آيه شريفه گفته اند: جايز نيست فاسق و گناهكار رو سپيد باشد پس واجب است كه روسياه باشد. و واجب است كه (كافر) ناميده شود طبق قول خداوند (بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).

6- (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ). (1)

آن روز طايفه اى رخسارشان فروزان است خندان و شادمانند و صورت گروهى گردآلود (اندوهناك) است و به رويشان خاك (ذلت و خجلت) نشسته آنها كافران و بدكاران عالم مى باشند.

خوارج گفته اند: چون بر صورت فاسق گرد ذلت نشسته است پس واجب است از كافران و بدكاران باشد.

7- (ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ). (2)

اين كيفر كفران آنها بود كه مجازاتشان نموديم. آيا جز كفران كننده را ما كيفر مى كنيم؟

خوارج در تفسير اين آيه شريفه گفته اند: ناگزير آدم فاسق بايد مجازات شود. پس وجوبا كفور است.

8- (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ). (3)

هرگز تو را بر بندگان (با خلوص) من تسلط و غلبه نخواهد بود مگر بندگان نادان كه پيرو تو شوند.

و آيه:2.

ص: 225


1- سوره عبس، آيه 38.
2- سوره سبا، آيه 17.
3- سوره حجر، آيه 42.

(إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ). (1)

تنها تسلّط شيطان بر آن كسانى است كه شيطان را پيروى مى كنند و به اغواى او به خدا شرك آورده اند.

خوارج در تفسير اين دو آيه گفته اند: غاوى كسى است كه شيطان را پيروى مى كند و مشرك است.

9- (وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ). (2)

و بعد از آن هر كس كافر شود به حقيقت همان فاسقان تبهكارند.

خوارج از آيه شريفه فوق الذكر اينگونه استفاده كرده اند كه: فاسقان، كافر هستند.

با توجه به مطالب مذكور و با تأمل در آثار خوارج روشن مى شود كه آنها در تفسير قرآن كريم با پيشداورى و تعصب عمل كرده اند و از آن آيات قرآنى براى دفاع از فرقه و مذهب خود استفاده نموده اند بهر حال خوارج در تفسير قرآن مانند همه اقوال و اعمال ديگر خود، تعمق و تفحّص ندارند و براى فهم معانى دقيق و درك اهداف و اسرار قرآن، خويش را به تكلّف و زحمت وادار نكرده اند. و فقط ظاهر آيات و الفاظ و كلمات اين كتاب الهى براى ايشان كافى بنظر رسيده و به فهم سطحى آن بسنده نموده اند.

سر انجام خوارج و بعضى از انشعابات آنان

سر انجام خوارج و بعضى از انشعابات آنان

آنگونه كه از تاريخ بر مى آيد خوارج در مدت، حدود دو قرن در گوشه و كنار بلاد اسلامى فعاليت گسترده و وسيعى داشته اند و دائما در صدد قيام و مبارزه عليه

ص: 226


1- سوره نحل، آيه 100.
2- سوره نور، آيه 55.

حكومتهاى اموى و عباسى بوده اند. آنان پس از ترك كوفه كاملا ترك عراق و عربستان و شام، جمعى به ايران آمدند، گروهى در خليج فارس مسكن گزيدند و گروهى به افريقا رفتند.

خوارج مدتهاى طولانى در ولايات شرقى ايران مانند كرمان و سيستان و خراسان پايگاه عمده اى داشتند و حتى در بسيارى از موارد كنترل شهر بدست آنان مى افتاد.

قيامهاى خوارج در سيستان تا قرن سوّم هجرى و حتى پس از آن هم ادامه داشته است. خوارج بمرور در اثر اختلافات و انشعابات داخلى و نيز به سبب جنگها و درگيريها با مخالفين خود از موجوديت افتادند و نابود شدند.

اين مطلب را نبايد از نظر دور داشت كه خوارج به سبب انشعابات و اختلافاتى كه در مبانى اعتقادى پيدا كردند در تفسير و تبيين آيات نيز دچار نظريات متفاوت گشتند بعضى از كتب تعداد فرقه هاى انشعابى خوارج را بيست فرقه!! نوشته اند و بعضى بيشتر از آن! از جمله فوق خوارج را اجمالا يادآور مى شويم:

1- ازارقه: پيروان نافع بن ازرق حنظلى (ملقب به ابو راشد) كه يكى از نيرومندترين فرق خوارج بشمار مى آيند، مى باشند. ازارقه دشمنان خود را كافر نمى شمردند بلكه آنها را مشرك مى دانند.

2- نجدات: نجدات پيروان نجدة بن عامر حنفى مى باشند و اختلاف عمده آنان با ازارقه اين بود كه كناره گيران از همراهى با خوارج را (مشرك) مى دانستند.

3- اباضيّه: معتقد به امامت عبد اللّه بن اباض بودند. اينها مخالفان خود را كافر مى دانستند. و كشتن آنها را جايز مى شمردند! ولى آشكارانه در خفا!! خوارج در زمينه كلام و فقه نيز كار كرده اند كه در تاريخ از آنها ياد شده است.

ص: 227

اشاره به تفسيرهاى علمى

اشاره

اشاره به تفسيرهاى علمى

منظور از تفسير علمى، تفسيرى است كه بر اساس علوم تدوين و تبيين گرديده و اصطلاحات علمى در آن بكار رفته است. در تفسيرهاى علمى از علوم مختلف و متنوع استفاده گرديده و دانشمندان رشته هاى مختلف علمى از دانش و تخصص خود در شرح و بيان آيات الهى استفاده كرده اند. اين علوم متنوع و مختلف اعمّ است از علوم دينى و اعتقادى و فقهى و اخلاقى و مانند اينها و ساير علوم نظرى و انسانى و علوم تجربى. و چون قرآن مجيد تبيانا لكلّ شى است، مسلما مشتمل بر دانشهاى ظاهرى و باطنى است كه با تدبّر و تفكّر در آن مى توان حقايق بسيارى را از آن استفاده و استفاضه نمود.

امام غزّالى در كتاب احياء العلوم خود از ابن مسعود نقل نموده كه او درباره علوم و دانشهاى قرآن كريم گفته است: (من اراد علم الأوّلين و الآخرين فليتدّبر القرآن). (1)

و نيز در اين مورد؛ مى گويد: و بالجملة فالعلوم كلّها داخلة في افعال اللّه عزّ و جل و صفاته في القرآن شرح ذاته و افعال صفاته و هذه العلوم لا نهاية لها و في القرآن اشارة الى مجامعها. (2)

غزالى در جواهر القرآن كه آن را بعد از كتاب احياء العلوم تأليف نموده نوشته است:

علوم قرآن دو قسم است:

اوّل: علم شكلى (كه جنبه پوست دارد)، مانند علم لغت، علم نحو، علم قرائت،

ص: 228


1- دكتر محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 2، ص 475.
2- همان مدرك، ج 2، ص 475 به نقل از احياء العلوم، ج 3، ص 135.

علم مخارج حروف، علم تفسير ظاهر و مانند اينها.

دوّم: علم ماهوى (كه جنبه مغز دارد) مانند علم كلام، علم فقه، علم اصول فقه، علم به صراط مستقيم و طريق و سلوك و مانند اينها.

سپس در انشعاب ساير علوم در قرآن مى گويد: علم طب، نجوم و هيئت جهان و ... مانند آن و علومى نيز هستند كه درك آنها در توانائى و قدرت بشر نيست و بعضى از فرشتگان مقرّب از آن بهره اى دارند و تنها خداوند متعال است كه علم بى نهايت دارد. سپس غزالى ادامه مى دهد كه: تمام علومى كه شمرديم و آن علومى كه نشمرده ايم از محدوده قرآن خارج نيست. زيرا همه آنها، قطره اى از يك (دريا) هستند كه آن دريا از درياهاى (معرفت اللّه) است و آن درياى افعال است كه ساحلى براى آن متصوّر نيست.

عدّه اى از دانشمندان و مفسرين بعضى از آيات قرآن كريم را بر اساس علوم تجربى تفسير نموده و آيات را با قوانين طبيعى و فيزيكى منطبق ساخته اند.

البته قرآن مجيد انسان را به مطالعه طبيعت و پديده هاى حسّى و عينى دعوت فرموده و هدف از اين دعوت توجه دادن بشر به (ناظم) عالم و خالق آدم است. قدر مسلّم قرآن كريم كتاب كيهان شناسى و فيزيك و زمين شناسى و گياه شناسى و مانند اينها نيست كه براى كشف قوانين فيزيكى و طبيعى و اكتشافات علمى آن را مورد تعليم و تعلم قرار داد، بلكه قرآن مجيد كتاب انسان سازى است كه بشر را به صراط مستقيم هدايت مى كند و چگونه انديشيدن و چگونه عمل كردن و چگونه رفتن را به آدمى مى آموزد تا به (كمال حقيقى) خود كه كمال نهائى و همان (قرب الى اللّه تعالى) در جهان ديگر است برسد. قرآن بعنوان يك طرح جامع منسجم و هم آهنگ (فكرى) و (عملى) مطرح است كه بشر را از عقايد و افكار كافرانه و انحرافى نجات مى دهد و در عمل او را از اعمال ظالمانه و فاسدانه بر حذر مى دارد. در مقابل اعتقاد

ص: 229

و ايمان توحيدى را به او ارائه مى كند و وى را به (عمل صالح) با معيارهاى الهى راهنمايى مى فرمايد و اين همه براى نجات و كمال بشر است.

قرآن كريم كه خداشناسى و معرفت مبدأ اعلى را اساس و مبناى نظام فكرى و اعتقادى اسلام معرفى مى فرمايد، بشر را به اين جهت و بعد از معارف الهى و قرآنى سفارش مى كند و به همين دليل انسان را به مطالعه و دقت در آيات آفاقى و انفسى (طبيعت و انسان) فرمان داده است و در اين باره فرموده است:

(سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ). (1)

آيات قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان نشان خواهيم داد تا ظاهر و آشكار گردد كه خدا بر حق است.

تفسير آيات قرآن بر اساس روشهاى تجربى و اكتشافات علمى، به اين معنى نيست كه هر كس با اطلاعات و تخصص علمى خود با پيشداورى به تبيين و تفسير آيات بپردازد و آيات را با نظريات و اطلاعات علمى خود مشتاقانه و مصرانه منطبق كند، كه چنين مطالعه انطباقى سبب انحراف از فهم آيات خواهد شد. البته بيان آياتى كه خود بطور روشن منطبق بر قوانين مسلّم و ثابت علوم هستند نامربوط نيست، بلكه پسنديده است و در بيان اعجاز علمى قرآن آياتى كه خود مبيّن قوانين علمى است بسيار كارساز و روشنگر مى باشد.

بيان قرآن مجيد در مورد آفرينش زمين و آسمان و پديد آمدن شب و روز و روئيدن گلها و گياهان، وزيدن بادها و باريدن باران و تجديد حيات نباتات و اشجار و ازهار و دشتها در بهاران و ... از طرفى همه نشانه هاى عينى و محسوس دالّ بر وجود ناظم دانا و توانا و خالق حكيم عالم است. كه انسان را يارى مى دهد تا بطور محسوس و ملموس از آيات به ذى الايات و از نشانه ها پى به مؤثر و علت حقيقى 3.

ص: 230


1- سوره فصّلت، آيه 53.

ببرد. و از طرفى بيانات و آيات قرآنى كه به تبيين آيات تكوينى پرداخته، خود از معجزات قطعى قرآن و دليل بر حقانيت نبوت پيامبر اكرم (ص) و نبىّ امى اسلام مى باشند و در نهايت دلالت بر وجود قدرت مطلق و علم لا يتناهى مبدأ اعلى مى كنند. و اكنون نمونه هائى از آيات قرآن كريم را كه داراى تفسير علمى و بيانگر قوانين علمى مى باشند يادآور مى شويم:

1- (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ) (1) آيات فوق الذكر مبدأ و مقصد خلقت انسان را بيان فرموده و مراحل (جنينى) را بطور موجز و زيبا و علمى متذكر شده است. با توجه به اينكه پيامبر اسلام فردى درس ناخوانده و امّى بوده و از طرفى علوم پيشرفته پزشكى و جنين شناسى در آن زمان مطرح نبوده، بيان و تفسير آيات مذكور فوق (علمى) و در رديف معجزات علمى قرآن بحساب مى آيد.

2- (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ6.

ص: 231


1- سوره مؤمنون، 12- 16.

إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ). (1)

كوهها را مى بينى در حالى كه چنين مى پندارى آنها ساكن و جامدند، با اينكه همچون ابرها در حركتند اين صنع خداوندى است كه هر چيز را از روى اسلوب صحيحى ساخته است. او از اعمال شما آگاه است.

اين آيه بطور صريح بيان مى دارد كه كوها در حركت هستند اگر چه ساكن بنظر برسند. تشبيه حركت زمين به حركت ابرها خود نكته جالب ديگرى است زيرا حركت سريع زمين را مى رساند و طبق محاسبات دانشمندان كيهان شناس بسرعت سير حركت زمين در حركت وضعى نزديك به (30) سى كيلومتر در هر دقيقه است.

3- اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ...).

(وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى).

(يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ). (2)

(خدائى كه آسمانها را با (ستونى نامرئى) برافراشت. سپس بر عرش استيلا يافت) (و آفتاب و ماه را مسخّر (شما) ساخت. هر يك از اينها تا مدت معلومى به حركت خود ادامه مى دهند) (خداوند تدبير امور- جهان هستى- مى كند و آيات- خود را براى شما- تشريح مى نمايد) (باشد كه به- رستاخيز- و لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد).

در آيات شريفه مذكور با توجه به كلمه (عمد) كه جمع عمود و بمعنى (ستون) است و با توجه به اينكه ضمير (ها) در ترونها به مرجع نزديكتر يعنى (عمد) بر مى گردد؛ قسمت اوّل آيات بالا چنين ترجمه مى گردد كه: (خداوند آسمانها را با2.

ص: 232


1- سوره نمل، آيه 88.
2- سوره رعد، آيه 2.

ستونى نامرئى برافرت) در اين صورت معلوم است كه: آسمانها ستونى دارد امّا قابل مشاهده نيست.

در تفسير (برهان) ذيل آيه حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده فرمود:

اليس اللّه يقول بغير عمد ترونها؟ قلت: بلى- قال: ثم عمد لكن لا ترونها.

آيا خداوند نفرموده (بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد) گفتم آرى چنين است. فرمود:

بنابر اين ستونى هست و ديده نمى شود.

اين آيه بيش از هزار سال قبل از (نيوتن) و كشف (جاذبه عمومى) توسط او نازل گرديده است در حالى كه حاكى از اين واقعيت است و بيانگر اين قانون عمومى و طبيعى مى باشد كه مورد قبول عموم دانشمندان است.

4- وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ). (1)

خداوند تمام جنبندگان را از آب بيافريد.

(فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ).

بعضى بر شكم راه مى روند (مانند خزندگان).

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ).

بعضى بر دو پا راه مى روند (مانند پرندگان).

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ).

و بعضى بر چهار پا راه مى روند (مانند پستانداران).

(يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ).

خداوند هر چه بخواهد مى آفريند زيرا بر همه تواناست.

5- (أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ وَ إِلَى الْجِبالِ)5.

ص: 233


1- سوره نور، آيه 45.

كَيْفَ نُصِبَتْ وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ). (1)

آيا در آفرينش شتر نمى نگرند كه چگونه خلق شده؟ و در آفرينش آسمان فكر نمى كنند كه چگونه برافراشته شده؟ و كوهها را نمى بينند كه چگونه بر زمين برافراشته گشته؟ و زمين را نمى نگرند كه چگونه گسترده گشته است؟

در قرآن كريم از زوجيت گياهان در چند مورد سخن بميان آمده است:

6- وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى). (2)

و از آسمان آبى فرو فرستاديم و بوسيله آن جفتهائى از گياهان گوناگون رويانديم.

(وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ). (3)

و از آسمان آبى فرستاديم و از هر زوج گياه مفيد و جالب در زمين رويانديم.

(أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ). (4)

آيا به زمين نگاه نكردند كه چقدر از هر زوج مفيد و جالب در آن رويانديم؟

نمونه تفاسير و كتبى كه جنبه علمى قرآن را متذكر شده اند به شرح زير است:

1- الاتقان فى علوم القرآن

1- الاتقان فى علوم القرآن

بخشى را به اين موضوع اختصاص داده و رواياتى را از صحابه در تأييد نظريات خود بيان مى كند و ايشان به استناد آيه (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ) قرآن مجيد را مشتمل بر تمام علوم حتى طب و هيئت و هندسه و صنايع و

ص: 234


1- سوره غاشيه، آيه 17- 21.
2- سوره طه، آيه 53.
3- سوره لقمان، آيه 10.
4- سوره شعرا، آيه 7.

مانند اينها مى داند و مواردى را بعنوان شاهد مثال يادآور مى گردد.

2- تفسير «طنطاوى» بنام «التاج المرصع بجواهر القرآن و العلوم»

2- تفسير (طنطاوى) بنام (التاج المرصع بجواهر القرآن و العلوم)

شيخ طنطاوى استاد دار العلم قاهره شاعر و فيلسوف و نويسنده مصرى در تفسير مذكور كشفيات علمى و جديد را با آيات قرآن كريم منطبق ساخته و در برابر هجوم فرهنگ اروپايى به مصر در انطباق علوم و اكتشافات با قرآن مجيد راه افراد پيموده است.

3- تفسير «كشف الاسرار النورانية القرآنية»

3- تفسير (كشف الاسرار النورانية القرآنية)

محمد بن احمد الاسكندرانى از علماى قرن 13 هجرى صاحب اين تفسير است كه در 3 جلد در مصر چاپ گرديده است.

4- اعجاز القرآن

4- اعجاز القرآن

مرحوم مصطفى رافعى در كتاب (اعجاز القرآن) فصلى را تحت عنوان (قرآن و علوم) نگاشته است وى در اين فصل گفته است: برخى از مفسرين در پيرامون معانى و الفاظ قرآن بحث كرده اند. و برخى از علما در بعدى كلامى و بحثهاى توحيدى قرآن صحبت نموده و ادله و شواهد عقلى و نظرى در باب ذات و صفات حضرت بارى را طرح كرده اند. برخى در مبادى استنباط احكام و برخى در قصص و اخبار سخن گفته اند گروهى درباره فرايض وارث و عده اى نيز در آيات علوم طبيعى قرآن از قبيل شب و روز و ماه و خورشيد و ستارگان و ... سخن بميان آورده اند و گروهى از مفسرين فصاحت و بلاغت قرآن و سلاست الفاظ را بيان داشته اند. ايشان ادامه مى دهند كه در قرآن مجيد حقايق بسيارى وجود دارد

ص: 235

كه از عصر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تاكنون بعضا روشن گرديده و بسيارى از آن واقعيات و حقايق در اعصار و قرون آينده روشن خواهد گرديد.

5- طبايع الاستبداد و مصارع الاستعباد

5- طبايع الاستبداد و مصارع الاستعباد

نوشته مرحوم عبد الرحمن كواكبى؛ در اين كتاب قرآن كريم را به (شمس العلوم و كنز الحكمه) توصيف نموده و سپس كشف حركت دائمى زمين را بر اساس آيه (وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ) (1) و نيز وظايف خورشيد و ماه و بهره گيرى زمين از آنها را بيان مى دارد و درباره تغييرات و تركيبات شيميائى و لقاح عمومى نباتات و مانند اينها به تفصيل سخن مى گويد. (2)

ص: 236


1- سوره يس، آيه 40.
2- التفسير و المفسرون، ج 2، ص 498.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109